دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه59
فهرست مطالب
توحید
اشکال یکتاپرستی
خدافراگیردانی
خداپرستی (THEISM
یکتاپرستی در آیین یهود
توحید در قرآن
توحید
توحید به معنای یکتاپرستی مهمترین اصل اعتقادی اسلام است. از دیدگاه اسلامی توحید در معنای وسیع کلمه تنها به معنی باور داشتن نیست و به معنی اطاعت و تسلیم شدن فقط در برابر خدا نیز است، که از تعبیر به «توحید عبادی» یا «توحید در عبادت» میشود. توحید یکتاپرستی با خلوص است. به این معنی که از هر گونه شرک (به معنی شریک ساختنست در وحدانیت خدا) و کفر( به معنی انکار است ازخداکه خالق همه میباشد) مبرا باشد. توحید در اسلام به معنای آن است که «هیچ خدایی جز الله نیست»*[1] و این مسأله رکن اعتقادات دینی مسلمانان است و شهادت بدان شرط مسلمانی است. هر چند مذاهب مختلف از آن تفاسیر متفاوت دارند.
در قرآن سورهای در توضیح توحید و به نام «توحید» هست و متن آن چنین است:
«به نام خداوند بخشنده مهربان. بگو خدا یکتاست. خدا بی نیاز است. نزاییده و زاییده نشده. و هیچ کس همتای او نیست.»(بسم الله الرحمن الرحیم. قل هو اللهُ احدٌ. اللهُ الصَمَدُ. لم یَلِد و لم یولَد. و لم یکن له کُفواً احد.)
همچنین طبق بیان قرآن توحید به این معناست که «هیچ چیز مثل او نیست»*[2] بنابراین خداوند در اسلام قابل تجسم و تمثل نیست. چنانکه سنایی سرودهاست:
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
در قرآن آیات بسیاری به توضیح توحید پرداختهاست و برخی از مهمترین این آیات عبارتاند از:
- آیة الکرسی، سوره بقره،آیه ۲۵۵
- آیه نور، سوره نور، آیه ۳۵
- سوره آل عمران، آیه ۱۸، ۲۶ و ۲۷
متن زیر توصیف یکتاپرستی از امام علی است. در خطبه اول نهج البلاغه یکتاپرستی را چنین توضیح میدهد:
«نخستین پایه دین شناخت او[خدا]ست ،و کمال شناخت او راست دانستن(تصدیق) اوست، و کمال راست دانستن او یگانه دانستن اوست، و کمال یگانه دانستن او اخلاص برای اوست، و کمال اخلاص برای او نفی چگونگی(صفات) از اوست. زیرا هر صفتی گواه آن است، که غیر موصوف است و هر موصوفی گواه آن است که غیر صفت است. پس هر کس خدای منزه را وصف کرد برای او همتایى قرار داد، و هر کس برای او همتایى قرار داد او را دو پنداشت، و هر کس او را دو پنداشت او را بخش بخش کرد، و هر کس او را بخش بخش کرد، و هر کس او را بخش بخش کرد پس او را نشناخت، و هر کس او را نشناخت، به سویش اشاره کرد، و هر کس به او اشاره کرد پس او را محدود کرد، و هر کس او را محدود کرد پس او را شمرد...»*[3]
یکتاپرستی عبارت است از باور به یک خدای یگانه، ایزدی که همه چیز و همه پدیدهها را آفریده یا دربرمیگیرد.
اشکال یکتاپرستی
یکتاپرستی اشکال گوناگون دارد از جمله:
این روش، باور به یک «خدای شخصیتدار» است، یعنی خدایی با یک منش و شخصیت ویژه. این بینش مذهبی بر این باور است که خداوند جدای از این جهان وجود دارد و جهان و انسان را آفریدهاست. این روش باور داشتن به دین را نیز پذیرا است.
