هایدی

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

هایدی

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق درباره علائم مؤمنان در کلام حضرت على

اختصاصی از هایدی تحقیق درباره علائم مؤمنان در کلام حضرت على دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق درباره علائم مؤمنان در کلام حضرت على


تحقیق درباره علائم مؤمنان در کلام حضرت على

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 37

 

علائم مؤمن در کلام على (ع)

همام یکى صحابه‏ى حضرت امیر (ع)، شخصیتى پارسا، متهجد و مجتهد بوده که از حضرت درخواست مى‏کند صفات متقین را، باز گوید و حضرت نیز با مقدماتى اجابت مى‏فرمایند.بیانات آن بزرگوار معروف است به «خطبه همام» و در نهج البلاغه (نسخه صبحى صالح، ص 303، خطبه 193) نقل شده است.روایت دیگرى در اصول کافى (1) از حضرت نقل شده که شبیه همان خطبه است امام به نظر ما به رغم نظر برخى که پنداشته‏اند : همان خطبه منقول در نهج البلاغه است، یا اگر دو واقعه و دو خطبه است مضامین آنها ادغام شده است و به دلیل تفاوتهاى فراوان متن و مضمون آنها، دو خطبه، یکى نیستند.

ما در اینجا براى اتمام مباحث و تعمیم فائده، خطبه منقول در اصول کافى‏را شرح و بسط مى‏دهیم.

امام صادق (ع) مى‏فرمایند: هنگامى که على (ع) خطبه مى‏خواندند، همام بلند شد و عرض کرد :

[/صف لنا صفة المؤمن کأننا ننظر الیه/]

براى ما توصیف بفرمایید مؤمن را، مانند آنکه او را مى‏بینیم.

[/فقال: یا همام! المؤمن هو الکیس الفطن/]

فرمودند اى همام! مؤمن زیرک و با هوش است.

برخى «کیس» و «فطن» را به یک معنا گرفته‏اند و فطن را تأکید کیس دانسته‏اند.اما با مراجعه به کتب لغت، روشن مى‏شود میان این دو واژه تفاوت است.کیس در مقابل احمق است و به زیرکى خدادادى اطلاق مى‏شود.معنى روایت این مى‏شود که مؤمن عاقل و چیز فهم است.از این رو مى‏توان گفت کیاست به ادراک کلیات (عقل خدادادى)، و فطانت به هوشى که حاصل تجربه است (ادراک جزییات) اطلاق مى‏شود.یکى از دلایل اختلاف فطانت و کیاست روایتى از رسول الله (ص) است که نشان مى‏دهد فطن تأکید کیس نیست.

[/قال رسول الله (ص) المؤمن کیس الفطن الحذر/] (2)

مؤمن عاقل و چیز فهم و محتاط است.

در روایتى دیگر، روایت همام به صورت تمثیلى پرداخته شده است: [/المؤمن لا یلسع من حجر مرتین/] (3)

مؤمن از روى یک سنگ دوبار نمى‏لغزد و به زمین نمى‏خورد.

متأسفانه در سابق، گاهى ساده‏لوحیها را علامت خوبى مى‏دانستند.کسى که صابون را از پنیر تشخیص نمى‏داد ستایش مى‏شد.در صورتى که بى‏شعورى هیچ گاه علامت خوبى نیست.به قول یکى از بزرگان (رضوان الله تعالى علیه)، این نوع مدحها ترویج نادانى است.در اینجا ذکر نکته‏اى ضرورى است که میان حیله زدن و حیله را درک کردن تفاوت است.یکى از بزرگان مى‏فرمود حقه نزن اما حقه را بفهم.چرا؟ چون مؤمن کیس و فطن و حذر است.یعنى، مؤمن هوشیار است و اوضاع را مى‏پاید.البته این کلمه (حذر) معانى متفاوت دنیوى و اخروى دارد.یکى از معانى آن هوشیارى مؤمن در نفروختن آخرت به دنیا است.از این روایت در مى‏یابیم که اسلام دین شعور است، حتى، در وصول به مقامات معنوى به کار انداختن شعور را شرط مى‏داند.در دنباله روایت على (ع) فرمودند:

[/بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه/]

صورت مؤمن بشاش و باز است و حزنش در قلبش است.

ما اصطلاحا مى‏گوییم طراوت وجه، روى باز و گشاده.

شایان ذکر است که اندوههاى ما دو سنخ است.

1.حزن در امور دنیوى، مانند مصیبت‏ها و گرفتاریهایى که براى انسان گاهى در دنیا پیدا میشود.مؤمنى که گرفتارى دنیوى برایش پیش آمده نبایددر روابط اجتماعى آن را بروز دهد .

2.حزن در امور اخروى، مانند خوف از خدا.در این موارد هم، باید حزن در دل باشد و در قیافه و چهره منعکس نشود.

مى‏گویند حضرت موسى (ع) براى مناجات به کوه طور مى‏رفت.در راه شخصى را دید که بلند صحبت مى‏کند، اظهار محبت مى‏کند، پیراهنش را چاک مى‏زند.وقتى به محل مناجات رسید حکایت حال او را با خدا باز گفت.خطاب رسید که اى موسى به او بگو نمى‏خواهد براى من سینه چاک کند، دلش را چاک بدهد تا ما در آن قرار بگیریم.

البته غم و اندوه مؤمن با حزن اولیائش نسبتى مستقیم دارد.همان طور که نشاط او با فرح و شادى اولیائش نسبت دارد، چون دلهاى مؤمنان با یکدیگر مربوط است.

در روایتى یکى از ائمه معصومین (ع) درباره شیعیان، فرموده‏اند:

[/شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا/] (4)

شیعیان ما از باقیمانده طینت ما آفریده شده‏اند.شادى آنها با شادى ما و حزنشان با حزن ما در ارتباط است.

