لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه15
فهرست مطالب
فهرست
ب) یادآورى فضل الهى و شکرگزارى دائم -
الف) مقاومت دربرابر وسوسه و ترجیح زندان بر گناه -
ب) زمینهسازى براى تأثیرگذارى بیشتر دعوت
ج) بهرهبردارى بجا از تمام فرصتها
حضرت یوسف(ع)
یوسف فرزند یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم(ع) از پیامبران بنىاسرائیل و از انبیاى عظام الهى است که پس از تحمل محنتها و آزمایشهاى فراوان به مقام نبوت و حکومت رسید و علىرغم این فشارها و محنت ها در تمام مراحل زندگى ذرهاى به گناه و انحراف میل نکرد و ستایش بلیغ خداوندى را نصیب خود نمود. زیباترین داستان قرآن و به تعبیر خود قرآن <احسن القصص» مربوط به اوست و تنها پیامبرى که یک سوره کامل به قصه زندگانى و دعوت او اختصاص یافته هموست. نام یوسف 27 بار در قرآن و عمدتاً در سوره یوسف آورده شده و بسیار مورد مدح قرار گرفته است؛ نیز محتواى 98 آیه قرآن به زندگانى و دعوتش مربوطاست.
یوسف، اسوه عفت و امانت
یوسف، به حقیقت تبلور کامل تمام فضایل اخلاقى و انسانى است. در شخصیت او همه خصال نیکو از مهر و عفو و تواضع گرفته تا توکل، عفت، ورع، امانت و تدبیر نه تنها جلوه گر که شعلهور است؛ اما در زندگى او و به فرا خور شرایط پیش آمده، صفاتى چند مانند عفت، امانت و مدیریت او ظهور بیشترى داشتهاند. بر این اساس او را مىتوان اسوه عفت و امانت معرفى کرد تا به شکلى صفات دیگر او را نیز در بر گیرد؛ عفت، نماینده صفات باطنى و امانت، در برگیرنده فضایل اجتماعى او.
شیوههاى دعوت حضرت یوسف(ع)
- خدا محورى
اساسىترین محور در تبلیغ یوسف، حضور بارز تفکر توحید در تمام مراحل و لحظات زندگى پر فراز و نشیب اوست. او در سختى و راحت، گرفتارى و آسودگى همواره بر خدا تکیه داشت و هیچ تکیه گاه دیگرى اختیار نکرد. این خدا محورى و اتکال به ذات لایزال الهى از سویى در گفتار نغز او موج مىزند و از سویى چون خورشیدى نورگستر، تمام اعمال و رفتارهاى او را نیز تحت پوشش قرار داده است. بنابراین او هم در قول و هم در عمل، مبلّغ شایسته توحید بود؛ براى نمونه، گفتار او سرشار از یاد و شکر خداست؛
إِنِ الحُکْمُ إِلّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا إِیّاهُ... ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ...
قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْواىَ...
قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا...
ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ
جلوههاى این خدا محورى را در شیوههاى متعدد تبلیغى مىتوانیم دریابیم که عبارتند از:
الف) تأکید بر توحید -
جدا از تبلیغ مؤثر عملى، در گفتوگوها و مناظرهها، بیشترین اصرار یوسف بر تثبیت یگانه پرستى در جان و روان مخاطبان بوده است؛ چرا که جامعه مصر آن دوران، در اثر سلطه فرعونها و فرعون صفتان از خدا باورى و خدا پرستى حقیقى دورشده و به ورطههاى انحراف و شرک در افتاده بودند. در زندان خطاب به دو همسلول خود چنین مىگوید:
یا صاحِبَىِ السِّجْنِ أَأَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الواحِدُ القَهّارُ؛(1)
اى دو رفیق زندانیم، آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداى یگانه مقتدر؟
ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ؛(2)
شما به جاى او جز نامهایى را نمىپرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذارى کردهاید و خدا دلیلى بر حقانیت آنها نازل نکرده است.