این بینش قبول خدا منهای دین و مذهب است. خداانگاران از راه خرد و بخردانگی به وجود یک خدا معتقد میشوند و به اینکه پیامبرانی یا کتابهایی از سوی آفریننده به زمین آمده باور ندارند.
همهخداباوران یا بدیگر سخن، گرایندگان به مفهوم وحدت وجود، کل همین جهان را برابر با خدا میدانند. بسته به تعریف این مفهوم، بیخدایان، خداپرستان و خداانگاران همه میتوانند در این بینش مشترک باشند.
خدا-فراگیر-دانی گونه ای از خداپرستی است که معتقد است خدا دربر گیرنده جهان است ولی برابر با جهان نیست. یعنی جهان ما بخشی از خداست.
بدین معنا که خدا را برابر با جهان هستی بدانند. همه چیز خداست و در عین خال هیچ چیز خدا نیست. جزو دیدگاههای عرفای اسلامی است. همه پدیده های مخلوق را جلوه ای از خدا می دانند=کثرت و در عین حال خدا فارغ از احوال این مخلوقات است و اینها نیست= وحدت آیین زرتشت (مزداپرستی) را نخستین بینش یکتاپرستانه میان آدمیان دانستهاند.که شروع آن از ایران بود.
باور پژوهندگان بر این است که اندیشه یکتاپرستی از دین زرتشت به یهودیت و از آنجا به بقیه دینها منتقل شد.
این مقاله یا بخش، آکنده از الفاظ طفرهآمیز است. لطفاً تا جای ممکن آن را پیراسته و سپس این برچسب را بردارید.
[ویرایش] یکتاپرستی در آیین یهود
در روایات مذهبی یهودی، نام ابرام یا ابراهیم به عنوان نخستین یکتاپرست آمده است. روایات یهودی بیان میکنند که ابراهیم با خدایان کهن که به شیوهی اشباح و مجسّمههای سنگی یا چوبی بودند؛ مخالفت نمود.
با وجود این که بتپرستی در این زمان ممنوع شده بود؛ اما هرگز تأکید نشده بود که فقط یهوه وجود دارد و دیگر خدایان دروغین هستند. بر اساس روایت یهودی، خدا در سخن گفتن با ابراهیم خود را تنها خدا معرفی نکرده است:
من خدایی هستم که تو را از اورکلدانیان آورد تا این آن که این زمین را به تو به (پیدایش ۱۵:۸)}وراثت دهم.
در سفر خروج، خدای عبرانیان غیور نام گرفته است:
(خروج}از برای آن که خدای دیگری را پرستش ننمایی، زیرا که خدای تو غیور است. ۳۴:۱۵)
و نیز آمده است:
و خدا این کلمات را گفت که منم خداوند خدای تو که تو را از زمین مصر از بندگی رهانیدم. زنهار در حضور من تو را خدایان دیگری نباشد. مبادا که از هر آن چه در آسمان است یا در زمین، در فراز است یا در فرود، و یا از آنچه در آبهای زیرزمین است از برای خود تمثال بتراشی و آنها را سجده کنی؛ بلکه اینها را عبادت ننما زیرا (خروج ۲۰:۵)}من که خدای توام خدایی غیورم.
در دورهای که تنخ یهودی یا اسفار تورات نگاشته شده بودند؛ هنوزی تأکیدی نمیشد که فقط یهوه وجود دارد و دیگر خدایان دروغین هستند، بلکه تأکید بر غیرت و حسادت خدای عبرانی بود که نمیتوانست تحمّل کند که قوم او به خدایان دیگر سجده کنند. علاوه بر این در تنخ یهودی، بر این نکته تأکید میشد که خدای عبرانیان از دیگر خدایان بزرگتر است.
