مقدمه:
بی گمان، توازن و ساختار قدرت درحوزه عربی ـ اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا، به گونهای است که هر گونه تغییر و تحول ساختاری در آن ضمن تأثیرات گسترده درون حوزهای سبب لرزشهای ژئوپلیتیکی نوینی در سطوح گوناگون بینالمللی میشود؛ بنابراین، با اوجگیری قیامهای مردمیو گسترش موج بیداری اسلامیدر این حوزه و سقوط زودهنگام برخی از دیکتاتورها، نه تنها تاج و تخت بیشتر حکومتهای عربی لرزان شده است، بلکه همگام با سرعت تغییر و تحولات در خاورمیانه و شمال آفریقا و نیز ضعیف شدید جایگاه و عمق استراتژیک رژیم اشغالگر قدس، شرایط کنونی حاکی از اضطراب و دگرگونیهای گسترده در نگرشهای استراتژیکی قدرتهای ذینفوذ نسبت به روند و چشمانداز این تحولات است، به ویژه آنکه فرآیند قیامهای کنونی، بیانگر شکلگیری موج سومیاز بیداری اسلامیدر این حوزه است. لذا برای این حوزه پیشبینی هر گونه تغییر اساسی و کوتاهمدت در راستای تحول در وضعیت نگرانکننده یادشده، بسیار دشوار است.
این موضوعات، بخشی از مسائل مورد بحث در این نوشتار است که با هدف کنکاش در علل و نتایج تحولات حوزه عربی ـ اسلامیخاورمیانه و شمال آفریقا با رویکردی استراتژیکی و بر محور مبانی ژئوپلیتیکی مورد تحلیل و بررسی قرار گرفتهاند.
2 ـ طرح مسأله:
با آغاز دهه 80 قرن بیستم و فروپاشی اتحاد جماهیری شوروی ـ که پایان نظام دوقطبی حاکم بر جهان معاصر را به همراه داشت ـ خلأ مناسب در فضای نظام بینالمللی برای تحقق استراتژی هژمونی طلبی ایالات متحده آمریکا در عرصههای گوناگون جهانی فراهم شد، به گونهای که با اندیشیدن تدابیری حریصانه و در قالب رویکردهایی هژمونیک و بهرهبرداری ابزاری از سیاستهای مطلوب جهانی در جلوگیری از گسترش سلاحهای هستهای و نیز مقابله با گروهها و باندهای تروریستی که در بسیاری از موارد خود مسبب اشاعه آنها بودند، این کشور اقدام به طراحی و اجرای استراتژی جنگهای پیشدستانه در مناطق استراتژیک نمود و رفته رفته برای دستیابی به سیطره جهانی، در بیش از 136 کشور جهان، مستقیم با ایجاد پایگاههای نظامیو استقرار مزدورانی نظامی، عملا در نقاط گوناگون جهان، وارد جنگهای پیشگیرانه شد.
از مصادیق ملموس این فضای سیاسی و هدفمند، میتوان به اشغال مستقیم دو کشور افغانستان و عراق در سالهای 2001 و 2003 اشاره نمود که به بهانه مقابله با تروریسم و تولید سلاحهای هستهای صورت گرفت و به اصطلاح پاسخی بود که در مقابله با حملات هماهنگ شده تروریستی به برجهای دوقلوی تجارت جهانی نیویورک در یازدهم سپتامبر سال 2001 صورت گرفت.
در این راستا با گسترش دامنه دخالتهای سلطه طلبانه آمریکا به ویژه در مناطق استراتژیک خاورمیانه و شمال آفریقا ـ که با همراهی و ائتلاف برخی از قدرتهای بینالمللی استمرار داشته است ـ به همراه بسترسازی برای غارت بیشتر سرمایههای ملی در کشورهای این مناطق، بر بسیاری از امور داخلی ملتها به ویژه در کشورهای حوزه عربی ـ اسلامیخاورمیانه و شمال آفریقا سیطره کامل ایجاد کردهاند؛ بنابراین، با توجه به پیشینههای سلطه ستیزی در میان مردم این مناطق ـ که در پس معضلات عدیده اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، عمدتا برگرفته از مبانی اعتقادی و ضرورتها در پایداری بر ارزشهای انسانی بوده است ـ خیزشهای دامنهدار کنونی در حوزه عربی ـ اسلامی خاورمیانه تا شمال آفریقا نیز امری بدیهی بوده است و تحقق خواستههای عمومیو بسترسازی متناسب در راستای ایجاد تحولات گسترده ژئوپلیتیکی در عرصههای گوناگون منطقهای و جهانی، موضوعی است که دور از انتظار نیست، به گونهای که چشماندازی بسیار متفاوتتر در تعاملات استراتژیکی کشورهای حوزه شمال آفریقا ـ که پیش از این، حیات خلوت ژئوپلیتیکی اروپا بوده و نیز در کشورهای حوزه عربی و به ویژه نفتخیز خاورمیانه که انبار نیازهای نفتی آمریکا و غرب بوده است ـ قابل تصور و دیدنی است.