آن گاه که اولیاى ایشان اندوهناکند، شیعیان نیز اندوهگین‏اند و وقتى شادند، پیروانشان نیز مسرورند.

[/اوسع شى‏ء صدرا/]

مؤمن از روحى وسیع برخوردار است.برخى این جمله را به حلم تفسیر کرده‏اند.یعنى مؤمن اهل حلم است.برخى هم آن را به علم شرح کرده‏اند.البته تفسیر وسعت صدر به علم، بعید است.صدر همان روح است.روح مؤمن با ظرفیت است و در برابر مشکلاتى که براى خیلى‏ها تحمل ناپذیر است، مقاومت مى‏کند.در روایتى آمده است: [/ «قر کریم» /] یعنى روح مؤمن به قدرى با کرامت است که بسیارى از مشکلات و امور را نادیده مى‏گیرد.هاضمه‏اش در تحمل مشقات بسیار قوى است.مؤمن مانند آب جارى است که بر اثر تماس با نجاست، نجس نمى‏شود.بعضى مردم مانند آب قلیل هستند که بر اثر برخورد با اندکى نجاست، نجس مى‏شوند، برخى نیز مانند آب کر هستند که باید به قدرى نجاست در آن وارد شود که بو و


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره علائم مؤمنان در کلام حضرت على

دانلودمقاله علائم مؤمنان در احدیپ نبوی و ائمه (ع)