حال میدانم که خداوند از تمامی خدایان بزرگتر است؛ چون که در کاری که با نخوت رفتار نمودند، او بر آنها غالب آمد.[۱]
نفی خدایان دیگر، نخستین بار در سفر تثنیه آمده است:
پس امروز بدان و در دل خود اندیشه کن که خداوند در آسمان علیا و در زمین سفلی خدا هم اوست و دیگری جز او نیست.[۲]
پس از دوران تبعید، هنوز در معبد یهوه در اورشلیم چندخدایی پنهان در بین سران قوم اسرائیل رایج بود. در کتاب حزقیال آمده است:
و به من گفت که ای فرزند آدم؛ آیا آن زشتکاریها که خاندان اسرائیل در اینجا میکنند، میبینی اما دیگر برگشته این زشتکاریهای بزرگ را ببین. و مرا به بیرون حیاط آورد و نگریسته روزنه در دیوار بود. و به من گفت که ای فرزند آدم، این دیوار را بکن و من دیوار را کندم و اینک دری پدیدار گشت. و به من گفت که در این خانه برو که زشتکاریها را در اینجا میکنند. پس ما به درون خانه شده، نگریستم و در برابر من هرگونه از بتهای خاندان اسرائیل از جانوران درنده و حشرات پدیدار گشت که بر روی دیوار از گرداگرد منقش بود. و هفتادنفر از مشایخ خاندان اسرائیل در برابر آنها میایستادند و یأزنیا پسر شافان در میان ایشان میایستاد، هر کس مجمرش به دست و عطر چمدار بخور بالا میرفت. و به من گفت که ای فرزند آدم آیا آن چه که مشایخ اسرائیل میکنند میبینی که هر کس به حجررهی خود میرود و در تاریکی به پلیدی روی میآورد زیرا میگویند که خداوند ما را نمیبیند و زمین را واگذشته است. و به من گفت که بازگشته ببین پلیدیهایی را که بهجا میآورند، بنگر. و مرا به در دروازهی خانه خداوند که به سوی شمال بود آورد و در آنجا زنانی مینشستند که برای تموز گریان بودند. و به من گفت که ای فرزند آدم، آیا این را میبینی، بازگرد تا زشتی از این بیشتر به تو نمایان سازم. و مرا به حیاط اندرونی خانه خداوند آورد و در دهنه هیکل خداوند در میان پیشگاه و مذبح به قدر بیست و پنج نفر که پشتهای خود را به هیکل خداوند داشتند و رویهای خود را به سوی مشرق، و آشکارا آفتاب را به سوی مشرق سجده مینمودند[۳]...
توحید در قرآن
مقدمه: توحید و یکتایى خداوند متعال یکى از اصول اعتقادى اسلام و همه ادیان ابراهیمى است. در قرآن کریم در آیات زیادى به این مسئله اشاره و بر آن استدلال شده است: از جمله آیات 163 و 164 سوره بقره است که براى آشنایى بیشتر با مطالب نورانى این دو آیه شریفه تفسیر آنها را از کتاب ارزشمند تفسیر المیزان اثر علامه طباطبایى (ره) تقدیم مىداریم. و الهکم اله واحد لا اله الا الله هو الرحمن الرحیم ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الیل و النهار...
به درستى در خلقت آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز و کشتىها که در دریا بسود مردم در جریانند و در آنچه که خدا ازآسمان نازل میکند یعنى آن آبى که با آن زمین را بعد از مردگیش زنده میسازد و از هر نوع جنبنده در آن منتشرمیکند و گرداندن بادها و ابرهائیکه میان آسمان و زمین مسخرند آیات و دلیلهائى است براى مردمى که تعقل کنند(164).
و بعضى از مردم کسانى هستند که بجاى خدا شریکها میگیرند و آنها را مانند خدا دوست میدارند وکسانیکه بخدا ایمان آوردهاند نسبت باو محبتشدید دارند، و اگر ستمکاران در همین دنیا آن حالتخود را کهدر قیامت هنگام دیدن
بیان
این آیات که مسئله توحید را خاطر نشان میکند، همه در یک سیاق و در یک نظم قرار دارند، و بر مسئله نامبرده اقامه برهان نموده، شرک و سرانجام امر آن را بیان مىکند.