إِنِ الحُکْمُ إِلّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا إِیّاهُ ذلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ؛(3)
فرمان جز براى خدا نیست. دستور داده که جز او را نپرستید. این است دین درست.
وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِى إِبْراهِیمَ وَإِسْحقَ وَیَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَىءٍ؛(4)
و آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروى نمودهام. براى ما سزاوار نیست که چیزى را شریک خدا کنیم.
ب) یادآورى فضل الهى و شکرگزارى دائم -
بهترین راه تحکیم پایههاى توحید در اذهان انسانهاى عادى بیان آثار، نعمتها و کرامتهاى خداوندى است که اندیشه و وجدان مخاطبان را توأماً به خدا باورى ترغیب مىکند. یوسف در هر مرحله و موقعیت از حیات پربرکتش نعمت و فضل الهى را یادآور مىشود و با این یادآورىها ضمن اداى شکر الهى، تفکر الهى را در جان مخاطبان زنده مىسازد؛ زمانى، ترکپرستش غیر خدا و پیروى آیین ابراهیم را فضل الهى بر خود و دیگر مردمان مىشمرد؛
ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا وَعَلَى النّاسِ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لایَشْکُرُونَ؛(5)
این از عنایت خدا بر ما و مردم است، ولى بیشتر مردم سپاسگزارى نمىکنند.
و چون با پیشنهاد نامشروع مواجه مىشود؛
قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْواىَ؛(6)
گفت: پناه بر خدا. او آقاى من است. به من جاى نیکو داده است.
و وقتى توفیق زیارت پدر را مىیابد و ایام فراق پایان مىپذیرد، به شکرانه اظهارمىدارد:
وَقالَ یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُؤْیاىَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّى حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِى إِذْ أَخْرَجَنِى مِنَ السِّجْنِ وَجاءَ بِکُمْ مِنَ البَدْوِ... إِنَّ رَبِّى لَطِیفٌ لِما یَشاءُ إِنَّهُ هُوَ العَلِیمُ الحَکِیمُ؛(7)
و یوسف گفت: اى پدر، این است تعبیر خواب پیشین من. به یقین، پروردگارم آنرا راست گردانید و به من احسان کرد؛ هنگامى که مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بیابان کنعان باز آورد ... بهراستى پروردگار من به آنچه بخواهد صاحب لطف است، زیرا که او داناى حکیم است.
در این آیه به دو شیوه مستقیم (جمله ان ربى لطیف لما یشاء) و غیر مستقیم (با بیان نعمتهاى الهى از جمله آزادى از زندان) شکر الهى را ادا نموده است. همچنین در صحنه معارفه برادران کلامى شکر آمیز بیان مىکند؛
قالَ أَنَا یُوسُفُ وَهذا أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لایُضِیعُ أَجْرَ المُحْسِنِینَ؛(8)
گفت: من یوسفم و این برادر من است، به راستى خدا بر ما منت نهاده است. بىگمان، هرکه تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمىکند.
و در پایان ماجرا رو به سوى خدا مىکند و چنین زمزمه مىنماید؛
رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِى مِنَ المُلْکِ وَعَلَّمْتَنِى مِنْ تَأْوِیلِ الأَحادِیثِ فاطِرَ السَّموتِ وَالأَرضِ أَنْتَ وَلِیىِّ فِىالدُّنْیا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى بِالصّالِحِینَ؛(9)
بار پروردگارا، تو به من دولت دادى و از تعبیر خوابها به من آموختى. اى پدیدآورنده آسمانها و زمین، تنها تو در دنیا و آخرت مولاى منى؛ مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما.
- تبلیغ عملى و غیر مستقیم
چنانکه گفتیم یوسف در دامنهاى وسیع به تبلیغ عملى پرداخت و بیش از آن که گفتارش مروج توحید و فضایل اخلاقى باشد عمل و سلوک ویژه او در مردمان مؤثر مىافتاد. به آنها درس عبرت مىداد. پیامبرى که از تمام نعمتها و تمکن ها بهرهمند گردید. اما هیچکدام او را از یاد و توکل بر خدا غافل ننمود؛
کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنا المُخْلَصِینَ؛(10)
و اینچنین (کردیم) تا بدى و زشتکارى را از او باز گردانیم، چرا که او از بندگان مخلص ما بود.
