فرمت فایل:WORD(قاببل ویرایش)تعدا 101صحفه
فصل اول نگاهی به سیر تاریخی پیدایش پوشاک
لباس همان سطح هر چیزی است و در لایه های اولیه، هر فاعل شناسان با آن درگیر میشود در مفهوم عربی معنای ستر کردن، پوشاندن، مخفی کردن، و حتی بدل کردن را یادآوری می شود و پوشاننده شده را آن طور به نمایش می گذارد که اقتضای ظاهری اش باشد.
این امر که بشر، براینشان دادن خود را از قدیم الایام مانند حیوانات (که در زمان های خاص مثل جفت گیری یا نزاع تغییر ظاهر می دهند) مبدل شده، با هنر نقش اندازی اولین قدم د ر راه مفاهیم جدید پوشش را برداشته است، ما را به این گفته ویل دورانت که «هنر در میان قبایل وحشی از نقش تزئینی و لباس پوستی و خال کوبی برخاسته» راهنما میشود. بشر نخستین، در مراسم خاص، بدن خود را با رنگ ها یا نقوشی زینت می داده تا در «جلب نظر» یا «جعل نظر» خود را نوع خاصی نشان دهد. به مرور استفاده از رنگ به دلیل عدم ثبات از میان رفت و خال کوبی (Taboo) با هزار نیش سوزن جایگزین آن شد، سیر آرایش بدن پس از استفاده از پوست حیوانات کم کم به دوران جدیدتری رسید و بشر با دستیابی به تکنولوژی نساجی الیاف را به صورت پارچه تولید کرد و مفاهیم پوشش را تحت تاثیر قرار داد. در این سیر تکامل آن نقوش و رنگهایی که با خالکوبی و رنگ کردن بدن یا با استفاده از پوست حیوانات و قطعات بدن آنها یا شاخ و برگ گیاهان، انسان را به نحوی دیگر نشان می داد یا می پوشاند به منسوجات منتقل می شد و پیشرفت فن آوری، ظواهر و نقوش جادویی، دینی، خانوادگی، طبقه بندی حرف، سطوح اجتماعی و غیره ... را به سوی تولید شکل یافته تر منسوج و البسه سوق داد و رسوم و آداب اجتماعی و نیز تکنولوژی نساجی و پوشاک را به سمت اشاعه و حفاظت از معانی و ظواهر کشاند.
هزاره دهم ق.م دوره ای است که اصطلاحاً دوران نوسنگی نامگذاری شده است و معمولاً با نامهایی چون عصر استقرار، عصر دهکده نشینی، عصر کشاورزی و عصر دامداری نیز شهرت داشته و به عنوان یکی از ادوار مهم تاریخ تکامل بشر از بعد فنی و معنوی محسوب می شود. باید گفت، پیش از تاریخ اطلاع دقیقی از جوامع انسانی در دست نیست و آنچه گفته شد بیشتر بر اساس حدس و گمان بوده است. به نظر می رسد، پیش از این تاریخ انسان ها همانند گله های حیوانی در رفت و آمد بوده اند و از آنان آثار مادی ملموسی جز اشیای سنگی به دست نیامده است. و اما در مورد پوشاک، بافت و تاریخ آن، که محور اصلی موضوع است و شاید بتوان آنرا به دوران پیش از نوسنگی نسبت داد، دوره ای که با نامهای میان سنگی، پارینه سنگی و یا دوره پیش از تاریخ نامگذاری شده و از دو تا هفت میلیون سال پیش آغاز و تا ده هزار سال پیش (آغاز دوره نوسنگی) ادامه داشته است. برای شناخت دقیق تر از تاریخ بافت و پوشاک آنرا در سه مقوله:
1- پارچه و طرح 2- فرم و شکل 3- دوخت لباس
مورد بررسی قرار می دهیم.
- پارچه و طرح لباس
احتمال داده می شود اولین لباس ها توسط گروه های انسانی که به ویژه در مناطق سردسیر زندگی می کردند تهیه شده است. آنها بعد از آن که حیواناتی مانند گوزن، ماموت، گاو و حتی اسب را شکار می کردند کم کم به این نتیجه رسیدند که می توان از پوست آنها برای پاپوش و یا تن پوش استفاده کرد و قطعاً فیزیک این حیوانات و تناسب آن با یک نیم تنه برای انسان تبلور این اندیشه را در ذهن آنها بیشتر کرد که مثلاً بعد از شکار یک حیوان بزرگ، با کندن پوست آن می شود از این پوست به عنوان تن پوش استفاده نمود. هنوز هم این عادت در بعضی از انسان ها (پاره ای قبایل در آفریقا و آمریکای لاتین) وجود دارد که علاقه مندند خود را به شکل حیوانات درآورده و نقشی را ایفا نمایند. حتی در نقش برجسته های باستانی نیز گاهی موجوداتی با پیکر انسان و سر حیوانی و یا بالعکس حیواناتی که سر انسان دارند، دیده می شود.
پس این احتمال وجود دارد که تفکرات این گونه، ریشه در دوران بسیار قدیم داشته باشند، یعنی زمانی که بشر از پوست حیوانات برای تهیه تن پوش استفاده می کرده است.
همانگونه که پیداست فرم پوست به صورتی است که گویا یک خط از زیر گردن تا انتهای بدن که به پاها و باسن ختم می شود ادامه دارد که می توان پس از جدا کردن سر، از همان خط روی پوست را برش داد، پس پوست، خود راهنمای بسیار مناسبی بود و طبیعت، خود به انسان کمک کرد تا چگونه از پوست حیوانات به عنوان البسه استفاده کند. این روش هنوز هم در بسیاری از مناطق سردسیر از جمله مناطق عشایر نشین شمال خراسان و یا اسکیموهای قطب شمال دیده می شود که از پوست حیوانات برای خود لباس تهیه می کنند.
آنچه مسلم است تاریخ استفاده از پوست برای تهیه پوشاک به دوران خیلی گذشته می رسد که مطمئناً بافت در آن هنوز جایگاهی نداشته و در آغاز دوران نوسنگی میتوان حدس زد که انسان کماکان از همان تجربه های گذشته استفاده می کرده است. ولی در نمونه هایی که از نقاط باستانی «علی کش» ، «گنج دره» و «تپه سیلک»، از سال های هفت، هشت و نه هزار قبل از میلاد به دست آمده آثاری از بافت دیده می شود که با توجه به قدرت آن می توان گفت این فن قبل از هنر سفال گری شکل گرفته است. برای نمونه در کف اتاق های این مناطق خطوط متقاطع و ضربدری به صورت بافت های بسیار ساده (یکی از رو یکی از زیر) به چشم می خورد که آثاری از الیاف بافته شده هستند و میتوان از اینها به عنوان نخستین نمونه های بافت نام برد.