اختصاصی از هایدی دانلودمقاله علائم مؤمنان در احدیپ نبوی و ائمه (ع) دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 علائم مؤمنان در احدیپ نبوی و ائمه (ع)
دریافت مؤمن از حقیقت دنیا، فنا و نیستى است، بنابر این خوشیها و نا خوشیهاى دنیوى را پایدار نمى‏داند.به علاوه، خوشیها و ناخوشیها نقض مى‏شوند.اگر آدمى تحت تأثیر فرح و حزن دنیوى قرار گیرد، سلب فرح و حزن، عکس العمل نفسانى پدید مى‏آورد. کسى که تصور مى‏کند صد درجه خوشى کسب کرده، با از دست رفتنش صد درجه دچار ناراحتى مى‏شود و بالعکس.اما اگر میزان خوشى و ناراحتى‏ها تنزل پیدا کند تا به صفر درجه برسد، عکس العملى به همراه نخواهد داشت.
[و لا یغتابه]
مؤمن از مؤمن غیبت نمى‏کند.در تعریف غیبت آمده است:
[ذکرک اخاک بما یکره]
یعنى در غیاب برادرت یادآورى چیزى را که او دوست ندارد.
این تعریف اختصاص به زبان ندارد.کنایه، کتابت، اشاره، همه مصداق غیبت مى‏توانند باشند .چیزى که گفته مى‏شود مطلق است.مى‏تواند صفات نفسانى، افعال یا جهتى از جهات خلقت مؤمن را در بر گیرد.
غیبت از معاصى بزرگ است و آدمى را به سرعت به وادى جهنم مى‏کشاند.پیامبر اکرم (ص) فرموده :
[من مشى فى عیب اخیه و کشف عورته، کانت اول خطوة خطاها و وضعها فى جهنم]
کسى که به قصد [غیبت از برادر مؤمن و] کشف عیوب او گام بر مى دارد، اولین گامى که بر مى‏دارد در جهنم قرار مى‏گیرد.
[و کشف الله تعالى عورته على رئوس الخلائق]
خداوند تعالى عیوب او را در قیامت براى همگان آشکار مى‏کند.
حتى اگر مغتاب، توبه کرد و از برادر مؤمنش حلیت طلبید آیا نظیر کسى است که غیبت نکرده است.مطابق روایات پاسخ منفى است.در روایتى، وحى به حضرت موسى (ع) شد:
[من مات تائبا من الغیبة فهو آخر من یدخل الجنة] اگر کسى تائب از غیبت بمیرد، آخرین کسى است که داخل در بهشت مى‏شود.
در مقابل، کسى که از غیبت پشیمان شده و عملا آن را تکرار مى‏کند، اولین کسى است که وارد جهنم مى‏شود.
[و من مات مصرا علیها فهو اول من یدخل النار]
اولین کسى که داخل نار مى‏شود کسى است که اصرار بر غیبت داشته باشد.
[و لا یمکر به]
با برادر مؤمنش نیرنگ نمى‏بازد.
مؤمن، مؤمنان را مانند خود مى‏داند و چون نسبت به خود نیرنگ نمى‏زند، درباره مؤمنان نیز چنین رفتارى ندارد.پیوند ایمانى، وحدت روحى پدید مى‏آورد.در این روایت به عوامل هجران و بریدنها که در روایت قبل مطرح شده بود، اشاره شده است.غیبت، از مهمترین عوامل قطع ارتباطهاست.اگر انسان بفهمد که معاشر و رفیقش سر او کلاه گذاشته است، آیا تصمیمى غیر از قطع ارتباط مى‏گیرد؟
بنابر این مؤمن نه خود جدا مى‏شود و نه سبب جدایى را فراهم مى‏کند.
[و لا یأسف على ما فاته و لا یحزن على ما اصابه]
تأسف براى از دست رفته نمى‏خورد و محزون از به دست آمده نمى‏شود.
کلمه ماى موصوله در ما فاته و ما اصابه امور دنیوى است.در روایتى از امیر المؤمنین (ع) آمده است: [اذا فاتک من الدنیا شى‏ء فلا تحزن]
هنگامى که چیزى از دنیا از دستت رفت، پس اندوهگین مشو.
اما اگر از دست رفته، موضوعى معنوى بود، حزن در اینجا ممدوح است چنان که فرموده‏اند :
[و لا یفشل فى الشدة]
مؤمن در شداید، مست نمى‏شود.
فشل، مستى است که با ترس و اضطراب توأم است.در اصطلاحات معمولى هم که مى‏گویند کار فشل شد، یعنى به هدف نرسید.مؤمن در سختیها نه تنها نمى‏برد که کالجبل الراسخ است.یعنى مؤمن در حوادث هضم نمى‏شود.بلکه هاضمه‏اش به قدرى قوى است که حوادث در او هضم مى‏شود .
[و لا یبطر فى الرخاء]
در آسایش دستخوش شادمانى‏ها نمى‏شود.
بطر، شادى است که انسان را از خود بیخود کند، به طورى که نتواند قواى درونى و بیرونیش را مهار کند.زیرا بینشى عمیق به دنیا دارد.مؤمن مى‏داند که دنباله خوشیهاى دنیوى، رذایل نفسانى است.خوشیها زمینه مناسبى فراهم مى‏کند تا برخى رذایلى که در نهانخانه دل مخفى بودند، بروز و ظهور کنند.تا وقتى در آسایش نبود، این رذایل، قدرت خودنمایى نداشتند.مؤمن این‏حقیقت را با همه وجود حس کرده است که:
[البطر یسلب النعمة و یجلب النقمة]
خوشحالى زیاد نعمت‏ها را سلب و نقمت‏ها را جلب مى‏کند.
دریافت مؤمن از حقیقت دنیا، فنا و نیستى است، بنابر این خوشیها و نا خوشیهاى دنیوى را پایدار نمى‏داند.به علاوه، خوشیها و ناخوشیها نقض مى‏شوند.اگر آدمى تحت تأثیر فرح و حزن دنیوى قرار گیرد، سلب فرح و حزن، عکس العمل نفسانى پدید مى‏آورد.کسى که تصور مى‏کند صد درجه خوشى کسب کرده، با از دست رفتنش صد درجه دچار ناراحتى مى‏شود و بالعکس.اما اگر میزان خوشى و ناراحتى‏ها تنزل پیدا کند تا به صفر درجه برسد، عکس العملى به همراه نخواهد داشت.
در این زمینه خود حضرت مى‏فرمایند:
[کل سرور متنقض]
هر خوشحالى، نقض و شکسته مى‏شود.
[بقدر سرور یکون النقیض]
شکستها به مقدار سرور و شادمانى‏هاست.