(و الهکم اله واحد)، در سابق در تفسیر بسم الله در اول کتاب، تفسیر سوره حمد معناى کلمه(اله)گذشت، (معنى"واحد" در"اله واحد")و اما معناى کلمه(واحد)، باید دانست که مفهوم وحدت از مفاهیم بدیهى است که درتصور آن هیچ حاجت بان نیست که کسى آنرا برایمان معنا کند و بفهماند که وحدت یعنى چهچیزى که هست موارد استعمال آن مختلف است، چه بسا چیزى را بخاطر یکى از اوصافشواحد بدانند، و مثلا بگویند مردى واحد، عالمى واحد، شاعرى واحد، که مىفهماند صفتمردانگى و علم و شعر که در او استشرکت و کثرت نمىپذیرد و درست هم هست، چونرجولیتى که در زید است قابل قسمت میان او و غیر او نیست، بخلاف رجولیتى که در زید و عمرواست - که دو مردند - و دو رجولیت دارند و مفهوم رجولیت در بین آن دو تقسیم شده و کثرتپذیرفته است.
پس زید از این جهت - یعنى از جهت داشتن صفتى بنام رجولیت - موجودى است واحدکه قابل کثرت نیست، هر چند که از جهت این صفت و صفات دیگرش مثلا علمش و قدرتش وحیاتش، و امثال آن واحد نباشد، بلکه کثرت داشته باشد.
(بیان فرق اجمالى بین دو کلمه"احد"و"واحد")ولى این جریان در خداى سبحان وضع دیگرى بخود مىگیرد، میگوئیم خدا واحد است، بخاطر اینکه صفتى که در اوست - مثلا الوهیتش - صفتى است که احدى با او در آن صفتشریک نیست و باز مىگوئیم: خدا واحد است چون علم و قدرت و حیات دارد، و خلاصه بخاطرداشتن چند صفت وحدتش مبدل به کثرت نمىشود، براى اینکه علم او چون علوم دیگران وقدرتش و حیاتش چون قدرت و حیات دیگران نیست، و علم و قدرت و حیات و سایر صفاتش اورا متکثر نمىکند، تکثرى که در صفات او هست تنها تکثر مفهومى است و گر نه علم و قدرت وحیاتش یکى است، آنهم ذات او است، هیچیک از آنها غیر دیگرى نیست، بلکه او عالم استبقدرتش و قادر است بحیاتش، وحى است به علمش، بخلاف دیگران که اگر قادرند به قدرتشانقادرند و اگر عالم هستند، به علمشان عالم هستند، خلاصه صفاتشان هم مفهوما مختلف است وهم عینا.
و چه بسا میشود که چیزى از ناحیه ذاتش متصف به وحدت شود، یعنى ذاتش، ذاتى باشد کههیچ تکثرى در آن نباشد و بالذات تجزیه را در ذاتش نپذیرد، یعنى نه جزء جزء بشود؟و نه ذات واسم و نه ذات و صفت و همچنین جزئى نداشته باشد، اینگونه وحدت همانست که کلمه(احد)رادر آن استعمال مىکنند و میگویند خدایتعالى احدى الذات است و در این استعمال حتما بایدبه کلمه ذات و مثل آن اضافه شود مگر آنکه در سیاق نفى و یا نهى قرار گیرد که در آنصورت دیگرلازم نیست اضافه شود.
مثل اینکه بگوئیم: (ما جائنى احد)، یعنى احدى نزد من نیامد که در اینصورت اصل ذات رانفى کردهایم، یعنى فهماندهایم: هیچکس نزد من نیامد، نه واحد و نه کثیر براى اینکه وحدت، درذات اعتبار شده بود نه در وصفى از اوصاف ذات، بله اگر وحدت در وصف اعتبار شود مثل اینکهبگوئیم:
(ما جائنى واحد)، یعنى یکنفر که داراى وصف وحدت است نزد من نیامد، در اینصورتاگر دو نفر یا بیشتر نزد من آمده باشد، دروغ نگفتهایم، چون آنچه را نفى کردیم وصف یک نفرىبود، خواستیم بگوئیم یک مرد با قید یک نفرى نزد من نیامد و این منافات ندارد با اینکه چند مردنزد من آمده باشند، فعلا همین فرق اجمالى میان دو کلمه احد و واحد را در نظر داشته باش تاانشاء الله تعالى شرح مفصل آن در تفسیر سوره: (قل هو الله احد) (1) بیاید.