و به فضل الهى، چنانکه خود مىگوید به فساد و انحراف نگرایید؛
وَإِلّا تَصْرِفْ عَنِّى کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُنْ مِنَ الجاهِلِینَ؛(11)
و اگر نیرنگ آنان را از من باز نگردانى، به سوى آنها خواهم گرایید و از نادانان خواهم شد.
در این محور نیز شیوههاى جزیى و عملى متعددى وجود دارد.
الف) مقاومت دربرابر وسوسه و ترجیح زندان بر گناه -
داستان عفت یوسف و امتناع او از پذیرش درخواست خیانت آمیز زلیخا بهتر از دهها و صدها کتاب اخلاقى و ارشادى مىتواند نتیجه بخش و مؤثر باشد، چرا که از رهگذر تبلیغ عملى و عینى به القا و ترویج ارزشهاى اخلاقى مىپردازد. یوسف در حالى که مىتوانست با کمترین تمایل و سازش به منزلت والاى دنیوى در دستگاه فرعونى برسد، رضاى الهى را ترجیح داد که موجب خشم قدرتمندان گردید و او را به زندان افکند. وقتى همسرعزیز، پس از نشست و مهمانى زنان اشراف، دوباره خواسته پلید خویش را مطرح کرد، یوسف اینچنین با خداى خود نجوا مىکرد؛
قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمّا یَدْعُونَنِى إِلَیْهِ؛(12)
گفت: پروردگارا، زندان نزد من از آنچه مرا بدان مىخوانند محبوب تر است.
برخى نیز گفتهاند، چون زلیخا با اصرار زیاد انجام خواسته خود را مىطلبید و یوسف بر امتناع خود پاى مىفشرد، زلیخا او را به زندان تهدید کرد، اما او فرمود: یکفینى ربى (خداى مرا کفایت کند).(13)
یوسف دربرابر توطئه همسر عزیز بهگونهاى جدى امتناع مىورزد که حتى منجر به پارهشدن پیراهنش بدست زلیخا مىگردد و از طرفى شجاعانه و با صلابت مىایستد و مقاومت مىورزد که در نهایت زلیخا در حضور زنان دربارى به عصمت یوسف اعتراف مىکند؛
وَلَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ؛(14)
آرى من از او کام خواستم ولى او خود را نگاه داشت.
این درس عبرت بزرگى از سوى یوسف است که به ما نشان مىدهد چگونه انسان مىتواند زندگى دشوار و زجرآور را بر خوشى و آسایش ترجیح دهد، در شرایطى که زندگى آسوده همراه با زیانکارى روحى و اخلاقى باشد.(15)
درس دیگر و پیامد تبلیغى دیگر این ماجرا، مقاومت دلیرانه یوسف دربرابر شرایط جبار حاکم است که همچون پدران بزرگوارش دربرابر شرایط نامطلوب سر فرود نمىآورد، بلکه با مقابله با آنها سعى در تغییر و اصلاح و بهبود آن مىنماید.
ب) تکریم پدر و مادر -
از جلوههاى تبلیغ عملى در سیره یوسف، تکریم و احترام عمیق والدین است. او هرچند به مقام نبوت و ریاست کشورى پهناور یعنى عزت ظاهرى و معنوى نایل شده بود هرگز احسان و اکرام پدر و مادر را از یاد نبرد، بلکه بهطور کامل و در همه مراحل آن را ادا نمود:
مرحله اول: از آنجا که یوسف مىداند اندوه پدر بر فراق او بس عظیم است براى تسلى خاطرش، پیراهن خویش را برایش ارسال مىکند؛
إِذْهَبُوا بِقَمِیصِى هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِى یَأْتِ بَصِیراً وَأْتُونِى بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ؛(16)
این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید تا بینا شود. و همه کسان خود را نزدمن آورید.