یعنى به هر مقدار که آدمى خوشحال مى‏شود به همان مقدار مى‏شکند.بالاتر از این گاهى خوشیهاى نا پایدار، الم جاودانه به دنبال دارد.چه بسیار شادمانى که در پى آن حزن و اندوه جاودانه است.
[یمزج الحلم بالعلم و العقل بالصبر]
مؤمن حلم را به علم و عقل را با صبر در مى‏آمیزد.
اهل ادبیات تفاوتى میان خلط و مزج قایل‏اند.خلط، ترکیب دو شى‏ء است اما نه به گونه‏اى که از این ترکیب، شى‏ء سومى پدید آید.مزج، آمیختگى و ترکیبى است که اجزا در ترکیب منحل شده باشند.ترکیب حلم با علم و عقل با صبر از نوع ترکیب مزجى است.علم، ادراکات آدمى است و عقل، اعم از نظرى و عملى، نیرویى است که آدمى به واسطه آن، حق از باطل را تشخیص مى‏دهد .
عقل، قوه‏اى درونى و علم، ادراکاتى است که منشأ آن، خارج است.
حلم، آرامش نفس است آنگاه که با حوادث مکروه مواجه مى‏شود.به تعبیر دیگر اضطراب ندارد .صبر هم ثبات نفس است و اقسام گونه گون دارد، نظیر صبر در مصائب.و نقطه مقابل صبر، جزع است.صبر در شداید، که به ویژه در جنگ پدید مى‏آید که از آن به شجاعت تعبیر مى‏کنند و ضدش جبن و ترس است.صبر بر طاعات و ترک معاصى که ضدش را به فسق تعبیر مى‏کنند.صبر در کنترل شهوات که به عفت تعبیر مى‏شود.
صبر اهمیتش به حدى است که رأس ایمان شمرده شده است [ الصبر رأس الایمان ]
از رسول الله (ص) از حقیقت ایمان پرسیده شد.حضرت فرمودند: [هو الصبر]
ایمان، صبر است.
در توضیح این کلام فرمودند:
[لأنه اکثر اعماله و اشرفه]
براى آنکه اکثر و اشرف اعمال به این صفت مربوط است.
توضیح آنکه باعث دین دو چیز است.یکى به عقل نظرى و دیگرى به عقل عملى مربوط است.عقل نظرى ادراکات انسان در ابعاد عقیدتى است.ادراک کلیات است.اما عقل عملى، ادراک حسن و قبح است.آنچه عقل نظرى صحیح تشخیص داد، عقل عملى اراده مى‏کند و آن را به اعضا و جوارح عرضه مى‏کند.باعث دین در اینجا ثبات و صبر است.
در مقابل، باعث هواى نفس قواى حیوانى، شهوت و غضب و امثال اینهاست.صبر و ثبات موجب مى‏شوند که باعث هواى نفس نتوانند عقل نظرى و عملى را متزلزل کنند.آنها که نفوس قدسیه الهیه که در تصور من و شما نمى‏گنجند، از سرادقات اعلى خطاب مى‏شوند:
یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک
از این نفوس به نفوس مطمئنه توصیف مى‏کنند.
گروهى هم هستند که باعث هوا بر باعث دینشان غلبه دارد و آنان کفارند.
برخى هم بینابین هستند.گاهى باعث هوا مغلوب و گاهى باعث دین.متوسطین از نفوس زبان حالشان این است،
رب إنى مغلوب فانتصر
باعث دین و باعث هوا، هر دو داراى جنودى هستند.از جنود باعث دین به رحمانى و از جنود باعث هوا، به جنود شیطانى تعبیر شده است.در روایتى ازعلى (ع) آمده است:
[نعم وزیر العلم الحلم]
خوب یاورى است حلم براى علم
در روایتى دیگر شرط ثمربخشى علم را، حلم دانسته‏اند.
[لن یثمر العلم حتى یقارنه الحلم]
علم هرگز ثمر نمى‏دهد مگر وقتى که قرین حلم شود.
در روایتى دیگر على (ع) اهمیت حلم را در سطحى برتر مطرح فرموده‏اند.اساسا علم بدون علم را مصداق علم نمى‏دانند.
[لا علم لمن لا حلم له]
علم ندارد کسى که حلم ندارد.
زیرا علم بدون حلم، علم لا ینفع است.آنگاه دانستن مفید است که در کنارش آرامش نفس باشد تا دانستنى‏ها به کار گرفته شود.مى‏داند عملى را که انجام مى‏دهد، جهنمى است اما چون فاقد آرامش و ثبات است نمى‏تواند مقاومت کند.
[من غلب عقله شهوته و حلمه غضبه کان جدیرا بحسن السیرة]
حسن سیرت در کسى است که عقلش بر شهوتش و حلمش بر غضبش پیشى گرفته باشد.
چرا مؤمن علمش با حلمش و عقلش با صبرش ممزوج است؟ پاسخ این است که بینش مؤمن این امتزاج را تعلیم مى‏کند.مؤمن اهل مقایسه است.او باور دارد که پایدارى در برابر هواهاى نفسانى، اگر چه مقرون به فشار و تلخى است اما در مقایسه با صبر بر عقوبت الهى، بسى سهلتر است .رنج موقت را تحمل مى‏کند تا از درد جاویدان رهایى یابد.
[الصبر على طاعة الله اهون من الصبر على عقوبته]
صبر بر طاعات الهى سهل‏تر از صبر بر عقوبت الهى است.
قرین بودن حلم با علم این معنا را هم تفهیم مى‏کند که مؤمن در برابر جهل جاهل، حلیم است.
[تراه بعیدا کسله دائما نشاطه]
او را مى‏بینى در حالیکه کسالت از او دور و نشاطش دائمى است.
کسالت رخوت و سستى و کاهلى روح در مقابل شادابى روح است.
میان روح و جسم تناسب است.تألمات روحى بر روى بدن تأثیر مى‏گذارد و بالعکس بیماریهاى جسمى، روح را تحت تأثیر قرار مى‏دهد.البته برخى افراد تحت تأثیر ارتباطات روحانى به بیماریهاى روحى مانند افسردگى مبتلا نمى‏شوند.در امور دنیوى این مسئله کاملا محسوس است .طالبان جاه و مال که صبح تا شب مى‏دوند، آخر شب اگر چه اکثرشان از نظر جسمى کاملا خسته‏اند، اما روحشان نشاط دارد.