و سخن کوتاه آنکه جمله: (الهکم اله واحد)، با همه کوتاهیش مىفهماند: که الوهیتمختص و منحصر به خدایتعالى است و وحدت او وحدتى مخصوص است، وحدتى است که لایقساحت قدس اوست، چون کلمه وحدت بر حسب آنچه مخاطبین به خطاب(اله شما)از آنمىفهمند، بر بیش از وحدت عامهاى که قابل انطباق بر انواع مختلف است، دلالت نمىکند و اینقسم وحدت لایق به ساحت قدس ربوبى نیست، (به بیانى سادهتر اینکه چند قسم وحدت داریم).
(اقسام وحدت و نکتهاى که در جمله"الهکم اله واحد"هست)1 - وحدت عددى که در مقابل عدد دو و سه الخ است.
2 - وحدت نوعى که میگوئیم: انسان ایرانى و هندى از نوع واحدند.
3 - وحدت جنسى که میگوئیم: انسان و حیوان از یک جنسند(مترجم).
در چنین زمینهاى اگر قرآن کریم بفرماید(معبود شما واحد است)، ذهن شنونده به آنوحدتى متوجه میشود که کلمه(واحد)در نظرش به آن معنا است، به همین جهت اگر فرموده بود(الله اله واحد، الله اله واحد است)توحید را نمىرسانید، براى اینکه در نظر مشرکین هم الله الهواحد است، همچنانکه یک یک آلهه آنان اله واحدند، چون هیچ الهى دو اله نیست، هر یک براىخود و در مقابل خدا اله واحدند.
و همچنین اگر فرموده بود(و الهکم واحد، اله شما واحد است)، باز آنطور که باید، نص وصریح در توحید نبود، براى اینکه ممکن بود گمان شنونده متوجه وحدت نوعیه شود، یعنى متوجهاین شود که الهها همه یکى هستند، چون همه یک نوعند و نوعیت الوهیت در همه هست، نظیر اینکهدر تعداد انواع حیوانات میگوئیم اسب یکنوع و قاطر یکنوع و چه و چه یکنوع است، با اینکه هریک از نامبردهها داراى هزاران فرد است.
لکن وقتى فرمود: (و الهکم اله واحد)و معناى اله واحد را - که در مقابل دو اله و چند الهاست - بر کلمه(الهکم)اثبات کرد، آنوقت عبارت صریح در توحید میشود، یعنى الوهیت رامنحصر در یکى از آلههاى که مشرکین معتقد بودند کرده و آن الله تعالى است.
(لا اله الا هو)، این جمله نص و صراحت جمله قبلى را تاکید مىکند و تمامى توهمها وتاویلهائى که ممکن است در باره عبارت قبلى به ذهن آید، بر طرف میسازد.
و اما معناى مفردات این جمله - کلمه(لا)در این جمله نفى جنس مىکند و لاى نفى جنساسم و خبر لازم دارد، و چون مراد به(اله)هر چیزى است که واقعا و حقیقتا کلمه(اله)بر آنصادق باشد، به همین جهت صحیح است بگوئیم خبر(لا)که در جمله حذف شده که کلمه(موجود)و یا هر کلمهاى است که به عربى معناى موجود را بدهد، مانند(کائن)و امثال آن، و تقدیرجمله این است که(لا اله بالحقیقة و الحق بموجود الا الله، یعنى اله حقیقى و معبودى به حقموجود نیست به غیر از الله)، و چون ضمیرى که به لفظ جلاله(الله)بر مىگردد همیشه در قرآنکریم ضمیر رفع است نه نصب یعنى هیچ نفرموده(لا اله الا ایاه)("الا"در"لا اله الا هو"براى استثناء نیست)از اینجا مىفهمیم در کلمه(الا)الاى استثناء نیست، چون اگر استثناء بود، باید مىفرمود: (لا اله الا ایاه)نه(لا اله الا هو)، بلکهوصفى است به معناى کلمه(غیر)و معنایش این است که هیچ اله به غیر الله موجود نیست.