و در واقع با این کار یکى از معجزات الهى خود را نیز آشکار مىسازد.
مرحله دوم: هنگامى که پدر و مادر و برادرانش به قلمرو حکمرانى او مىرسند:
فَلَمّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ آوى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَقالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ؛(17)
پس چون بر یوسف وارد شدند، پدر و مادر خویش را در کنار خویش گرفت و گفت: انشاء الله، در امان داخل مصر شوید.
مرحله سوم: پدر و مادر را بر تحت عزت و سلطنت مىنشاند.
وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلىَ العَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقالَ یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُؤْیاىَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّى حَقّاً؛(18)
و پدر و مادرش را بر تحت نشانید و جملگى پیش او به سجده در افتادند و یوسف گفت: اى پدر، این تعبیر خواب پیشین من است. به یقین پروردگارم آن را راست گردانید (تحقق بخشید).
جالب است که این تکریم شامل برادر کوچک و حتى برادرانى که با توطئهاى شیطانى جان او را در معرض خطر مرگ قرار داده بودند نیز مىشود، و این بدان جهت است که رحمت نبوت خطاکاران را نیز در بر مىگیرد. او وقتى برادرش را در حضور خود دید چنین کرد:
وَلَمّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ آوى إِلَیْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّى أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ؛(19)
و چون بر یوسف وارد شدند، برادرش بنیامین را نزد خود جاى داد و گفت: منبرادرتوام. پس از آنچه برادران مىکردند، غمگین مباش.
و در برخورد با برادران گنهکارش،
قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ ألرّاحِمِینَ؛(20)
یوسف گفت: امروز بر شما سرزنشى نیست. خدا شما را مىآمرزد و او مهربانترین مهربانان است.
ج - حلم، گذشت و بزرگوارى -
تبلیغ عملى در غالب موارد از طریق التزام به فضایل اخلاقى و کرامتهاى نفسانى تحقق مىپذیرد که یکى از مهمترین آنها گذشت و برخورد بزرگوارانه به جاى انتقام است. یوسف در مقاطع متعدد، حلم و عفو را بر واکنش قهر آمیز و تند ترجیح داد؛ نخست آن زمان که با کید زنان مواجه گردید و پس از سالیان رنج و حبس، بىگناهىاش آشکار گردید و حتى به قدرت و مکنت کمنظیر دست یافت، اما بهجاى سرزنش و انتقام، عفوو اغماض را در مورد منحرفان فسادانگیز در پیش گرفت و تنها به عبادت حق و اطاعت فرمان او سفارش کرد.
همچنین زمانى که برادران خطا کارش براى اخذ سهمیه و روزى خود از غلات آمده بودند، بهگونهاى برخورد کرد که در کرم او طمع کرده و سهم افزونترى طلبیدند؛ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنا(21) (پس پیمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق کن). البته این موضوع با یادآورى ماجرا بهمنظور تنبه برادران تعارضى ندارد؛ خطاب به ایشان به صورت پرسش گفت:
قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذ أَنْتُمْ جاهِلُونَ؛(22)
گفت: آیا دانستید که وقتى نادان بودید، با یوسف و برادرش چه کردید؟
یعنى آیا زشتى اعمالتان را در حق یوسف و برادرش مىدانید؟ و پیش از پایان سخن عذرى نیز بر ایشان طرح کرد که شما جاهل بودید و زشتى این کار را نمىدانستید. پس توبه کنید و این کلامى پر از شفقت و نصیحت بود نه با عتاب و سرزنش، و چنان که اخلاق انبیاست، او حق خدا را بر حق خویش برگزید.(23)
آنگاه، انتقال یوسف از این موضوع به یاد خدا جالب توجه است؛ هنگامى که ایشان یوسف را شناختند، چنین گفت:
قالَ أَنَا یُوسُفُ وَهذا أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لایُضِیعُ أَجْرَ المُحْسِنِینَ؛(24)
گفت: آرى من یوسفم و این برادر من است. خدا بر ما منت نهاده است. به راستى کسى که تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمىکند.