امیر المؤمنین (ع) در وصف مؤمن، کسالت را از او به دور مى‏دانند.روح‏مؤمن، تنبل نیست .شاد است و شاداب و آماده تلاش و حرکت.مؤمن اهل نشاط روحانى است.روایات در این زمینه فراوان است.امام صادق (ع) فرمودند:
[ایاک و خصلتین الضجر و الکسل]
از دو حالت پرهیز کن: اضطراب درونى که موجب عدم تحرک است و تنبلى.
[فانک ان ضجرت لم تصبر على حق]
چون اگر داراى حالت ضجر باشید، نمى‏توانید به هیچ حقى پایدارى کنید.
نه حق الله را مى‏توانى ادا کنى و نه حق الناس را و نه حق خودت را.
[و ان کسلت لم تؤد حقا]
و اگر روحیه کسل و تنبل داشته باشى نمى‏توانى حق کسى را ادا کنى.
در روایتى دیگر على (ع) از تنبلى هشدار مى‏دهند، زیرا:
[من کسل لم یؤد حق الله علیه]
کسى که سستى بورزد نمى‏تواند حق خدا را ادا کند.یعنى به واجبات عمل نمى‏کند.
در ضمن روایتى، روند اثر گذارى حالت کسالت مطرح شده است.امام صادق (ع) مى‏فرماید: [قال لقمان لابنه: للکسلان ثلاث علامات: یتوانی حتى یفرط.و یفرط حتى یضیع.و یضیع حتى یاثم]
لقمان به فرزندش فرمود.اهل کسالت داراى سه علامت هستند.سستى مى‏کند تا آنکه به کوتاهى منجر مى‏شود. ـ یعنى سستى کردنش باعث مى‏شود تا کوتاه بیاید. ـ وقتى کوتاه آمد، ضایع مى‏کند.آنگاه که تضییع کرد به معصیت و گناه دچار مى‏شود.
تنبلیها حقوق را ضایع مى‏کند.چنانکه على (ع) در نهج البلاغه فرموده‏اند:
[من اطاع التوانی ضیع الحقوق]
آنکس که از سستى اطاعت کند حقوق را ضایع گرداند.
مؤمن شاداب است، چون متصل به مبدأ پایدار و جاویدى است که زوال نمى‏پذیرد.ممکن است کسى را طلب مال یا جاه با نشاط کند، اما این گونه نشاطها زوال پذیرند.در روایات تأکید فراوان شده است که در عبادات، بویژه اعمال عبادى استحبابى، با نشاط به عبادت بپردازید.در روایت توصیه شده که براى پیدا کردن نشاط یکى از راهها این است که عبادت با خدا را همچون معامله‏اى در نظر آورد.همان طور که در مسائل دنیوى، در معامله‏اى که سودى عاید انسان مى‏شود، روح نشاط پیدا مى‏کند، و در مسائل عبادى چرا نباید چنین محاسبه‏اى کرد.
[ان کان الثواب من الله فالکسل لماذا]
اگر معتقدیم که در ازاى عبادات ثواب و پاداش است، پس کسالت چرا؟ ! [اتقوا الله و لا تملوا من الخیر و لا تکسلوا]
تقواى الهى پیشه گزینید و ملول و افسرده از کار خیر نشوید و تنبلى نورزید.
[فان الله عز و جل و رسوله غنیان عنکم و عن اعمالکم أنتم الفقراء إلى الله]
پس خدا و رسول از اعمال آدمیان بى‏نیازند.و شماها به خداوند محتاج هستید.
[انما أراد الله عز و جل بلطفه سببا یدخلکم به الجنة]
این است و جز این نیست که خداى تعالى از روى لطفى که نسبت به بندگان دارد، اراده کرده است که مؤمنین را داخل در بهشت گرداند.
على علیه السلام فرمود:
[بالعمل یحصل الثواب لا بالکسل]
با عمل، ثواب و پاداش تحصیل مى‏شود نه با تنبلى
[تأخیر العمل عنوان الکسل]
علامت کسالت، تأخیر انداختن عمل است.
از نظر تربیتى، بزرگان دستور داده‏اند که با تنبلى و کسالت، از اداى مستحبات چشم پوشى کنید.در واجبات هم دستور فرموده‏اند که نفس را قبل‏از عبادت، آماده سازید.یکى از بزرگان مى‏فرمودند: که خوب است قبل از نماز، انسان یکى دو دقیقه با خود فکر کند و در انعام الهى که خداوند به وى داده است توجه کند و حمد و شکر الهى کند و آنگاه به عبادت بپردازد .على (ع) در ضمن نامه‏اى به حارث همدانى مرقوم فرمودند:
[و خادع نفسک فى العبادة و ارفق بها و لا تقهرها]
نفست را در هنگام عبادت گول بزن و با آن مدارا کن و بر آن فشار و زور نیاور.
[وخذ عفوها و نشاطها]
وقتى آن حالت گذشت و شادابى در نفس پدید آمد، از آن بهره گیر.
[الا ما کان مکتوبا علیک من الفریضة]
مگر آنچه به عنوان واجب بر تو نوشته شده است.
یعنى در واجبات این حرفها نیست.
[و انه لابد من قضائها و تعاهدها عند محلها]
در واجبات ناگزیر از اداى آن هستى و در وقت و شرایطى که براى آن مقرر شده است باید انجام بدهى.
از مطالب فوق نتیجه مى‏شود که مؤمن تحت تأثیر فشارهاى جسمانى، افسردگى خاطر پیدا نمى‏کند .نقل است که یکى از انبیا به جایى مى‏رفت.در راه کسى را دید که دست و پایش فلج است و چشمانش هم کور و بر لب ذکرالحمد لله مى‏گوید.یکى یکى مغمى که خدا در حقش کرده بود مى‏شمرد .این شادابى روح به واسطه اتصال به مبدأ وجود است.اصولا آلام و دردهاى دنیوى با عبادات تخفیف پیدا مى‏کند.
الا بذکر الله تطمئن القلوب
یاد خدا به دلها آرامش مى‏بخشد.
[قریبا امله]
آرزویش نزدیک است.
مقصود از امل آرزوهاى دنیوى است که به طول امل نیز تعبیر کرده‏اند.
یعنى انسان معتقد شود که در دنیا سالها باقى خواهد بود.قهرا چنین تفکرى منجر به تحصیل توابع حب بقا در دنیا خواهد شد.توابع بقا چیست؟ پول، زندگى، تجارت.روشن است کسى که مى‏داند فردا مى‏میرد، محبتش به دنیا با کسى که فکر مى‏کند هزار سال عمر خواهد کرد متفاوت است .