پس تا اینجا این معنا روشن شد که جمله مورد بحثیعنى جمله(لا اله الا هو)الخ در سیاقنفى الوهیت غیر خداست، یعنى نفى الوهیت آن آلهه موهومى که مشرکین خیال مىکردند الههستند، نه سیاق نفى غیر خدا و اثبات وجود خداى سبحان که بسیارى از مفسرین پنداشتهاند.
شاهدش هم این است که مقام، مقامى است که تنها احتیاج دارد خدایان دیگر نفى شود، تادر نتیجه الوهیت منحصر در یکى از خدایان مشرکین یعنى در الله تعالى گردد، و هیچ احتیاجى بهاثبات الوهیتخدا و بعد نفى الوهیت آلهه ندارد.
علاوه بر اینکه قرآن کریم اصل وجود خدایتعالى را بدیهى میداند یعنى عقل براى پذیرفتنوجود خداى تعالى احتیاجى به برهان نمىبیند و هر جا از خدا صحبت کرده، عنایتش همه در ایناست که صفات او را از قبیل وحدت و یگانگى و خالق بودن و علم و قدرت و صفات دیگر او رااثبات کند.
و اى بسا بعضى به تقدیر گرفتن لفظ(موجود)و هر چه که به معناى آن باشد، اشکال کنند، که این تقدیر تنها مىرساند که غیر خدا اله دیگرى فعلا موجود نیست و اثبات نمیکند که اصلاممکن نیست اله دیگر وجود داشته باشد، در حالیکه مطلوب نفى امکان آن است.
و آنوقت بعضى دیگر در جواب آن گفته باشند: درست است که تقدیر گرفتن(موجود)تنهامىرساند که خدائى دیگر موجود نیست ولى اینکه گفتى امکان وجود آنرا نفى نمیکند، صحیحنیست براى اینکه خدائى که ممکن باشد بعدها موجود شود، او خود ممکن الوجود است و آنخدائى نخواهد بود که وجود تمامى موجودات و همه شئون آنها بالفعل منتهى به او و مستند باواست و بعضى دیگر جواب داده باشند: که بجاى لفظ موجود، کلمه(حق)را تقدیر مىگیریم، تامعنا چنین شود(هیچ معبود بحق غیر خدا نیست).
(الرحمن الرحیم)تفسیر و بحث پیرامون معناى این دو کلمه، در ذیل سوره فاتحه گذشت، تنها در اینجا میگوئیم: آوردن این دو اسم در اینجا معناى ربوبیت را تمام مىکند، مىفهماند که هرعطیه عمومى مظهر و مجلائى است از رحمت رحمانیه خدا و هر عطیه خصوصى، یعنى آنچه کهدر طریق هدایت و سعادت اخروى دخالت دارد، مجلاى رحمت رحیمیه او است.
(ان فى خلق السموات و الارض)الخ، سیاق این آیات همانطور که در ابتداى بیان آیات موردبحث گفتیم، دلالت دارد بر اینکه سیاق خصوص این آیه نیز همان سیاق آیه قبلى است، و این آیهپیرامون همان معنائى استدلال مىکند که آیه قبلى متضمن آن بود.