همچنین پس از اعتراف برادران به خطا و خیانت بزرگشان، بدون هیچ قدرتنمایى و رجزخوانى و توبیخ، با کمال مهر و عطوفت مىفرماید:
قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ ألْرّاحِمِینَ؛(25)
گفت: امروز بر شما سرزنشى نیست. خدا جملگى شما را مىآمرزد و او مهربانترین مهربانان است.
در اینجا نیز در آخرین جمله، آنها را به رحمت و غفران الهى توجه مىدهد.
- اتخاذ شیوههاى متنوع براى پیشبرد دعوت
یوسف(ع) علاوه بر شیوههاى عملى و غیر مستقیم، روشهاى دقیق و ظریف را براى زمینهسازى مؤثرتر دعوت توحیدى و نفوذ در دل مخاطبان در پیش مىگرفت تا پیام محورى تمام نبوتها و رسالتها یعنى توحید را به آدمیان برساند. این روشها عبارتند از:
الف) تلاش براى دفع کامل اتهام
یوسف صدیق در کناره گیرى از گناه و مقاومت دربرابر شرایط، چیزى جز رضایت الهى را در نظر نداشت، اما دربرابر تهمت و بدبینى ایجاد شده در اثر جوسازى همسر عزیز مصر، خود را موظف به دفاع از شخصیت و کرامت خود و اثبات صداقت و پاکدامنى خویش مىدانست، تا راه را براى دعوت الهى خود هموار و موانع نفوذ در دلها را بر طرف سازد، چراکه وجود نقاط ضعف و اتهامات، چه درست و چه نادرست، در مورد مبلّغان باعث تیرگى فضاى تبلیغى و عدم وصول پیام دعوت به اعماق جان مخاطبان مىشود؛ ازاینرو، علىرغم آن که عزیز مصر پس از بررسى ماجرا یوسف را به روىگردانى و فراموشى آن سفارش و زلیخا را خاطى معرفى مىنماید و زلیخا نیز در حضور زنان دربارى به پاکى و بى گناهى یوسف اعتراف مىکند. یوسف به این میزان از برائت و ثبوت بىگناهى اکتفا نمىکند، چرا که شاید موضوع هنوز در سطح جامعه و عموم مطرحنشده و یا از پادشاه (فرعون وقت) مخفىمانده است؛ از این رو، زمانى که پس از چندین سال تحمل شرایط سخت زندان مأمور آزادى به نزد او مىرود، برخلاف عادت معمول زندانیان - که مشتاقانه براى رهایى لحظهشمارى مىکنند - براى آزادى خود شرطى معین مىکند که حاصل آن اثبات و اعلان برائت کامل اوست:
قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللّاتِى قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّى بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ؛(26)
یوسف گفت: نزد آقاى خویش برو و از او بپرس که حال آن زنانى که دستهاى خویش بریدند، چگونه است؟ زیرا پروردگار من به نیرنگ آنها آگاه است.
بار دیگر موضوع را با آن زنان در میان مىنهند و ایشان برائت بى تردید یوسف را اذعانمىنمایند.
قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ؛(27)
زنان گفتند: منزه است خدا، ما گناهى بر او نمىدانیم.
و همسر عزیز هم دوباره بر معصومیت او صحه مىگذارد؛
الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقِینَ؛(28)
اکنون حقیقت آشکار شد. من بودم که از او کام خواستم، و بى شک او از راستگویان است.