بنابراین میتوان گفت که در جریان قیامهای گسترده و فراگیر مردمیکه در اوایل سال 2011عرصه جغرافیایی خاورمیانه عربی تا شمال آفریقا را دربر گرفته است، آنچه برای قدرتهای ذینفع و به ویژه قدرتهای غربی از اهمیت بسزایی برخوردار است، موضوع چگونگی هدایت و کنترل برنامهریزی شده این خیزشها با هدف مصادره انقلابهای مردمیدر قالب دستمایههای دمکراسی غربی و نیز تلاش برای ایجاد یک سازماندهی هدفمند در ساختارهای سیاسی و استراتژیکی این مناطق است.
در همین راستا، بسیاری از تحلیلگران مسائل بینالمللی و رسانههای پرمخاطب خبری و تحلیلی جهان، این قیامهای مردمیرا با رویکردهای سیاسی و استراتژیک گوناگونی تحلیل و بررسی کردهاند که در این میان، تشریح و تبیین این خیزشها به عنوان یک رویکرد اسلامیدر چشمانداز تحولات جاری، پرسش اصلی در این بحث بوده که پاسخ به آن نیز با یک نگاه عمومیو بر محور مبانی ژئوپلیتیکی، به شرح زیر مورد بررسی قرار گرفته است:
3ـ مبانی نظری اندیشه بیداری اسلامی
بیداری اسلامی در روزگار کنونی، پاسخی به گسترش ضعفهای استراتژیکی (نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی) در جوامع اسلامی قرن 19 است. حمله ناپلئون بناپارت به مصر در سال 1798 نقطه عطف تاریخی در رابطه با آغاز انحطاط و ضعف جهان اسلام به ویژه در امپراتوری عثمانی به شمار میرفت.
به تعبیری دیگر، میتوان گفت که حمله ناپلئون بناپارت در واقع، عامل مهمی در بیداری اسلامی به شمار میآید، به گونهای که در این واقعه، خلافت اسلامی تدریجا ضمن از دست دادن سرزمینهای مسیحی نشین، بسیاری از مناطق مسلمان نشین تحت کنترل خود را هم از دست داد (اشغال الجزایر از سوی فرانسه در 1830، اشغال تونس از سوی فرانسه در 1881، حمله انگلستان به مصر در 1882 و اشغال آن، اشغال مراکش از سوی فرانسه در 13 ـ 1912 و اشغال لیبی توسط ایتالیا در 1912، جدا شدن مناطق مسیحی نشین امپراتوری اعم از صربستان، مونتنگرو، رومانی، یونان و بلغارستان در جریان جنگهای بالکان در فاصله 56 ـ1841)؛ بنابراین، اندیشمندان عرب و ترک امپراتوری عثمانی در فکر چارهجویی برای تقویت جامعه اسلامی در برابر اروپا بودند که سرانجام در پایان قرن 19 سه استراتژی و حرکت عمده برای اصلاح جهان اسلام و عرب ارایه شد:
1 ـ پیروی از تمدن غرب: یعنی تأکید بر اصلاح نظام اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و آموزشی جامعه اسلامی و عربی به تقلید از اروپاییان و به پیروی از اصول تمدن غربی. اندیشمندانی نظیر: رافع الطهطاوی، یعقوب صنوع، شبلی شمیل و طه حسین از این جمله بودند.
2 ـ تجدید فکر دینی (بیداری اسلامی): که بازگشت به اسلام و منابع اولیه آن (کتاب، سنت، اجماع، عقل) و الگو قرار دادن شیوه پیامبر اسلام و خلفای راشدین را بهترین راه رفع مشکلات و ضعفهای مسلمانان و جامعه اسلامی میدانستند. سید جمال الدین اسدآبادی (معروف به افغانی)، محمد عبده و رشید رضا از پیشتازان این راه بودند.