چون آیه سابق که مىفرمود: (و الهکم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحیم)الخ، در حقیقتاگر شکافته شود، معنایش این میشد: که براى هر موجودى از این موجودات، الهى است و اله همه آنها یکى است و این اله یگانه و واحد، همان اله شما است و او رحمان است، چون رحمتىعمومى دارد و رحیم است، چون رحمتى خصوصى دارد و هر کسى را به سعادت نهائیش - کههمان سعادت آخرت است - سوق میدهد، پس اینها همه حقایقى هستند حقه.
و در خلقت آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز، تا آخر آنچه در آیه ذکر شده، آیاتىاست که بر این حقایق دلالت مىکند، البته براى مردمى دلالت دارد که تعقل کنند.
و اگر مراد باین آیه اقامه حجت بر اصل وجود اله براى انسانها و یا اله واحد براى انسانهابود، همه نامبردگان تنها یک آیت بودند که بر اصل وجود اله دلالت مىکردند، چون نامبردهها اینمعنا را افاده مىکند که نظامى در سراسر جهان برقرار است و تدبیرى بهم پیوسته دارد، و بر اینفرض، حق کلام این بود که در آیه قبلى بفرماید: (و الهکم واحد لا اله الا هو)الخ، و چون اینطورنفرموده، مىفهمیم سیاق آیه براى این است که بر حجتى دلالت کند که هم حجت بر وجود الهاست و هم حجت بر وحدت او است، باین معنا که نخست اثبات کند اله موجودات دیگر غیرانسان و نظام کبیرى که در آنهاستیکى است و سپس اثبات کند همان یک اله، اله انسان نیزهست.
(سه برهان، که آیه شریفه براى اثبات وجود خدا و توحید اقامه کرده است)و اجمال دلالت آیه بر مسئله توحید، این است که مىفرماید: این آسمانها که بر بالاى ماقرار گرفته و بر ما سایه افکنده، با همه بدایعى که در خلقت آنها است، و این زمین که ما را درآغوش گرفته و بر پشتخود سوار کرده، با همه عجائبى که در آن است، و با همه غرائبى که درتحولات و انقلابهاى آن از قبیل اختلاف شب و روز و جریان کشتىها در دریا و نازل شدنبارانها و وزیدن بادهاى گردنده و گردش ابرهاى تسخیر شده، همه امورى هستند فى نفسهنیازمند به صانعى که ایجادشان کند، پس براى هر یک از آنها الهى است، پدید آورنده، (اینصورت برهان اولى است)که آیه شریفه بر مسئله توحید اقامه کرده است.
برهان دیگر را از راه نظامى که در عالم است اقامه نموده و حاصلش این است این اجرامزمینى و آسمانى که از نظر حجم و کوچک و بزرگى و هم دورى و نزدیکى مختلفند، (و بطورى کهفحصهاى علمى بدست آورده کوچکترین حجم یکى از آنها. 00033، 000، 000، 000، 000، 000، 000، 000ٍ0سانتىمتر مکعب است)و بزرگترین آنها که حجمش میلیونها برابر حجم زمین است، کرهاى استکه قطرش تقریبا معادل 9000 میل است و فاصله میان دو ستاره و دو جرم آسمانى، قریب به سهملیون سال نورى است و سال نورى تقریبا برابر است با رقم زیر(365.24.60.60.300000کیلومتر)و خلاصه این ارقام دهشتآور را نیک بنگر، آنگاه خودت حکم خواهى کرد: که تا چهاندازه نظام این عالم، بدیع و شگفتآور است، عالمى که با همه وسعتش هر ناحیهاش در ناحیه دیگر اثر مىگذارد، و در آن دست اندازى مىکند و هر جزء آن در هر کجا که واقع شده باشد ازآثارى که سایر اجزاء در آن دارند متاثر میشود، جاذبه عمومیش یکدگر را بهم متصل مىکند، نورش و حرارتش همچنین، و با این تاثیر و تاثر سنتحرکت عمومى و زمان عمومى را به جریانمىاندازد.