و نتیجه آن مىشود که پادشاه پس از اطلاع از چند و چون قضیه، یوسف را از خواص خود قرار مىدهد و او را به سمت خزانهدارى مملکت پهناور مصر مىگمارد. علامه طباطبایى درباره تلاش یوسف براى اثبات بى گناهى خود مىگوید:
یوسف براى این که شایعات و تبلیغات علیه خود را در میان مردم و درباریان خنثى سازد و بى گناهى خویش را اثبات نماید به مأمور پادشاه مصر براى آزادىاش گفت: برگرد و بپرس که قضیه دست بریدن زنان دربارى چه بوده است! یوسف با ظرافت تمام وارد مىشود و بدون این که ملکه یا دیگر زنان را متهم کند، با ادب کامل سرنخى به پادشاه مىدهد تا او در پى تحقیق به همه جزئیات ماجرا واقف گردد و از پاکى و برائت او آگاهىیابد.(29)
در پایان این سخن بد نیست اشاره کنیم که اگر آیات 52 و 53 سوره یوسف (ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّى لَمْأَخُنْهُ بِالغَیْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِى کَیْدَ الخائِنِینَ * وَما أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلّا ما رَحِمَ رَبِّى - یوسف (یا زلیخا) گفت: این اعاده حیثیت براى آن بود که عزیز بداند من در نهان به او خیانت نکردم و خدا نیرنگ خائنان را به جایى نمىرساند) را گفته زلیخا بدانیم - چنان که از سیاق آیات بر مىآید و برخى از مفسران نیز بدان اشاره کردهاند(30) این اعترافات حاکى از تأثیر عمیق و شگرف دعوت عملى یوسف است که توانست فرد فاسق و منحرفى را اینگونه بهسوى خدا باز آورد که جمله <إلّا ما رَحِمَ رَبّىِ» را از عمق جان سر دهد.
ب) زمینهسازى براى تأثیرگذارى بیشتر دعوت
بى تردید موفقیت و اثر بخشى دعوتها و عملکردهاى تبلیغى به زمینههاى فراهم شده بستگى دارد. یوسف این اصل اساسى را در دعوت خود بهخوبى درک و رعایت فرموده و در هر فرصت با زمینهسازى مناسب اقدام به نشر دعوت نموده است؛ او خداشناسى را یکباره و بدون مقدمه بیان نمىکند، بلکه پس از تعبیر خوابهایى چند براى همراهان و جلب اعتماد ایشان و طرح جملاتى حساب شده ذهنشان را ناخودآگاه متوجه یک موجود برتر و حقیقت والا مىنماید و به موقع به آن تصریح مىکند؛ (ذلکما مما علمنى ربى) سپس علت گرفتارى خود از یک سو و نیل به مقام تعبیر رؤیا را از سوى دیگر، براى زمینهسازى بیشتر بیان مىکند و بهطور ضمنى شرک را نیز مورد حمله قرار مىدهد؛
إِنِّى تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ * وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِى إِبْراهِیمَ وَإِسْحقَ وَیَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَىءٍ؛(31)
من آیین قومى را که به خدا اعتقاد ندارند و منکر آخرتند رها کردهام و آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروى نمودهام. براى ما سزاوار نیست که چیزى را شریک خدا قرار دهیم.
مراد این است که تبعیت توحید و آیین پدرانم پس از تحمل مشقت فراوان و فشارهاى زایدالوصف قوم مشرک و مبارزهاى جانفرسا برایم میسر شده است. پسشما نیز در مورد دین و عقیدهتان بیشترین حساسیت و دقت را به کار برید. دراین شرایط که مخاطبان از آمادگى روحى و فکرى کاملى برخوردار شدهاند. یوسف پیام توحید را با صراحت بیشتر اعلام مىدارد، اما نه به صورت جمله خبرى کماثر، بلکه به شکل پرسشى ارائه شده به فطرت پاک انسانى که پاسخش براى هر باطن سلیمى روشن است. با این روش چنان مىکند که نتیجه مورد نظر را خود مخاطبان بهدست آورند؛
یا صاحِبَىِ السِّجْنِ أَأَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الواحِدُ القَهّارُ؛(32)
اى دو یار زندانىام، آیا خدایان پراکنده نیکوترند یا خداى یگانه مقتدر؟
سید قطب، زمینهسازى یوسف را براى دعوت اینگونه تشریح مىکند:
ورودى جالب توجه، گام به گام، با احتیاط و نرمى و آنگاه نفوذ بیشتر در دل مخاطبان، وسپس پرده برداشتن از عقاید خویش. بدینترتیب، یوسف دعوت اساسىاش را آشکار مىکند تا نادرستى عقاید و شیوه زندگانى مخالفان خودبهخود معلوم گردد وبدینترتیب مىگوید: آیا خدایان متعدد و متفرق بهتر است یا یکتا خداى نیرومند وغالب؟(33)
ج) بهرهبردارى بجا از تمام فرصتها
در عرصه تبلیغ، استفاده از فرصتها اصلى اساسى است. آنجا که فرصتى حاصل آید مبلّغ بهخوبى از آن بهره مىگیرد و اهداف دعوت را تعقیب مىنماید و آنجا که فرصتى دستندهد، خود در صدد ایجاد فرصت و زمینه بر مىآید. یوسف با توجه به زندگى پر فراز و نشیب خود که طبعاً حاوى پیشامدها و حوادث بسیار و فرصتهاى تبلیغى متنوع بود، بهخوبى فرصتها را مغتنم شمرد و دعوتى موفق داشت؛ نمونههایى از این قدرشناسى فرصتها را در دعوت یوسف از نظر مىگذرانیم.
