دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 21
انتخاب موضوع پژوهش
بعد از سقوط آخرین دولت کمونیستی در اواخر آوریل 1992 م ، و انتقال قدرت به مهاجرین(کسانی که در دهه های قبل یا خود یا پدرانشان به پاکستان عظیمت کرده بودند و حالا با برنامه ریزی منسجم برگشته بودند تا قدرت را در دست بگیرند این گروه طالبان نام داشتند) زیاده خواهی های بعضی احزاب جهادی ، دور شدن از اسلام و اصل مقدس جهاد ، نوگرائی و نژادپرستی افراطی ، عدم بلوغ سیاسی بسیاری از سران جهادی ، عدم برنامه ریزی و تربیت کادر متعهد و کاردان و ضعف شدید فرهنگی ، به خصوص در میان انقلابیون ، مضاعف بر نقشه های استعمار خارجی ، کشور افغانستان را وارد یکی از پیچیده ترین بحران های کنونی جهان نمود ، بحرانی که علیرغم ، تباهی ملت مظلوم افغانستان ، هویت اسلامی ، انقلابی نهضت مردم افغانستان و نیز امنیت منطقه ای کشورهای همسایه را با تهدید رو به رو ساخت. با ظهور جنبش طالبان در تابستان 1994 م ، بحران افغانستان وارد دور جدیدی شد. در زمان کوتاهی طالبان بر پایتخت کشور و اکثر استان های جنوبی و غربی سیطره یافت.
طالبان بزودی مناطقی در جنوب افغانستان را که زیر تسلط دولت مجاهدین به رهبری برهان الدین ربانی بود اشغال نمودند. آنها یک ماه و دور روز پس از اعلام موجودیت ، ولایت قندهار چهارمین ولایت مهم افغانستان را تصرف کردند. طالبان به پیشروی های خود ادامه دادند و تعدادی از ولایات را بدون جنگ یکی پس از دیگری اشغال می نمودند که به ترتیب دیگر ولایات وردک ، لوگر ، خوست ، هرات ، جلال آباد و کابل را با اندک درگیری هایی تا تاریخ 26 سپتامبر 1996 به تصرف خود در آوردند. آنها به محض ورود به کابل ، پایتخت افغانستان ، دکتر محمد نجیب الله احمدزی ، رئیس جمهور سابق افغانستان و برادرش شاهپور احمدزی را کشتند و جنازه هایشان را چهار راه آریانا در نزدیکی ارگ ریاست جمهوری افغانستان به نمایش گذاشتند. سپس به تدریج سه چهارم خاک افغانستان را متصرف شدند. طالبان سپس نام حکومت خود را امارت اسلامی افغانستان گذاشتند و تشکیلات خود را از طریق رادیو افغانستان اعلام نمودند.
در نهایت طالبان در عرض کمتر از پنج سال نود درصد خاک افغانستان را بدست آورد.
به هر حال آنها بر افغانستان سلطه یافته بودند و از اواخر 1996 م توانسته بودند بر اریکه ی قدرت تکیه زنند اما سال 2001 م آخرین سال حکومت آنها بود و پس از پنج سال سلطه بر افغانستان سلطه خود را از دست دادند.
ماجرا بدین شکل بود : با وقوع حادثه تروریستی یازدهم سپتامبر و عدم تسلیم بن لادن به آمریکا از سوی طالبان بهانه حمله به افغانستان در اختیار آمریکا قرار گرفت. ایالات متحده به تاریخ 7 اکتبر 2001 به افغانستان حمله نمود طالبان با همکاری اعضای جبهه ی مخالف طالبان (مجاهدین سابق) شکست خوردند و حامد کرزای رئیس جمهور دولت موقت افغانستان گردید. طالبان پس از مدت کوتاهی مجدداً اعلان موجودیت نموده و با حاکمیت افغانستان مخالفت ورزیدند. طالبان در ظهور مجدد خویش بیشتر در مناطق جنوبی افغانستان ، با نیروهای بین المللی و افغان درگیر شدند. مناطق جنوبی افغانستان هم اینک صحنه نبردهای خونین میان شبه نظامیان و نیروهای ناتو و افغان است.
نکته ای که نظر مرا در پاراگراف قبلی جلب کرده بود واژه ی پیدایش مجدد طالبان بود. چند صباحی بود که طالبان را به عنوان یک گروه نیمه منحل یاد می کردند اما با تحرکات جدید این گروه در افغانستان و مباحثی مربوط به مبارزه با تروریسم که پس از واقعه ی 11 سپتامبر بوقوع پیوست توجه مرا جلب کرد تا این که طالبان را که به عنوان یک گروه محرک تهدید کننده و همچنین به عنوان نماد بنیادگرایی در منطقه مطرح شدند و تهدیدی برای امنیت ایران تلقی می شدند را بررسی و کند و کاو کنم خود به خود به بحث امنیت ملی ایران کشاند. زیرا بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران امام خمینی (ره) بارها نکته ای را در محافل متذکر می شدند به این منوال که امکان ندارد در یک مکتب و در یک آئین دو فکر متضاد و رو درو وجود داشته باشد ، و باید این واقعیت روشن شود که کدام یک حقیقت را می گویند. منظور ایشان اسلام ناب محمدی از جانب انقلاب اسلامی و اسلام سنتی از سوی طالبان بود.