باستان شناسان بر این گمان اند که همزمان با استفاده از الیاف گیاهانی مانند نی، (که هنوز هم در شمال ایران رواج دارد) سبد بافی با استفاده از ترکه های بید نیز معمول بوده است و به نظر می رسد که آنها برای غیر قابل نفوذ کردن و یا جلوگیری از خلل و فرج این سبدهای حصیری که عمدتاً بافت شطرنجی داشته اند ، بیرون و داخل آن را گل می زدند تا بتوانند مواد غذایی خود را در آن نگهداری کنند. باستان شناسان همچنین معتقدند که اولین اشکال نیز با همان دستی که با گل روی این سبدها کشیده شده، به وجود آمده است. به این صورت سطح بیرونی و داخل سبدهای بیدی بعد از گل مالیدن شکل سفال پیدا می کرده و خطوط متوازی به هم را نشان می داده است. علاوه بر این نقش های شطرنجی را نیز می توان دید که نمونه هایی از آن در نقش هایی که در ظرف کشف شده در «سیلک» به دست آمده و همان بافت را دارند، (به شکل خطوط افقی و عمودی) قابل مشاهده می باشد. پس اولین نمونه های قطعات منسوج (بافت) به حدود هشت هزار سال ق.م. می رسد. بنابراین انسان تا آن زمان فقط این فن را تا حدی میدانسته است که بتواند از نی و بید برای بافت استفاده کند. اما تجربه استفاده از سایر الیاف مربوط به زمانی است که انسان ها گوسفند و بز را اهلی کردند و با پشم آشنا شدند. در هزاره هفتم ق.م. انسان متوجه شد بعضی گوسفندها نمونه های گوشتی خوبی هستند و بعضی پشم مناسبی دارند و فهمید که می توان با پشم این حیوانات کارهای دیگر کرد و بالاخره در هزاره ششم قبل از میلاد انسان استفاده از پشم را به صورت بافت و البته به صورتی خیلی ساده و ابتدایی آغاز نمود. ولی هنوز به دلیل نداشتن ابزار قادر به چیدن نبود. در نخستین لوحه های به دست آمده که متعلق به چهار هزار سال قبل از میلاد است نیز به واژه «پشم کنی» به جای «پشم چینی» اشاره شده است و به نظر میرسد که در آن زمان بشر به کمک دست یا تیغ سنگی موی گوسفندان را می کنده است.
آشنایی با فلز در هزاره پنجم قبل از میلاد، انسان را قادر به ساختن اشیای فلزی کرد و احتمال می رود که ابزاری مانند قیچی نیز در این زمان ساخته شده باشد، لیکن تا هزاره چهارم ق.م. در گل نوشته های به دست آمده، اشاره ای به واژه «پشم چینی» نشده بود و این، احتمال ساخت قیچی را در هزاره قبل کم می کرد، اما قطعاً در این دوران دوک را میشناختند. دوک اولین و اساسی ترین وسیله برای بافت بود و کار ریسیدن پشم را با آن انجام می دادند. دوک های سفالی و چوبی اولین دوک های به دست آمده مربوط به هزاره پنجم و ششم ق.م. است (آثار به دست آمده در تپه سیلک، تپه قیچی ، شهر سوخته و نیز کشورهای همجوار).
در 3500 قبل از میلاد تحول تازه ای به وجود آمد و آن تشکیل نخستین جوامع شهر نشین بود. در این دوره کارها شکل تخصصی به خود گرفتند و همانطور که در گل نوشته های به دست آمده چه از «شوش» و چه در «ارک» (واقع در جنوب بین النهرین) نیز اشاره شده، بر فراوانی و تولید محصولات پارچه ای توجه بسیاری می شده است.
یعنی جامعه قادر بوده کارگاه هایی به وجود آورد که در آن از گروه هایی از دختران و زنان برای پارچه بافی استفاده کند. در مورد چگونگی بافت قطعاً آنها تکنیک های خیلی ساده ای برای داشته اند که هنوز هم آن تکنیک ها در مناطق عشایری و بعضی شهر ها مانند یزد و کرمان رواج دارد.
در مهرهای «شوش» و «چغامیش» و به طور همزمان در «جنوب بین النهرین» که از مراکز اصلی بافت بوده است، نقش دارهای زمینی بافت را با خانمی که در حال ریسیدن نخ است و نیز نقش دو زن که در طرفین یک دار زمینی نشسته اند و به نظر می رسد در حال بافتن پارچه یا یک منسوج دیگر مثل گلیم باشند را می توان مشاهده نمود. ولی قطعاً در هزاره چهارم ق.م. بافندگی در ایران به صورت کارگاهی، به کار گروهی و یک صنعت زنانه تبدیل شده بود و معابد در بین النهرین و شوش که منابع اقتصادی در اختیارشان بوده است در اعتلای بافندگی تلاش ویژه ای می کردند. در «خوزستان» (هسته تمدن ایلام) و یا در بین النهرین امور بافندگی یک تخصص حرفه ای برای کسب درآمد و فروش شده بود و معابد، کارگاه های مختلفی داشتند که از زن ها و دخترها به صورت گروه های متخصص در بافت استفاده می کردند.
در مورد چگونگی تکنیک های به کار رفته در بافندگی، با توجه به این که پارچه های به دست آمده از آن دوران کم است،اطلاعات زیادی در دست نیست. در شوش پیکره بانویی با سر گاو و نیم تنه زن به دست آمده که روی تن این پیکره که از جنس نقره است، پارچه ای با طرح های هندسی رسم شده که بر اساس آن می توان گفت هنرمندان پارچه باف در 3000 ق.م. با نقش های هندسی در بافت آشنا شده بودند. نقوش هندسی با کار بافت تناسب بسیاری دارد. بافت از یکسری حرکات عمودی و افقی تشکیل شده که تار و پود نام دارد و در واقع یک شبکه شطرنجی یا یک تصویر هندسی را تشکیل می دهد که از بهترین و ساده ترین نقوش است که آن را در بدن این پیکره ها می توان دید. همچنین با بررسی های انجام شده و آثار به دست آمده می توان نتیجه گرفت که بافندگان آن زمان قادر بودند الیاف را رنگ کنند و با آن پارچه های طرح دار درست کنند. در متونی که از سه هزار سال قبل از میلاد از مناطق «عراق» و «شوش» و «جنوب ایران» به دست آمده به کرات نشان می دهند که مردم این نقاط پارچه هایی را که تولید می نمودند برای فروش به نقاط مختلف به ویژه تمدن های «شرق ایران» و «هند» صادر و در ازای آنها ادویه جات، عطریات، سنگ های قیمتی و پرنده های نایاب وارد می کردند.