استمرار بقا در دنیا، آرزوى مذموم است که با حب به توابع بقا همراه است.از نظر علمى، یک شاخه طول امل به رذیله عقلانى جهل و شاخه دیگر آن به رذیله شهوانى حب دنیا مربوط است.
آرزوى دراز دو اثر زشت دارد که موجب بدبختى انسان مى‏شود:
1.آدمى را از اعمال صالح باز مى‏دارد و به کارهاى زشت دچار مى‏کند.على (ع) فرمود: [اطول الناس املا أسوءهم عملا]
هر چه آرزوها بلندتر باشد، اعمال قبیح بدتر است.
[ما طال احد فى الأمل إلا قصر فى العمل]
هیچ کسى آرزوى دراز پیدا نکرد مگر آنکه کوتاه کرد در عمل.
[یسیر الامل یوجب فساد العمل]
آرزوهاى بیجا فساد عمل مى‏آورد.
2.باعث فراموشى مرگ مى‏شود.على علیه السلام فرمود:
[الامل ینسى الأجل]
آرزو حجاب اجل است مانع دیدن مرگ است.
در روایتى على علیه السلام فرموده‏اند:
[ان أشد ما أخاف علیکم خصلتان اتباع الهوى و طول الامل]
شدیدترین چیزى که بر شما مى‏ترسم دو خصلت است: تبعیت از هواى نفس و آرزوى دراز
[و اما اتباع الهوى فانه یعدل عن الحق]
اما پیروى از نفسانیات باعث مى‏شود که آدمى از حق باز بماند.یعنى چشمانى که آلوده و عملا کور است، نمى‏تواند حق را مشاهده کند.
[و اما طول الأمل فإنه یورث الحب للدنیا ثم قال الا ان الله تعالى یعطى الدنیا من یحب و یبغض]
اما آرزوى دراز، موجب حب به دنیاست.سپس فرمودند: همانا خداى تعالى دنیا را به هر کس، چه دوست بدارد یا ندارد، مى‏دهد.
اما کسى را که دوست دارد چیزى اضافه هم مى‏دهد:
[و اذا احب عبدا اعطاه الایمان]
بنده‏اى را که دوست بدارد به او ایمان عطا مى‏کند.
مطابق سخن على (ع)، مؤمن آرزویش اندک است.چون زندگى بدون آرزو امکان ندارد.آرزوى مؤمن، نزدیک است، یعنى مال امروز و به مقدار متعارف است.وقتى آرزو کم بود، دنباله‏اش آثارى پدید مى‏آید:
[قلیلا زلله متوقعا لأجله]
لغزشهایش کم و مرگ را محقق مى‏بیند.
طول امل دو اثر داشت: 1ـ عمل را فاسد مى‏کرد، 2ـ موجب فراموشى مرگ مى‏شد.
مؤمن آرزویش اندک است، به همین دلیل مبتلاى به آثار شوم طول امل نمى‏شود.از این رو، لغزشهایش اندک است و انتظار مرگ را مى‏کشد.دلبستگى به حق تعالى، مرگ را در نزد انسان به صورت رها شدن از آزارها جلوه مى‏دهد.انتظار مرگ براى مؤمن، در حکم فرج بعد از شدت است.دنیا دار ابتلا و اذیت و در نزد اولیا تلخ است.حقیقت دنیا، زشت و کریه است ومفارقت از آن آرزوى انبیاست.
[خاشعا قلبه ذاکرا ربه قانعة نفسه منفیا جهله]
مؤمن قلبش خاشع است ذاکر پروردگار است، نفس او قانع است و جهلش زدوده است.
قواى درونى انسان مطابق اصطلاح اهل معرفت، قلب و نفس و عقل است.قلب محور محبتها و احساسات آدمى است.نفس محور خواسته‏هاى حیوانى است، اعم از شهوت و غضب، و عقل محور ادراکات کلى است.در این روایت، امیر المؤمنین (ع) هر سه محور عقل و نفس و قلب را مطرح مى‏فرمایند .
خشوع امرى است قلبى، مؤمن قلبش خاشع است و اگر در ظاهر هم فروتنى دارد، این تواضع و فروتنى ناشى از همان خشوع قلبى است، اما خشوع مؤمن به چه کسى است؟ جمله بعد توضیح مى‏دهد :
[ذاکرا ربه]
به پروردگارش متذکر است.
ذکر در اینجا مطلق است و شامل ذکر باطنى و ظاهرى است.فروتنى قلب مؤمن از ذکر رب ناشى مى‏شود.
چرا حضرت، تعبیر رب به کار برده‏اند و کلمه الله را ذکر نکرده‏اند؟
رب، صفت ربوبیت و مقام تربیت است.مؤمن آنگاه که متذکر الطاف و مراحم حضرت حق مى‏شود، دلش خاشع مى‏شود.از نظر زمانى هم محدودیتى ندارد.مؤمن در همه زمانها ذاکر رب است، اما نفس مؤمن چگونه است؟ حضرت دردنباله روایت مى‏فرمایند:
[قانعة نفسه]
نفسش به آنچه دارد قانع است.
قناعت از ملکات فضایل نفسانى است.مؤمن به حد کفاف قانع است.اما کفافى که مقرون به رضا و خشنودى است.قناعت ضد حرص و فزون طلبى است.حرص از صفات جهنم است.آنگاه که به جهنم خطاب مى‏شود: هل امتلأت Tآیا پر شدى.
جهنم مى‏گوید: هل من مزید
آیا باز هم چیزى هست.
قناعت، در مؤمن یک اصل است، على (ع) فرمود:
[لن یلقى المؤمن الا قانعا]
هیچ گاه مؤمنى را نخواهى دید که قانع نباشد.
[القناعة علامة الاتقیاء]
قناعت نشانه اهل تقواست.
از نظر عقلى، على (ع) درباره مؤمن مى‏فرمایند:
[منفیا جهله]
جهل از مؤمن منفى است.
یعنى مؤمن، به علاوه جهل نیست، منهاى جهل است.جهل گاهى در برابر علم قرار مى‏گیرد و علم را اگر به معناى یادگیرى بدانیم، مؤمن از این نظر منفى از جهل است.مؤمن اهل یادگیرى است و اجازه نمى‏دهد چیزى برایش مجهول باشد.
دین آمیخته با نافهمى نیست، منافاتى ندارد که انسان متدین باشد و همه چیزهاى مفید را بداند.
زمانى به غلط میان دین و علوم، به ویژه علوم تجربى قائل به ناسازگارى بودند، اما این مطلب به صورت حیله‏اى از جانب اجانب مطرح شده بود.به بهانه تضاد علم و دین قصد ترویج بى دینى داشتند.در صورتى که متون دین چنین نسبتى را درست نمى‏داند.