زمانى که یوسف به زندان وارد مىشود و همراهان، آثار درایت، دانش و شرافت را در جبین نورانىاش مشاهده مىکنند و از او تأویل رویاى خویش را مىجویند، با عنایت به امید و اعتمادى که در آنها نسبت به یوسف ایجاد شده زمینه را آماده مىبیند و با وعده تعبیر رؤیا به تبلیغ توحید مىپردازد؛
و دو جوان با او به زندان درآمدند. یکى از آن دو گفت: من خویشتن را خواب دیدم که انگور براى شراب مىفشارم و دیگرى گفت: من خود را به خواب دیدم که بر روى سرم نان مىبرم و پرندگان از آن مىخورند. به ما از تعبیرش خبر ده، کهتو را از نیکوکاران مىبینیم، گفت: غذایى را که روزى شماست براى شما نمىآورند مگر آن که من از تعبیر آن به شما خبر مىدهم پیش از آن که تعبیر آن به شما برسد. این از چیزهایى است که پروردگارم به من آموخته است. من آیین قومى را که به خدا اعتقاد ندارند و منکر آخرتند رها کردهام، و آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروى نمودهام. براى ما سزاوار نیست که چیزى را شریک خدا کنیم. این از عنایت خدا بر ما و بر مردم است ولى بیشتر مردم سپاسگزارى نمىکنند. اى دو رفیق زندانىام، آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداى یگانه مقتدر؟...(34)
یکى از نویسندگان دراین باره مىگوید:
چه بگوییم یوسف در دوران زندان به نبوت رسیده بود یا نه، بههر حال به عنوان یک اسوه مبلّغ از فرصت حاصله به نیکى بهره جست و همراهانش را به دین انبیا فراخواند و چون ایشان را مستعد فراگیرى دید، پیش از آن که تأویل رؤیاى آنها را باز گوید به بیان توحید و ایمان و ثواب و عقاب پرداخت. چه، اگر مىخواست پس از تعبیر خواب چنینکند فرصت حاصله از کف مىرفت، بهویژه آن که تعبیر خواب یکى از آندو، خبرى ناخوشایند بود.(35)
- همچنین در صحنه حضور والدین در کنار بارگاه عزیز مصر، یوسف پس از تکریم پدر و مادر در حالى که در اوج اقتدار و مکنت قرار دارد در حضور عموم به سپاسگزارى ذات حق مىپردازد و در پایان با لحنى متضرعانه و عاجزانه به ابتهال و انابه مىپردازد که این کار هرچند از سر اخلاص و خداجویى محض است لکن نوعى تبلیغ غیر مستقیم خدا محورى و توحید در آن شرایط خاص به شمار مىرود؛
رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِى مِنَ المُلْکِ وَعَلَّمْتَنِى مِنْ تَأْوِیلِ الأَحادِیثِ فاطِرَ السَّموتِ وَالأَرضِ أَنْتَ وَلِیِّى فِىالدُّنْیا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى بِالصّالِحِینَ؛(36)
پرور
فهرست
ب) یادآورى فضل الهى و شکرگزارى دائم -
الف) مقاومت دربرابر وسوسه و ترجیح زندان بر گناه -
ب) زمینهسازى براى تأثیرگذارى بیشتر دعوت
ج) بهرهبردارى بجا از تمام فرصتها
حضرت یوسف(ع)
یوسف فرزند یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم(ع) از پیامبران بنىاسرائیل و از انبیاى عظام الهى است که پس از تحمل محنتها و آزمایشهاى فراوان به مقام نبوت و حکومت رسید و علىرغم این فشارها و محنت ها در تمام مراحل زندگى ذرهاى به گناه و انحراف میل نکرد و ستایش بلیغ خداوندى را نصیب خود نمود. زیباترین داستان قرآن و به تعبیر خود قرآن <احسن القصص» مربوط به اوست و تنها پیامبرى که یک سوره کامل به قصه زندگانى و دعوت او اختصاص یافته هموست. نام یوسف 27 بار در قرآن و عمدتاً در سوره یوسف آورده شده و بسیار مورد مدح قرار گرفته است؛ نیز محتواى 98 آیه قرآن به زندگانى و دعوتش مربوطاست.