و این نظام عمومى و دائم، و تحت قانونى ثابت است و حتى قانون نسبیت عمومى هم کهقوانین حرکت عمومى در عالم جسمانى را محکوم به دگرگونگى میداند، نمیتواند از اعترافباینکه خودش هم محکوم قانون دیگرى است، خوددارى کند، قانونى ثابت در تغییر و تحول(یعنىتغییر و تحول در آن قانون ثابت و دائمى میباشد).
و از سوى دیگر این حرکت و تحول عمومى، در هر جزء از اجزاء عالم بصورتى خاص بهخود دیده میشود، در بین کره آفتاب و سایر کراتى که جزء خانواده این منظومهاند، به یک صورتاست و هر چه پائینتر مىآید، دائرهاش تنگتر مىگردد، تا در زمین ما در دائرهاى تنگتر، نظامىدیگر به خود مىگیرد، حوادث خاص بدان و جرم ماه که باز مختص بدان است و شب و روز ووزش بادها و حرکت ابرها، و ریزش بارانها، در تحت آن نظام اداره میشود.
باز این دائره نسبت به موجوداتى که در زمین پدید مىآیند، تنگتر میشود و در آن دائرهمعادن و نباتات و حیوانات و سایر ترکیبات درست میشود، و باز این دائره در خصوص یکیک انواع نباتات، حیوانات، معادن و سایر ترکیبات تنگتر میشود، تا آنکه نوبت بعناصر غیرمرکب برسد و باز به ذرات و اجزاء ذرات و در آخر به آخرین جزئى که تاکنون علم بشر بداندستیافته برسد، یعنى به الکترون و پروتون که تازه در آن ذره کوچک، نظامى نظیر نظام درمنظومه شمسى مىبینیم، هستهاى در مرکز قرار دارد و اجرامى دیگر دور آن هسته مىگردند، آنچنانکه ستارگان بدور خورشید در مدار معین مىگردند، و در فلکى حساب شده، شنا مىکنند.
انسان در هر نقطه از نقاط این عالم بایستد و نظام هر یک از این عوالم را زیر نظر بگیرد، مىبیند که نظامى است دقیق و عجیب و داراى تحولات و دگرگونگىهائى مخصوص به خود، دگرگونگىهائى که اگر نبود، اصل آن عالم پاى بر جا نمىماند و از هم پاشیده میشد، دگرگونگىهائى که سنت الهیه با آن زنده میماند، سنتى که عجائبش تمام شدنى نیست، و پاى خردبه کرانهاش نمىرسد.
نظامى که در جریانش حتى به یک نقطه استثناء برنمیخوریم، و هیچ تصادفى هر چند بهندرت، در آن رخ نمیدهد، نظامى که نه تاکنون و نه هیچوقت، عقل بشر به کرانهاش نمىرسد ومراحلش را طى نمىکند.
مراتب توحید
توحید مراتب و اقسام دارد: توحید ذاتى، توحید صفاتى،توحید افعالى، توحید در عبادت. توحید ذاتى یعنى اینکه ذات پروردگار یگانه است،مثل و مانند ندارد، ماسوا همه مخلوق اوست و دون درجه و مرتبه او در کمال،بلکه قابل نسبت به او نیست.آیه کریمه لیس کمثله شىء(1) و یا آیهو لم یکن له کفوا احد (2) مبین توحید ذاتى است.
توحید صفاتىیعنى صفات خداوند از قبیل علم، قدرت، حیات، اراده، ادراک، سمیعیت،بصیریت، حقایقى غیر از ذات پروردگار نیستند، عین ذات پروردگارند، به این معنىکه ذات پروردگار به نحوى است که همه این صفات بر او صدق مىکند و یا (به قولى)به نحوى است که آثار این صفات بر او مترتب است.
توحید افعالى یعنى نه تنها همه ذاتها، بلکه همهکارها(حتى کارهاى انسان)به مشیت و اراده خداوند است وبه نحوى خواسته ذات مقدس اوست.
1.شورى/11. 2.اخلاص/4.
توحیددر عبادت یعنى جز ذا