على علیه السلام مى‏فرماید:
[الایمان و العلم اخوان توأمان و رفیقان لا یفترقان]
ایمان و علم دو برادرند که با یکدیگر توأمند و دو رفیقند که جدایى ناپذیرند.
على علیه السلام مى‏فرماید:
[تعلموا العلم و تعلموا مع العلم السکینة و الحلم فان العلم خلیل المؤمن و الحلم وزیره] علم را بیاموزید و بیاموزانید با علم آرامش و حلم را که علم دوست مؤمن و حلم وزیر اوست .
مقصود، علوم آموختنى است.گاهى هم جهل در برابر عقل قرار دارد.یعنى همان شعور باطنى که ادراک کلیات مى‏کند.چنان که در روایت مشهور کافى امام صادق (ع) جنود عقل را در برابر جنود جهل مطرح مى‏فرمایند.این عقل، اعم از نظرى و عملى است، به این معنى مؤمن اهل تفکر است.
در روایتى، امام على (ع) کمال ایمان را در سه چیز دانسته‏اند:
[ثلاث من کن فیه کمل ایمانه العقل و الحلم و العلم]
سه چیز اگر در شخصى باشد ایمانش کامل مى‏شود، عقل، حلم و علم
[للمؤمن عقل وفى و حلم مرضى و رغبة فى الحسنات و فرار من السیئات]
مؤمن عقل وافى دارد و بردباریست پسندیده و رغبت به حسنات داشته و از سیئات فرار مى‏کند .
جمله‏هاى این روایت با آنچه در سابق درباره طول امل بحث کردیم کاملا مناسبت دارد.عاقل هیچ گاه اعتماد به آرزوهاى بیجا نمى‏کند، طول امل ناشى از جهل است.چنان که در روایت آمده است:
[العاقل یعتمد على عمله و الجاهل یعتمد على امله]
عاقل بر عمل و جاهل بر امل تکیه مى‏کند. [سهلا امره]
کارش آسان است.
امر در اینجا مى‏تواند چند معنا داشته باشد:
1.از نظر امور دنیوى خیلى آسان زندگى مى‏کند.چنان که در روایتى درباره رسول الله (ص) تعبیر به خفیف المؤونة وارد شده است.
2.در برخورد با جاهل خیلى راحت تحمل مى‏کند.
3.اهل تکلف نیست و دیگران را هم وادار به تکلف نمى‏کند.
[حزینا لذنبه]
مؤمن در خصوص گناهانش اندوهناک است.
در جمله‏هاى سابق از حزن مذموم بحث کردیم.امیر المؤمنین (ع) با تعبیر [ و لا یحزن على ما اصابه ] این حزن را از مؤمن مبرا دانستند.اما حزن درباره گناهان را حزنى ممدوح تلقى فرمودند.چون آن حزن، حزن براى دنیا و این حزن جهت اخروى دارد.
ریشه این حزن فهم و بینش مؤمن است.آنگاه که مؤمن لذت معصیت را با سختیها و ناراحتیهاى آخرت مقایسه مى‏کند از گناهانش سخت پشیمان و اندوهناک مى‏شود، بنابراین حزن از معصیت ریشه عقلایى دارد.
در روایتى از على (ع) در این زمینه آمده است:
[لا توازى لذة المعصیة و فضوح الاخرة و الیم العقاب]
لذت معصیت با رسوا شدن در آخرت و عذاب الیم قابل قیاس نیست. [لا تهتکوا استارکم فیمن یعلم اسرارکم]
پرده درى نکنید در پیش روى کسى که اسرار شما را مى‏داند.
حزن ممدوح آثار مثبت سازنده‏اى در زندگى انسان دارد.
از جنبه عملى، حزن ممدوح سازنده است.این حزن جلب رحمت حق مى‏کند.رسول خدا (ص) در ضمن روایتى در این باره مى‏فرمایند:
[اذا کثرت ذنوب العبد و لم یکن له من العمل ما یکفرها ابتلى الله تعالى بالحزن لیکسرها .فان فعل ذلک و الا عذبه فى قبره]
آنگاه که گناهان بنده فزونى گرفت و اعمال حسنه‏اش توان پوشش سیئات را نداشت، حق تعالى وى را به حزن مبتلا مى‏کند.اگر این حزن اصلاحش کرد که کرد و گرنه خداوند او را در قبر و عالم برزخ عذاب مى‏کند.
شایان توضیح است که براى مؤمن عالم برزخ از دنیا و آخرت سخت تراست.چون در دنیا توبه وجود دارد و در قیامت شفاعت اما در برزخ شفاعت هم نیست.
در دنباله این روایت، حضرت رسول (ص) عذاب قبر را هم لطف الهى دانسته و در حکمت این لطف فرموده‏اند:
[فیلقاه الله عز و جل یوم یلقاه و لیس شى‏ء یشهد علیه لشى‏ء منه]
برآى آنکه مى‏خواهد پاکش کند تا وقتى در قیامت خداى تعالى را ملاقات کرد چیزى نباشد تا شهادت بر گناهان او دهد.
رسول الله (ص) در مدح حزن ممدوح فرموده‏اند: [ان الله تعالى یحب کل قلب حزین]
خداوند تعالى دوست مى‏دارد آدمى را که اندوهگین باشد.
حزن ممدوح در نسبت با عقاید و روابط روحانى با بحث محبت گره خورده است، به ویژه درباره شیعه که ارتباط محبتى شدید با ائمه اطهار (ع) دارد.
[اللهم إن منا شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا]
خدایا شیعیان ما از ما هستند و از باقیمانده طینت ما خلق شده‏اند.
یعنى رابطه تنگاتنگى از نظر حالات روحى، همچون فرح و حزن میان ائمه اطهار و شیعیان وجود دارد.
[یفرحون لفرحنا و یحزنون لحزننا]
از شادى ما شادمان و از حزن ما اندوهگین مى‏شوند.
مطابق آنچه از مدارک دینى استنباط مى‏شود، در میان حزن رسول الله (ص) و على (ع) و ائمه شیعه (ع)، حزنى فوق شهادت صدیقه طاهره، حضرت زهرا سلام الله علیها، وجود ندارد.
[میتة شهوته]
مؤمن شهوتش مرده است.
عین این مضمون را على (ع) درباره عاقل به کار برده‏اند: [العاقل من امات شهوته]
عاقل کسى است که شهوتش را بمیراند.