یوسف، اسوه عفت و امانت
یوسف، به حقیقت تبلور کامل تمام فضایل اخلاقى و انسانى است. در شخصیت او همه خصال نیکو از مهر و عفو و تواضع گرفته تا توکل، عفت، ورع، امانت و تدبیر نه تنها جلوه گر که شعلهور است؛ اما در زندگى او و به فرا خور شرایط پیش آمده، صفاتى چند مانند عفت، امانت و مدیریت او ظهور بیشترى داشتهاند. بر این اساس او را مىتوان اسوه عفت و امانت معرفى کرد تا به شکلى صفات دیگر او را نیز در بر گیرد؛ عفت، نماینده صفات باطنى و امانت، در برگیرنده فضایل اجتماعى او.
شیوههاى دعوت حضرت یوسف(ع)
- خدا محورى
اساسىترین محور در تبلیغ یوسف، حضور بارز تفکر توحید در تمام مراحل و لحظات زندگى پر فراز و نشیب اوست. او در سختى و راحت، گرفتارى و آسودگى همواره بر خدا تکیه داشت و هیچ تکیه گاه دیگرى اختیار نکرد. این خدا محورى و اتکال به ذات لایزال الهى از سویى در گفتار نغز او موج مىزند و از سویى چون خورشیدى نورگستر، تمام اعمال و رفتارهاى او را نیز تحت پوشش قرار داده است. بنابراین او هم در قول و هم در عمل، مبلّغ شایسته توحید بود؛ براى نمونه، گفتار او سرشار از یاد و شکر خداست؛
إِنِ الحُکْمُ إِلّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا إِیّاهُ... ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ...
قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْواىَ...
قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا...
ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ
جلوههاى این خدا محورى را در شیوههاى متعدد تبلیغى مىتوانیم دریابیم که عبارتند از:
الف) تأکید بر توحید -
جدا از تبلیغ مؤثر عملى، در گفتوگوها و مناظرهها، بیشترین اصرار یوسف بر تثبیت یگانه پرستى در جان و روان مخاطبان بوده است؛ چرا که جامعه مصر آن دوران، در اثر سلطه فرعونها و فرعون صفتان از خدا باورى و خدا پرستى حقیقى دورشده و به ورطههاى انحراف و شرک در افتاده بودند. در زندان خطاب به دو همسلول خود چنین مىگوید:
یا صاحِبَىِ السِّجْنِ أَأَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الواحِدُ القَهّارُ؛(1)
اى دو رفیق زندانیم، آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداى یگانه مقتدر؟
ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ؛(2)
شما به جاى او جز نامهایى را نمىپرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذارى کردهاید و خدا دلیلى بر حقانیت آنها نازل نکرده است.
إِنِ الحُکْمُ إِلّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا إِیّاهُ ذلِکَ الدِّینُ القَیِّمُ؛
تحقیق در مورد حضرت یوسف