همزمان با استفاده از پشم در بین النهرین و ایران، «مصری ها» پی به الیاف کتان بردند و علاقه مند شدند که پارچه هایشان کتانی باشد. چون پارچه های کتانی مناسب با آب و هوای مصر و محل رویش طبیعی آن بود. پس دومین الیافی که انسان پی به استفاده از آن برد کتان بود. به هر حال از طریق مبادلات و تجارت، مردم آسیای جنوب غربی با الیاف کتانی آشنا شدند و به نظر می آید در سه هزار سال ق.م. کشت کتان در «شهرهای جنوبی» و «فارس» شروع شد. البته تکنیک بافت مصری ها تفاوتی با بقیه نداشت و خوشبختانه آنها در بسیاری از نقاشی های دیواری خود فرم های بافت یا دارهای بافندگی و یا شکل بافت را مطرح کرده اند. سومین محصولی که جهت تهیه پارچه شناخته شد و مورد استفاده واقع گردید کنف بود. البته کنف را در آغاز نه برای بافت بلکه از ریشه آن به عنوان مواد مخدر استفاده می کردند ولی به مرور زمان انسان متوجه شد که کنف توانایی مناسبی برای الیاف شدن و بافت دارد. در حدود 1500 ق.م. ایرانیان با پنبه آشنا شدند و پارچه های پنبه ای در کنار پارچه های دیگر قرار گرفت. ولی کماکان پارچه های پشمی به دلیل ماندگاری، سازگاری و یا شاید هم عادت در درجه اول اهمیت قرار داشتند.
- فرم و شکل
در آغاز اشاره شد که بشر از پوست طبیعی جهت تهیه لباس استفاده می کرده است. این را هنوز هم در چوغاهایی (شولا) که در مناطق بختیاری رواج دارد و از پوست وارونه شده گوسفند تهیه می شود می توان دید. اما تعدادی پیکره مربوط به سه یا چهار هزار سال ق.م. به دست آمده است که پیراهن های بلندی را بر تن زنان و مردان نشان میدهد. پیراهن های بدون آستین که به صورت دو تکه تا زیر زانو هستند. فرم این لباس ها حالت شله شله دارد یعنی پارچه ای که احساس می شود یک سری طرح های مثلثی شکل منطبق دارد، (حالت پارچه پشمی آب خورده) ، در جامی که از «مرودشت» به دست آمده، تصویر دو زن با پیراهن های بلند و آستین دار با یقه های گرد به چشم می خورد و پارچه لباس آنها نیز به همان شکل است. و به نظر می آید مستقیماً از پوست استفاده کرده اند. حتی آستین پیراهن هم از پوست تهیه شده است. در بین النهرین هم چندین پیکره مرد و زن از معبد «طلعت مر» در عراق به دست آمده که متعلق به سه هزار سال قبل از میلاد است و همگی تن پوش هایی بر تن دارند که مستقیماً از پوست گوسفند تهیه شده اند، ولی در همان پیکره ها، پیکره هایی نیز به دست آمده که آن حالت را ندارند.
فرم دیگر لباس برای مردان و زنان به خصوص مردان تن پوش هایی به شکل «ساری» هندی بوده است. به طوری که نصف بدن و یک بازو از سینه بیرون و یک طرف آن آستین داشت. این قدیمی ترین نمونه های طراحی لباس بود. در دوره های بعد، در دو هزار سال ق.م. پارچه ها متنوع تر شدند. با استناد به حجاری ها، نقش های روی سیتولاها (لیوان های ته دکمه ای) و نقوشی که روی مهرها موجود است در دو تا دو هزار و پانصد سال ق.م. در جنوب ایران که مرکز تمدن بود و مناطق دیگر از آن متاثر بوده اند، لباس زنان و مردان پیران های بلندی بوده که البته در مواردی لباس زنان در قسمت کمر دو تکه شده است و احتمالاً برای این که درز یا محل دوخت مشخص نشود از کمر بند یا نواری استفاده می کردند و محل درز را محو می کردند. گاهی با فرض این که لباس از جلو چاک دار بوده است در حاشیه جلوی لباس نوارهای تزئینی (از جنس یک پارچه دیگر) می دوختند و یا حاشیه یقه و سر آستین ها را گلدوزی می کردند. در مواردی در حجاری های ایلامی دیده شده تعدادی از لباس های زنان و مردان دارای یک نیم تنه بوده است. یعنی کت ها یا پیراهن هایی که تا زیر زانو می رسیده و با کمربند بسته می شده اند.
- دوخت
مقدمه الگو برای دوخت لباس، دانش هندسه است. پس در جوامعی مانند خوزستان، بین النهرین و مصر که قادر به طراحی و اجرای زیگورات «چغازنبیل» و «اهرام» بوده اند، و در محاسبات هندسی خود نیز بسیار پیشرفت کرده بودند. قطعاً الگو بری، اندازه گیری و ابعاد نیز در آن نقاط رایج بوده و همین طور که امروزه الگو بری به کمک کاغذ انجام میشود، در آنم دوره روی تخته یا چوب الگو بری می کردند و بر همان اساس میدوختند. دوخت پارچه به شکلی که نقش داشته باشد، مثلاً نقش های منحنی مربوط به دوران جدیدتر می باشد. در یک جمع بندی کلی می توان گفت برای زنان لباس بلند و معمولاً با آستین بلند و برای مردان لباس بلند یا کوتاه و بیشتر بدون آستین مرسوم بوده است. لباس، سر آستین ها، درزهایی که از روی شانه شروع و تا سر آستین می آمد و حاشیه لباس ها، دارای تزئینات خاصی بود که به نظر می آید عمده این تزئینات گلدوزی بوده است. بقیه فلات ایران هم که جوامع بومی بودند از همین لباس ها استفاده می کردند.
اما مهمترین تحول در طراحی لباس یا تاریخ لباس در دوره حضور آریایی ها مشاهده می شود که اساساً مدل لباس تغییر می کندو این مراحل به صورت تکامل یافته تر ادامه پیدا می کند پس از آن این مراحل به صورت تکامل یافته تر در دوران های مختلف ادامه پیدا میکند و انواع و اقسام لباس ها در طرح های گوناگون و به علل متفاوت چون راحتی و شرایط اقلیمی و .... با اضافه و کم کردن اجزاء مختلف مثل کمربند و ترک، دکمه، کلاه و کمربند و زیپ به وجود می آیند.