شکى نیست که قوا و نیروهایى که خداوند به ما عنایت فرموده است، خیر است.شهوت و غضب نعم الهى‏اند، شهوت نیروى جاذبه و غضب قوه دافعه در انسان است.اگر این جذب و دفعها در بدن انسان نباشد، بقایى براى پیکره نخواهد بود.خیر بودن این قوا در این است که وسیله استکمال انسان هستند.تفاوت انسان و حیوان در نیروى عقل و قلب اوست.حد استفاده از شهوت و غضب را عقل معین مى‏کند.در روایات، آنگاه که در باب شهوت و غضب سخن گفته شده است، آنچه مورد نهى است غلبه شهوت است نه خود شهوت.خود شهوت به طور مطلق مذمت نشده است.
[ایاکم و غلبة الشهوات على قلوبکم]
بترسید از اینکه خواسته‏هاى نفسانى بر قلبهاى شما حاکم شود.
[فان عاجلها ذمیم و اجلها وخیم]
[طاعة الشهوة تفسد الدین]
[الانقیاد للشهوة أدوء الداء]
انقیاد در برابر شهوات، بالاترین دردهاست.شهوت اعم از شهوت جنسى است.مطلق میل و رغبت انسان به امور مادى را شهوت گویند.در تحلیل موضوع شهوت با سه مسئله کمیت مصرف شهوت، کیفیت و موضع و مقام استفاده روبرو هستیم.بنابر این اصل شهوت، ابزار تکامل معنوى انسان است، بحث درباره نحوه استفاده از آن است.چنان که على (ع) فرمودند:
[اغلب الشهوة تکمل لک الحکمة]
چیره شو بر شهوت تا حکمت برایت به کمال برسد.
[من ملک شهوته کان تقیا]
کسى که مالک شهوتش هست، پرهیزگار خواهد بود.
تقدم شهوت بر دین هلاک کننده است، بنابر این، رابطه انسان و شهوت از نوع رابطه حاکم و محکوم، مالک و مملوک و راکب و مرکوب است.
مردن در این روایت به معناى از بین بردن نیست.مقصود این است که در برابر حکم عقل و شرع، قواى غضب و شهوت در مالکیت باشند.چنان که وقتى قرآن کریم از غیبت سخن مى‏گوید به خوردن گوشت مرده برادر مثل مى‏زند.مقصود قرآن این نیست که آیا از شما کسى دوست دارد گوشت برادر، آن هم مرده‏اش را بخورد؟ ! مقصود این نیست که برادر مؤمن در وقت غیبت حضور ندارد تا از خودش دفاع کند.مگر آدمى غیبت کسى را که مى‏کند، مرده است؟ مرده که غیبت ندارد.مقصود این است که آن برادر مؤمن فاقد قدرت دفاعى‏است.همان طور که مرده از خود حرکتى ندارد و عکس العمل نشان نمى‏دهد، قواى حیوانى انسان مؤمن، در برابر عقل وى چنین حکمى دارند .
انسانى که شهوتش مرده نباشد و شهوت را بر عقلش حاکم کند، از نظر متون دینى، انسانى است اسیر و برده و مصداق انسان آزاد نیست.على (ع) بردگى شهوت را فوق بردگى ظاهرى تلقى فرموده‏اند :
[عبد الشهوة اذل من عبد الرق]
بنده شهوت خوارتر از بنده زر خرید است.
[مغلوب الشهوة اذل من مملوک الرق]
مغلوب شهوات خوارتر از برده است.
[کظوما غیظه]
خشمش را بسیار فرو مى‏خورد.
درباره این جمله، قبلا هم بحث شده است.در حقیقت این جمله به موضوع قبل مربوط است.همان طور که شهوت مؤمن در اختیار عقل است غضبش هم مرده است و در اختیار عقل و شرع است.اما چرا این جمله‏ها تکرار مى‏شود؟ حکمت آن در نکاتى است که فوق العاده براى سازندگى روح مؤثر است.
[صافیا خلقه]
خوى مؤمن مصفاست.صافى در مقابل کدر است.خوى مؤمن کدورت ندارد.کدورت بر اثر چه عواملى پدید مى‏آید؟ جمله‏هاى قبل در واقع روشن کننده این معناست.خوى مؤمن آنگاه کدر مى‏شود که شهوت و خشمش افسار گسیخته باشد، آنگاه که شهوت و غضب بمیرند کدورتى نمى‏ماند، مرحوم مجلسى فرموده‏اند که معناى سخن مولا این است که مؤمن برخوردهایش با نرمى است و خشونت در رفتار ندارد.این سخن درست است اما تمام نیست.این معنا یکى از شاخه‏هاى خوى مؤمن است .
[آمنا منه جاره]
همسایه مؤمن از وى در امان است.
یک زمان به مناسبتى به سراغ روایات مربوط به جار رفتم.حدود چهار تا پنج حدیث عجیب یافتم.همسایه مشمول هیچ یک از محیطهاى تأثیر گذار که بر شمردیم، نیست.همسایه نه قوم و خویش است، نه همدرس، نه همکار و نه رفیق.این رابطه، نوعى رابطه اجتماعى است که بسیار هم شایان توجه است.در روایتى از امام صادق (ع)، منقول از رسول خدا (ص)، خوب همسایه دارى کردن شاخصه ایمان شناخته شده است:
[اعمل بفرائض الله تکن اتقى الناس]
عمل به واجبات کن تا متقى‏ترین مردم باشى.
تا آنجا که مى‏فرماید: [و احسن مجاورة من جاورک تکن مؤمنا]
خوب همسایه‏دارى کن با کسى که همسایه تو شده است تا مؤمن شوى.
تعبیر، خیلى والاست.معلوم مى‏شود اگر این صفت نباشد، ایمان زیر سؤال مى‏رود.شخصى آمد خدمت رسول الله (ص) و عرض کرد خانه‏اى خریده‏ام و همسایه‏اى دارم که نه به وى امید خیرى دارم و نه از شرش آسوده خاطر، پیامبر (ص) دستور دادند که على (ع) و ابوذر و سلمان و گاه مقداد در مسجد با صداى بلند اعلام کنند:
[المؤمن من آمن جاره بوائقه]
مؤمن کسى است که همسایه‏اش از ظلم و شر او ایمن باشد.
[ضعیفا کبره]

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   19 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله علائم مؤمنان در احدیپ نبوی و ائمه (ع)