به هر تقدیر بنده وارد مبحثی شده ام و داده هایی که برای پژوهش به آن نیاز دارم آن قدرها زیاد و قابل ملاحظه نیستند و کتب چاپ شده فقط درباره طالبان و امنیت ملی ایران کم به نظر می رسد. بنابراین من با توجه به همین کتب محدود و کتاب های دیگر که در محدوده افغانستان ، طالبان ، همسایگان و ایران نوشته شده و مقالات و روزنامه ها و سایت ها باید داده ها و اطلاعات را جمع آوری و جفت و جور کرده و با بررسی کند و کاو در آنها بتوانم مطلبی را در حد توانم ارائه کنم. با این اوصاف ذکر شده و کمی مقدمه چینی نقش طالبان را بر امنیت ملی ایران بررسی کنم.
طرح مسئله ی پژوهش
جمهوری اسلامی ایران پس از روی کارآمدن مجاهدین در افغانستان همسو با بسیاری از سازمان های بین المللی جهانی و در راستای سیاست خارجی خود برای کمک به برادران مسلمان همسایه از هرگونه مساعدت دریغ نورزید و در زمان جهاد علیه شوروی نیز پذیرای بخش عمده ای از افغان های آواره بود. ایران از نظر سیاسی ضمن احترام به استقلال داخلی افغانستان- که خود از مدت ها پیش در زمان مبارزه در کنار گروههای مجاهدین برای دست یابی به آن تلاش می کرد- خواستار یک دولت فراگیر بود و این امر را از طریق تعالیم اسلامی ممکن می دانست. اما شکل گیری طالبان ، یک باره همه چیز را دگرگون کرد و کشمکش های داخلی افغانستان برای کسب قدرت را تبدیل به یک بحران عمومی در سطح منطقه ای از آسیای میانه تا هند کرد. و همچنین فضای نظامی و اتکا به زور را دوباره جایگزین آن کرد و تمام تلاش های انجام شده برای استقلال و کسب وحدت ملی را از بین برد.
در کلام ملا عمر و سمت او به عنوان رهبر «اجرا و تحقق دستورات اسلام» این پیام قابل درک بود که او می خواهد سرزمینی متحد پدید بیاید که حکومت آن براساس تفسیرهای سنت گرایانه و توأم با تعصب از قوانین اسلامی باشد. اگرچه در سراسر کشور تعهد عمیق نسبت به اسلام وجود داشت ، اغلب مردم رهبران افراط گرا را ، خواه گروه های مذهبی ، خواه از سایر گروهها ، تأیید نمی کردند ، زیرا این اشخاص آزادی های فردی را محدود می ساختند و در برابر هر نوع مخالفتی مجازات های سختی مقرر می داشتند.
مناطق شمالی ، از جمله مزار شریف ، تا حد زیادی به مقاومت در برابر طالبان ادامه داد ، زیرا ساکنان این مناطق به پشتون ها- که اسم قوم طالبان بود- اعتماد نداشتند و معتقد بودند که آنها می خواهند «حکومت استبدادی عقب مانده ی پشتوان را بر افغانستان که مردمش از نژادها و اقوام مختلف هستند تحمیل کنند. مزار شریف پناهگاهی بود که تحت کنترل عبد الرشید دوستم و عبدالملک قرار داشت و ناحیه شمال شرقی کابل نیز تحت رهبری احمد شاه مسعود که از نژاد تاجیک بود ، در مقابل طالبان مقاومت می کرد. مزار شریف سرانجام در سال 1998 به کنترل طالبان درآمد ، ولی گروه های مقاومت در نود درصد خاک افغانستان که به تدریج تحت سلطه ی طالبان درآمده بود به مبارزاتشان ادامه می دادند. برای طالبان لازم بود که مخالفت ها را با ارعاب و خشونت مهارکند. قوم هزاره ، که شیعه مذهب بودند ، از نظر طالبان ، کافر به حساب می آمدند و به طور خاصی مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند.
حال باید توجه کرد که آن گروهی جمهوری اسلامی از آن حمایت می کرد ، در مقابل چه گروه یا حزبی عرصه را واگذار کردند. این حزب پیروز حزبی بود از اهل سنت که اندیشه ی وهابیت و سنتی را در سر خود می پروراند در حالی که در سمت غربی آن کشوری حضور داشت که خود را سردمدار شیعه ی عصر حاضر می دانست. با کمی بررسی آن چیزی که دیده خواهد شد این است که این دو مانند هوویی هستند که نمی توانند در کنارهم دوام بیاورند حتی شاید با حضور مرد و همسری قدرتمند ، پس اسلام دو گونه ی متفاوت ازتفکرات را مشاهده می کرد که هرگز نمی توانست این دو را در کنار هم نشاند. آن هم در حالی که مرزهای طولانی این دو را به هم وصل کرده و ضریب خطر و مناقشه را بالا برده. در نهایت باید به این ضرب المثل متمسک شد که «هرجا سراست صدام هم هست». دو سری که دقیقاً کنار هم در عین حال سر ناسازگاری هم دارند.