بنابراین هر دوره از مرحله زمانی را که بخواهیم بررسی کنیم آنچه که از حاشیه این موضوع می گذرد شیوه های تکامل یافته همین مراحل در شاخه های گسترش یافته آنهاست. آنچه در بررسی لباس در دوره و اقوام مختلف بعدی ما را متوجه می سازد این است که لباس در مرحله های زمانی از لحاظ گونه گونی سلیقه، تفکرات، نیازهای اقلیمی، باورهای مذهبی و فلسفی و حتی سیاست ها و قابلیت های فرهنگی و اجتماعی و طبقاتی زیر نفوذ قرار گرفته و تغییر کرده است و هر چه بعد از آن در شاخه های آن و در زمینه تکامل آن بوده اند که تا به امروز ادامه داشته و با گذشت زمان جدای از ضروریات و نیاز و هر عامل دیگر به نوعی هنر تبدیل شده است. هنری که با پیشرفت تکنیک و خلاقیت همیشه نقش مهمی در تغییرات و تحولات پوشش بر عهده داشته است.
نکته قابل ذکر در گذر این دوران ها این است که نیم قرن بعد از جنگ جهانی دوم پوشاک جایگاه جدیدی یافت و به یک کالا تبدیل شد و مانند آن ارزشی دو گانه پیدا کرد. به دیگر سخن هم برآورده نیازهای بشری گردید و هم محصولی شد برای فروش. پس میبایست نظیر هر کالای دیگر، حداکثر سودآوری را داشته باشد و زمانی به این هدف دست مییافت که به گونه ای ساخته شود که مدت زمان طولانی قابل مصرف باشد. دیگر آنکه کالا باید وسیعترین بازار یعنی بیشترین مصرف کننده را داشته باشد که به این نیاز طراحان و دوزندگان لباس پاسخ گفتند. آنها با بهره گیری از گرایش مردم به تنوع طلبی و نوجویی یا با استفاده از جریانهایی مانند جنگ ، بحران های اقتصادی، تحولات فرهنگی و سیاسی طرح های تازه ای را ارائه دادند . لباس امروز خاص مردمان امروز است مردمانی که زمان در زندگیشان عنصری تعیین کننده و این نکته ای است که طراحان لباس نیز به آن توجه دارند. لباسها بر تن راحتند، سریع پوشیده می شوند، اغلب پارچه ها قابلیت شستشو دارند، دست و پاگیر نیستند، جنبه های زیبائی و هنر در آنها رعایت می شود و مهمتر با بودجه های متفاوت امکان دستیابی به آنها میسر می باشد. این که در آینده ، چه جنبه های به لباس افزوده و چه چیزهایی از آن کاسته می شود مقوله ای مجزاست که بی تردید تحولات اقتصادی، سیاسی و علمی و فرهنگی و هنری عوامل تعیین کننده آن خواهند و ناگزیر بازتاب خود را در زمینه پوشاک ارائه خواهند داد.
فصل دوم
عناصر بصری(خط – رنگ)
انسان زمانی که به انتقال افکار و ایده های خود از طریق سخن گفتن نیاز کرد، از حس بینایی جهت انتقال و درک بیشتر مفاهیم بصری بهره گرفت. همان طوری که رشد و توسعه سخن گفتن بدون وجود حس شنیدن امکان پذیر نبوده، نوشتن نیز بدون بهره گیری از حس بینایی امکان گسترش نداشته است. بشر تنها به دلیل وجود حس بینایی بود که توانست شکل و اندازه حروف را بشناسد. گفتگو و مبادله مفاهیم از طریق سخن گفتن و نوشتن، همواره به تجسم و نمایش تصویر مکمل بوده و از تمام امکانات بصری بهره گرفته است.
وقتی تحریکات نوری توسط اعصاب چشم به مغز انتقال می یابند در آنجاست که اشیاء مفهوم می گردند و این واکنش مغز را «احساس» دیدن می نامیم. حس دیدن یکی از قویترین و مهمترین حواس انسانی است. وقتی ما از درون فضا حرکت می کنیم هر حرکت بدن، گردن و چشم ها موجب تحریک شدن محیط بصری می شود. در بین تمامی حواس پنجگانه چشم بیشترین اطلاعات فضایی را دریافت می کند. فرآیند مرور بصری در ارتباط با هنرهای بصری از اهمیت زیادی برخوردار است. هیچ کس نمی تواند با کلمات یک ابزار فنی یا چشمی را به طور کامل بیان کند. آن ضرب المثل چینی که میگوید«یک تصویر از هزار کلمه گویا تر است» هنوز در قرن ما واقعیت دارد. در دنیای جدید، گسترش تولید صنعتی و توسعه و پیشرفت عظیم تکنیک های مختلف چاپ و تصویر، طوفان واقعی از تصاویر و اشکال به وجود آورده که ما را از هر سو در احاطه خود گرفته است. فراگیری شیوه «خواندن» این زبان تصویری و صوری که دائماً تحویل می یابد و پیچیده تر می شود. در روزگار ما به صورت یکی از نیازهای مبرم، آموزشی برای همه جلوه گر شده است. گام نخست در فراگیری شیوه «خواندن» زبان آنهاست. این مفاهیم بصری اساسی ترین مفاهیمی هستند که درک آنها از طریق شکل و تصویر اشیا و اجسام صورت می پذیرد و بدین لحاظ مجموعه دانش ما را از کل جهان شکل می بخشد و از اصلی ترین و مهمترین اسباب لذت و انگیزش های احساسی ما نیز به شمار می رود. ایجاد ترکیب و آرایش و تناسب و استفاده بهینه از عناصر بصری می تواند در چشم احساس زیبایی و لذت را بیافریند. بنابراین برای بهره وری بهینه، شناخت آنها به صورت اصولی ضروری است چرا که خصوصیات آنها متفاوت ، نحوه ارتباط با آنها گسترده و با شرایط خاص متغیر است.
خط
همه عناصر هنرهای تجسمی از حمنله نقطه و خط و سطح و حجم به نوعی در پدیدار نمودن نمونه های تصویری موثرند اما در این میان خط به صورت عاملی برتر، با تنوع شکلی بسیار در ایجاد جلوه های انتزاعی یا طبیعی موثر می باشد.
اگر نقطه ها، آنقدر به یکدیگر نزدیک شوند که دیگر نتوان آنها را از یکدیگر تشخیص داد، احساس دارا بودن امتداد در آنهات تقویت می گردد و زنجیره نقاط تبدیل به عنصر بصری جدیدی به نام خط می شود. خط نقطه در حال حرکت، یا تاریخ حرکت نقطه است.
خط از عناصر بصری و تجسمی می باشد که به صورت فراوان و متنوع در طبیعت موجود است و معمولاً ما از آنها غافلیم. در هنر نیز مهمترین عنصر تشکیل دهنده موضوعات هنری است. از دیدگاه ریاضی خط عبارت است از حرکت و امتداد نقطه در سطح یا فضا و به طور کلی موجودی است که قابل رویت نیست. خط محل تلاقی دو صفحه، یا از برخورد دو سطح بر هم بوجود می آید. به عبارت دیگر یک عنصر تصویری است که فقط دارای واقعیت طولی می باشد و فاقد عرض و عمق است. اما از نظر هنرهای تجسمی خط تعریف دیگری دارد و عبارت است از یک عنصر تصویری و تجسمی که دارای واقعیت طولی بوده، جلوه های متفاوت و بیان تصویری متنوعی دارد. در واقع خط، نقطه است که در اثر نیرویی که از یک جهت به او وارد آمده، حالت ایستایی خود را از دست داده، به صورت یک عنصر تصویری فعال درآمده است. بر خلاف نقطه که دارای انرژی متمرکز و ثابتی است، خط دارای انرژی تصویری و فعال و متحرکی است که به یک جهت ادامه دارد و نیز قابل اندازه گیری و سنجش است. خط به عنوان یک عنصر با ارزش بصری در خود انرژی و نیروی زیادی ذخیره دارد و در موقعیت های متفاوت، عکس العمل های گوناگونی از خود نشان می دهد. گاهی فعال و پر انرژی و گاهی ساکن، ایستا و بی تحرک است. با نقطه در نقش حلقه واسط ظاهر می شود. این اتصال بین دو نقطه دور از هم در یک مورد نامرئی و صرفاً تخیلی می باشد و در مورد دیگر، که نقطه ها در فاصله بسیار نزدیکی از هم آرایشی خطی را به وجود می آورند، این اتصال به عنوان نیروی مستقل ظاهر می شود. پس خط متکی بر نقطه است و آن به عنوان عنصری پایه ای نیاز دارد. از نظر بصری، عینیت پدیده ها و واقعیت مثال های طبیعی با خط ارزش تجسمی می یابد. گاهی خط محیط اشکال و احجام را نشان می دهد، گاهی محل ارتباط بین عناصر را مشخص می کند. اطراف وجوه و سطوح هر شی را خط مشخص می کند و دو فضای متفاوت سطوح و حجم ها را از هم جدا می کند. بر خلاف تعریف فلسفی خط که آنرا عنصری یک بعدی می شمارد و تعریف ریاضی خط که تنها به یک شکل قابل ادراک است، خط از نظر تجسمی و تصویری در طبیعت به انواع و اقسام شکل های مختلف دیده می شود و در هنر نیز با تنوع ایجاد می گردد. هر کدام از خطوط دارای بیان تصویری خاص می باشند که بر روی اعصاب و روان انسان اثر می گذارند هر گاه در برابر صحنه ای از طبیعت می ایستیم که دارای جلوه ای از خط می باشد به صورت ناخودآگاه تحت تاثیر روانی آن خطوط قرار می گیریم.
خطوط دارای انواع مختلف با توجه به شکل و اندازه هستند. خطوط صاف و مستقیم، خطوط شکسته و دندانه دار نازک و کلفت، خطوط زبر و خشن، خطوط نرم و روان، خطوط پهن و ضخیم، خطوط مواج و پیچ در پیچ، خطوطی که از تداوم و تکرار شکل دیگری ایجاد شده و بسیاری دیگر، هر کدام دارای شکل و جلوه بصری خاصی هستند که معنی و مفهوم خاصی دارند و حالات هیجانی ویژه ای را ایجاد می کنند.
در میان همه خطهای موجود آنها که مسیر آزاد دارند بیشترین قدرت بیانی را دارا هستند. خصوصاً در تصاویر سیاه و سفید که عنصر رنگ دخالتی ندارد. همچنین ضخامت و نازکی خطوط در بیان اثرات خط موثر است. به همان اندازه که قوه لامسه انسان سختی و نرمی را تشخیص می دهد، قوه بینایی نیز نسبت به تاثیر روانی خط و ارزش های هنری آن حساسیت به خرج می دهد. خاصیت روانی و بصری خط بستگی به انواع خط دارد و هر نوع خط نیز بیان تصویری خاص خود را دارد. مثلاً هر اثر هنری و یا نمونه ای از طبیعت که با خطوط عمودی ایجاد شده نمایشگر ایستایی، نیرومندی، فعالیت و تعادل هستند. برعکس خطوط افقی معرف نبود حرکت و غیر فعال بودن هستند. خطوط مایل که می توان گفت همان خطوط عمود هستند که از حالت ایستا و سکون خارج گشته، متحرک شده اند، یا این که خطوط افقی هستند که از حالت آرامش خارج گشته و جلوهای نیرومند و متحرک یافته اند. خطوط منحنی یا مدور خطوطی آرام هستند که دارای حرکتی لغزنده و روان بوده و نوازشگر چشم و اعصاب هستند. بر عکس خطوط شکسته و زاویه دار یا دندانه دار حالتی سخت و آزار دهنده برای چشم دارند. بنابراین انواع خطوط را میتوانیم به سه حالت فعال، نیمه فعال و غیرفعال مشاهده کنیم. بوسیله کیفیات تجسمی انواع خط، بیان احساسات و اندیشه ممکن می شود. آشنایی با خط به دوران کودکی بر می گردد و تقریباً از دو سالگی به صورت عکس العمل طبیعی و عزیزی هنری انسان بروز می کند و تجسم و ادراک هنری آغاز می گردد. در این دوران کودکان صادقانهترین ادراکات خود را با خط خطی کردن، بدون آن که طبیعت را الگو قرار دهند به نمایش میگذارند.
«حرکت قلمرو واقعی خط است» خط، بر خلاف نقطه که به مرکزی وابسته بوده و در نتیجه ایستاست، ماهیتاً متحرک است. می تواند از هر سو تا بی نهایت، امتداد یابد، نه به شکلی بستگی دارد نه به مرکزی و می تواند جلوه های مختلف حرکت را به وجود آورد. (شکل 1) انواع خط را که هر کدام دارای انرژی تصویری هستند معرفی می کند.
اغلب تجربه های مستقیم حرکت، زمانی اتفاق می افتد که چشم یک جهت خطی را دنبال می کند. این مورد ممکن است در سطح دو بعدی و یا روی صفحه ای واقع شود یا اینکه در فضای سه بعدی ایجاد گردد.
در هر صورت همواره حرکت در مسیرهای خطی مستقر است. خط کناره یا پیرامون اشکال یا احجام ، خود مسیر خطی را مشخص می کند،که به هنگام مشاهده آن برای بیننده احساس حرکت را ایجاد می کند.
«خط شاخص شکل است». بغرنجیهای یک تصویر در هنر به وسیله آن بیان می شود. در شکل مثلث، انرژی حرکت به جانب گوشه ها و زوایای آن در جریان است، در شکل لوزی، انرژی حرکت به جانب قطرهای کوچک و بزرگ آن در جریان است ولی حرکت بیشتر در مسیر قطر بزرگ آن محسوس است، (می توانیم لوزی را همان مربع بدانیم که یکی از قطرهای آن فعال تر از دیگری شده است). در شکل مستطیل نیز انرژی حرکت در جهت طول آنست. در سطحی با توجه به برتری یک جهت آن، انرژی حرکتی را به جانب همان جهت نشان می دهد و تحت تاثیر کشش های وارده از جهت های مختلف، به سمتی که طول بیشتری دارد حرکت می کند. بنابراین خط با توجه به موقعیت و جهت و اندازه خود در شکلهایی که توسط آن ایجاد شده حرکت را تداعی می کند. علاوه بر این تکرار خطوط نیز می تواند به خوبی احساس حرکت را ایجاد نماید.
هر خطی در درون خود دارای انرژی است که در مسیر طولی خط در جریان است و حرکت و انرژی آن در خط ساده به هر دو سمت آن وجود دارد.(شکل 2(
- در شکل 3، حرکت و انرژی در خط مواج یا مدور به مراتب شدیدتر از خط ساده و صاف است.
- در شکل 4، حرکت و انرژی تصویری با تغییرات ریتمیک اندازه ها ایجاد می شود.
- در شکل 5، حرکت و انرژی تصویری با تکرار خطوط یک در میان به وجود می آید.
- در شکل 6 حرکت و انرژی تصویری در مسیر تداوم خط به صورت حلزونی به طرف مرکز در جریان است
خط می تواند با حرکت در فضا و در جهتی مخالف حرکت اصلی خود ایجاد سطح کند. دو خط در هر جهتی که باشند و در فاصله ای از یکدیگر قرار گیرند فضای دو بعدی خالی را القا می کنند که «سطح» می باشد.
- دو خط موازی یا غیر موازی که در فاصله بخصوصی در ارتباط با یکدیگر قرار می گیرند فضای خالی آنها به صورت سطح ادراک می گردد. در ضمن با تکرار منظم آنها در کنار هم علاوه بر آنکه جلوه سطح را خواهند داشت تکرار ئ تداوم آنها در یک جهت می تواند به صورت یک خط ادراک شود.
- دو خط موازی که در داخل یک سطح قرار می گیرند باعث می شوند فضای مابین آنها که از سطح زیرین آنها می باشد را جدای از سطح نمایان سازند و آنرا به صورت سطحی کوچک شده ما بین خود محصور می کنند.
- خط می تواند حول یک نقطه از نقاط خودش حرکت دورانی کند و سطح را به وجود آورد. دایره سطحی است که به وسیله خط دورانی محدود شده است.(شکل 7)
- تداخل سطوحی که از تکرار خط ایجاد شده، سطوح را به حالت ترانس پارت نشان می دهد و سایه روشنهای ایجاد شده، پلان های سطوح را به صورت متداخل پیوسته و بافته شده نمایش می دهد که جلوه فضای متغیری دارد.
«خط پدید آورنده حجم است». ترکیب یا تکرار خطوط می تواند ایجاد حجم کند. ساده ترین نمو حجم به وسیله تقاطع دو خط به صورت ضربدر است که وقتی با آن خیره می شویم حس می کنیم که یکی از خطوط در زیر و دیگری در روی آن واقع شده است. تصویر حجم به دو صورت ممکن است، حجم توپر که قسمت داخلی آنرا ماده ای اشغال کرده، دیگری حجم توخالی که فقط سطوح جانبی آن پوشیده است. همان طور که «شکل» بیشتر وابسته به سطح است و صفت مشخصه آن محسوب می شود «فرم» نیز وابسته به حجم بوده و به عنوان اولین صفت مشخصه حجم به شمار می آید مثل فرم مکعب، فرم بدن انسان، فرم مجسمه.
حجم توپر دارای واقعیت بیرونی است. در این گونه حجمها عامل تلاقی سطوح به صورت خط و محل تلاقی چند ضلع و خطوط مشترک آنها دارای واقعیت عینی و قابل ادراک است. حجم توخالی دارای واقعیت درونی و بیرونی است. در این گونه حجم ها واقعیت درونی نسبت به بیرونی برتری دارد و از نظر فضای نمایشگر دارای سه بعد طول و عمق و عرض می باشد. (شکل 8)
خطوط عامل اصلی حجم سازی معماری و فضاهای مختلف است و عامل اصلی تکنیک فضاها سطوح و حجم هاست. در واقع آنچه که به وسیله خط بر روی یک سطح یا کاغذ حجم به نظر می آید تصویری مجازی و غیر واقع است اما تصور حجم را برای ما ممکن می سازد. بنابراین می توان گفت خط اگر از سمت یکی از دو وجه خود، یعنی از جهت فضای مجاور رشد کند سطح ایجاد می کند و همان سطح اگر از جهت یکی از وجوه خود که به وسیله چهار خط اطراف محاصره شده است رشد کند حجم را به وجود می آورد این پدید آوردن حجم به وسیله خطوط از طریق گسترش بود اما خود خطوط در ترکیب های خاص با هم به خوبی می توانند حجم را نمایان سازند (شکل 9(
خطوطی که فاصله آنها تدریجاً و به صورت منظم از قسمت داخلی به اطراف یا بالعکس فشرده می شود بعد سوم کاذب ایجاد می گردد.
«خط می تواند ایجاد بافت بصری کند» بافت بصری بافتی است که به وسیله چشم قابل ادراک است. با تکرار هر گونه خط در سطح، یک نمونه بافت تصویری ایجاد می گردد و چگونگی بیان آن بستگی به شکل خط و نحوه ترکیب دارد. علاوه بر اینها با استفاده از خطوط و ترکیب آنها خصوصاً با بکارگیری ابزارهایی که اثر خطی متفاوت دارند می توان به بافت های مختلف رسید که توسط خط ایجاد می گردند. (شکل 9)
«خط می تواند محمل مناسبی برای رنگ باشد» خط باریک مشکل می تواند میدان عملی، برای نمایش سایه روشن و ارزشهای رنگی باشد. حتی اگر به طور نامحدود امتداد یابد.
اگر ضخامتش آن قدر افزایش یابد تا رنگ عرصه مناسبی برای ظهور پیدا کند، آنگاه برای آنکه خط باقی بماند، طول آن باید تا ورای حوزه دید امتداد یابد.
خط سیاه هر قدر باریکتر شود، به همان نسبت شدت خود را از دست می دهد و به خاکستری می گراید. خط سفید به بیشترین جلوه اش را در پس زمینه سیاه می یابد و هر چه باریکتر شود درخشندگی اش بیشتر است.
بنابراین خط عنصر مهمی با وظیفه خطیر ترکیب و ساختمان است و خط متصل می کند، جدا می سازد حمل و تقویت می کند، به هم می پیوندند و محافظت می نماید. خطوط یکدیگر را قطع می کنند و منشعب می شوند. ساده ترین شکل تجمع خطوط، شبکه خطهای عمودی یا افقی است که نزدیکی بیش از حد آنها باعث ایجاد یک سطح یک پارچه می شود. اگر خط باریکی در فواصل ثابت تکرار شود، اثر خاکستری یکپارچه ای را ایجاد می کند که در آن خط منفرد دیگر قابل تشخیص نخواهد بود، مشابه حالتی که در آن نقطه واحد موجودیت مستقل خود را در درون توده متراکم و هماهنگی از نقاط از دست می دهد اگر خطوط منفرد را از شبکه خارج کنیم، بلافاصله خطوط جدیدی منتها روی سطحی دیگر، پدیدار می شوند این امر باعث می شود به دو ویژگی اساساً هم ارزش و مهم در شبکه پی ببریم یعنی خط سیاه و سفید که همواره به یکدیگر وابسته اند، دو خط مستقیم موازی خط سومی را مابین خود به وجود می آورند. رابطه منفی و مثبت که از جمله مهمترین موارد مواجهه با نیروهای متضاد است، خود به خود رخ می نماید. فضای ما بین که یک نتیجه فرعی است همان قدر اهمیت دارد که عنصر مولد آن افزایش تدریجی فاصله میان خطوط، افزایش تدریجی ضخامت خود خطها، حذف از بالا یا پائین، مورب ساختن در داخل محدوده فعالیتها و غیره همه فرآیندهای هستند که به دلیل سادگی خاص خود، دانش بنیادی، اما از یاد رفته ای را در ذهن ما زنده می کنند. خط هر قدر امتداد پیدا کند، ماهیت خود را از دست نمی دهد، وقتی خط امتداد یابد به سرعت از میدان دید خارج می شود. اگر خط در مقایسه با طولش بیش از حد ضخیم شود، چشم آن را دیگر به شکل سطحی صاف مشاهده می کند. در این صورت، خط تنها می تواند به طور ذهنی در قالب نسبت میان طول و عرض آن ادراک شود. خط به سهولت بیشتری از فاصله تاثیر می پذیرد.
«انواع خط»
انواع خط به نیروهایی که بر خط وارد می شود بستگی دارد. از جمله خط راست و مستقیم که در اثر فشار دو نیروی مساوی ایجاد می شود. در اثر فشار نیروهای نامساوی که به دو جهت خط وارد می گردد خط های دیگر مانند خط مایل، مدور، خط شکسته، خط مارپیچ، خط دندانه ای و غیره ایجاد می شود. (شکل 10)
انواع خط عبارتند از خط راست که به صورت افقی، عمودی و مایل دیده می شود، خط منحنی، خط مواج، خط مارپیچ، خط شکسته، دندانه دارو زاویه دار که هر یک دارای نیرو و انرژی تصویری بوده و قابل ادراک و احساس هستند. هر گاه خط شکسته ای را که تحت تاثیر نیروهای جانبی بوجود آمده مشاهده کنیم، علاوه بر ادراک خط شکسته، به حالت ظریفی پیدایش سطح را خواهیم داشت که قسمتی از آن قابل رویت و قسمت دیگر آن هنوز به وجود نیامده خط شکسته با توجه به انواع مختلف آن دارای بیان مختلفی است. از جمله خط شکسته ای که زاویه آن قائمه باشد دارای استحکام و ایستایی است و منطقی به نظر می آید. اما خط شکسته ای که با زاویه بیش از 90 درجه باشد، مثلاً 120 یا 150 درجه، با انرژی بیشتری به نظر می آید بر عکس خط شکسته، با زاویه کمتر از 90 درجه خاموش و کم تلاش و منقبض خواهد بود.
در یک خط راست خواه عمودی و افقی، دو نوع انرژی تصویری قابل ادراک است، نوع اول مربوط به خط مورد نظر است که در امتداد خط و به جانب طرفین یعنی نقطه آغاز و ختم آن، بر خلاف جهت یکدیگر ادامه دارد. نوع دوم انرژی و نیروی ناپیدایی است که از دو فضایی جانبی به اندازه مساوی به جانب خط متوجه است. نیروهای ناپیدای تصویری که در ارتباط با خطوط قابل ادراک هستند، در امر ابداعات هنری نقش مهمی دارند. در صورتی که بجای خط راست، خط مدور یا مارپیچی را در نظر بگیریم علاوه بر دو نوع انرژی تصویری عامل دیگری را ادراک می کنیم در این گونه خطوط در قسمت های فرو رفته، تعادل فشار نیروها بر هم خورده و نیروی یک جهت نسبت به جهت دیگر برتری دارد و در نتیجه فضای جانبی به اندازه متفاوت فعال است. ضمناً باید توجه داشت که خطوط مدور مانند خطوط شکسته، تا حدودی جلوه سطح را دارند که در حال کامل شدن می باشد. علاوه بر این دو کیفیت تصویری دیگر نیز در رابطه با فضای طرفین خط راست و مدور وجود دارد، بدین ترتیب که کیفیت تصویری دیگر نیز در رابطه با فضای طرفین خط راست برابر، و دارای یک جلوه و ارزش تصویری است، برعکس در خط مدو فضای طرفین نامساوی است و به صورت مثبت و منفی به نظر می آید. بخش درونی تحت فشارهای بیشتر ، فضای منفی قلمداد می گردد و فضای بیرونی نیز که تحت فشارهای کمتری است فضای مثبت محسوب می شود. با تغییر شکل خط و پهن و ضخیم شدن آن، انرژی تصویری که از دو جهت آغاز و انتهای خط به طرفین ادامه دارد تضعیف یا تشدید می گردد. (شکل11)
یک خط عمودی به تنهایی دارای انرژی تصویری است که از جانب پائین به بالا یا بالعکس ادامه دارد. همین خط یک واقعیت طولی است و مفهوم حرکت را القا می کند. با تکرار خطوط از قسمت جانبی، انرژی تصویری خط عمود کاهش می یابد و انرژی جدیدی که عکس حرکت اولیه است به جانب بعد جدید (سطح) که از تکرار و حرکت خط ایجاد شده است تداوم می یابد (شکل 12)
عنصر تصویری سطح می تواند به دو صورت مثبت و منفی وجود داشته باشد. که در شکل A با تکرار خط، سطح مثبت ایجاد شده است که دارای واقعیت عینی است.
در شکل B نیز فاصله بین دو خط (فضای بین دو خط) سطح منفی را القا می کند که واقعیت عینی ندارد ولی به عنوان سطح قابل ادراک است. در همین شکل انرژی تصویری به صورت کشش درونی ایجاد شده از دو جهت بالا به پائین و چپ به راست انرژی فضای را در دو جهت نشان می دهد. جریان در شکل D انرژی و فضایی از قسمت درونی به قسمت بیرونی جریان دارد.
در شکل E انرژی فضایی از قسمت مرکزی به اطراف به صورت شعاعهایی در جریان است و ضمنانً به نقطه مرکزی تاکید می کند.
در شکل های (13 و 14) کشش از بیرون به درون متوجه است و در نتیجه دارای جلوه کاهشی یا انقباض است.
در شکلهای (15 و 14) کشش از درون به بیرون متوجه است و در نتیجه دارای جلوه افزایشی «انبساط» است.
خطوط مستقیم تنها از نظر طول با هم تفاوت دارند و به همین جهت کمتر زیبا هستند خطوط منحنی به خاطر درجات مختلف انحنا و طولشان زیبا هستند. خطوط منحنی و مستقیم متصل به هم یعنی ترکیب آنها، از خطوط منحنی به تنهایی متنوع ترند و در نتیجه دارای زیبایی بیشتری هستند و خوشایند ترند و خط مارپیچ یا خط زیبا به خاطر تنوعی که در انحنا و پیچش به خود دارد، نوازشگر چشم است. یک خط ساده که با زمینه اش در تماس به نظر نمی رسد مثل این است که با آن فاصله دارد. می تواند به وسیله ترکیب با خطوط دیگر بخشی از زمینه گردد.
می توان تنوعات با پایانی را در نتیجه مقابل هم قرار دادن در خط با تفاوت هایی از نظر جا، طول، حجم و خصوصیت رنگ و بافت بر روی یک سطح به وجود آورد. خط به عنوان خط می تواند سطحی را که بر روی آن قرار دارد به طوری تقسیم کند که تنشی هماهنگ و دینامیک بوجود آورد به طور تعیین بین احساس زیبا شناختی حاصله از خطی که دقیقاً در مرکز یک سطح قرار دارد(خواه عمودی یا افقی) و خطی که در مرکز قرار ندارد تفاوت زیادی وجود دارد. چسبیدن یک خط به لبه یک سطح به آن حرکت، سرعت و نیرویی می دهد اما خط در حالت تقارن چیزی جز خصوصیت خود را نشان نمی دهد.
خطوط مایل اغلب توسط آنها که در جستجوی هیجان و شور هستند به کار گرفته می شود بیشتر عناصر معماری و منظره بر پایه خطوط عمودی هستند حتی فعالیت های اساسی حرکت معمولی انسان اساساً عمودی و افقی هستند اما خطوط مایل در هنر همان شور و هیجان را که در حرکت مایل نظیر رقص باله است را پدید می آورد. حرکت مایل ریتیم به طور یقین دارای توان و نیروی بیشتری است و خط مایل به عنوان عنصر دیزاین بسیار پرتوان تر از دایره است.
خطوط منحنی می تواند دیناسیم و حرکت را نشان دهند. نظیر امواج دریا، ارابه های در حال حرکت و ... خط نه تنها حجم و شکل و فرم را می تواند نشان دهد بلکه می تواند فضا را نیز در بر گیرد. این امر را با خط منحنی می توان نشان داد. یک نیم دایره که در داخل آن مثلاً یک خط عمود یا افقی قرار دارد و یا شکل نعل مانندی که در داخل آن یک خط افقی یا عمودی دیده شود، چیز جالبی را که در این امر مشاهده می شود این است که شی یا شکل داخل نیم دایره یا شکل نعل با وجود کوچکی و کم وزنی در وهله اول به چشم می خورد ولی شکل بزرگتر آن یعنی نیم دایره بعداً به چشم می خورد.
بنابراین خط می تواند همه چیز را نشان بدهد: با خطوط کناری، شکل یا فرم با تقاطع و کنار هم قرار دادن یا روی هم افتادن خطوط انواع کمپوزیسیونها، حجم ها و حتی حرکتها.
هر خط با رنگی هماهنگی دارد. مثلاً از خطوط مستقیم، خطوط افقی با آبی و سیاه و خط قائم با سرخ و سبز و خط مایل با زرد از لحاظ کارکتر مشابه می باشند و چنانچه این خطوط با رنگ های فوق به کار روند اثرات خاص آنها تشدید می گردد و برعکس چنانچه با رنگ متضاد به کار روند از اثر آنها کاسته می شود. تکرار خط در ایجاد بافت شکلی تازه و کیفیات بصری جدید موثر است و جهت حرکت و نحوه قرار گرفتن آن حائز اهمیت است. همچنان که خط عمودی هماهنگ با نیروی جاذبه، متوازن و نشان دهنده مکان در فضاست بدن انسان نیز همانند آن، با این خصوصیت تطابق دارد.
و برعکس خط افقی متعادل، ساکن و نمایشگر انسان خوابنده است. خط مایل نیز همان خط عمودی است که به جانب خط افقی متعادل است و برعکس ، خط مایل همان خط افقی است که به جانب خط عمودی تمایل دارد.
تحقیق در مورد سیر تاریخی پیدایش پوشاک