3 ـ میهن پرستی و ناسیونالیسم: پیروان این راه که نخست در مصر و سپس در سوریه و امپراتوری عثمانی و بعدها در ایران ظهور کردند، ملت و منافع ملت و وحدت ملی را بهترین شیوه پاسخگویی به ضعف و انحطاط جوامع موجود میدانستند. در میان اعراب نجیب عازوری، ساطع الحصری، در میان ترکان، ضیاء گوک آلپ وتکین آلپ و در میان ایرانیان، فتحعلی خان آخوند زاده و میرزاآقاخان کرمانی از پیروان این استراتژی بودند.
با این حال، از آنجایی که بحث پیرامون راهکارهای اول و سوم، بیرون ازموضوع این تحلیل است، در این مطلب و بسیار خلاصه، اهم توجه بر استراتژی دوم یعنی طراحان تجدید فکر دینی یا بیداری اسلامی و نیز سلسله تحولاتی است که امروزه بسترهای لازم را برای فراگیری موج بیداری اسلامی فراهم آورده است.
بیشتر مورخین و خاورمیانه شناسان و محققان جوامع اسلامی بر این امر تأکید و توافق دارند که آغازگر و طراح استراتژی تجدید حیات اسلامی، سید جمال الدین اسدآبادی بوده است. وی سرچشمه جنبشهای فکری، اسلامی، اصلاحی، سیاسی و ملی در جوامع اسلامی در پایان قرن 19 بوده است. در ایران حامی حرکتهای ضد استعماری نظیر تحریم تنباکو و قیام علیه استبداد سلاطین قاجار به شمار میرفت. در دوران اقامت خود در امپراتوری عثمانی سلطان عبدالحمید را به انجام اصلاحات تشویق میکرد و ترکها را در انجام این امر کمک کرد.
او در شورای عالی آموزش عثمانی عضویت داشت اما سلاطین عثمانی و نیز مقامات مذهبی (شیخ الاسلام فهمی افندی) که وجود او را عامل حرکتهای سیاسی و ضد استبدادی و اصلاحات فکری و دینی میدانستند، او را از قلمرو عثمانی اخراج کردند. در 1871 سید به مصر رفت و در قاهره بود که به گفته بسیاری ثمر بخشترین اندیشههای سیاسی و فکری را ارایه داد و شاگرد و مریدان فراوانی از خود به جای گذاشت. محمد عبده و رشیدرضا از جمله شاگردان او بودند و اندیشمندان غیر مذهبی نظیر: ادیب اسحاق، لویی صابونچی، شبلی شمیل و یعقوب صنوع از جمله مریدان او به شمار میرفتند.
سید از قیام افسران مصری به رهبری اعرابی پاشا در 1881 حمایت کرد و به دلیل اینکه وجود او عامل حرکتهای سیاسی و فکری ضد استبدادی بود، وی را از مصر اخراج کرد. او سپس به هند رفت و در آنجا نیز به کانون اندیشههای سیاسی و اصلاحی تبدیل شد. پس از شکست قیام اعرابی پاشا، سید از هند اخراج شد و به پاریس رفت و در آنجا بود که به کمک شاگرد خود محمد عبده، نشریه عروه الوثقی را منتشر کرد. نخستین شماره آن در مارس 1883 منتشر شد و در مجموع، هجده شماره از آن تا سپتامبر 1884 انتشار یافت.
موضوع اصلی مطالب نشریه به بررسی سیاست قدرتهای بزرگ در کشورهای اسلامی به ویژه سیاستهای انگلستان در مصر و همچنین علل ضعف مسلمانان و برانگیختن آنها به اصلاح و اعتماد ملتهای مسلمان اختصاص داشت. لحن ضد انگلیسی نشریه، نشان از افکار انقلابی سیدجمال داشت. هدف نشریه در نخستین شماره آن مبارزه با روحیه ناامیدی مسلمانان اعلام شد. سید درمقالهای تحت عنوان اسطوره قدرت انگلستان را بررسی کرد و این قدرت را دشمن اصلی مسلمانان میدانست که در پی نابودی اسلام است. همین لحن ضد انگلیسی نشریه، باعث شد تا دولت فرانسه تحت فشار لندن آن را تعطیل کند.
سید در پی این بود که حکم جهاد علیه انگلستان را از علما اسلامی بگیرد. در همین راستا از قیام مهدی سودانی علیه انگلستان و ادعای مهدویت او از نظر سیاسی حمایت میکرد. او در جریان اقامت خود در فرانسه به نظریات ارنست رنان پیرامون اسلام و مسلمانان پاسخ گفت.
رنان در جریان یک سخنرانی در دانشگاه سورلن گفته بود که اسلام با روح علمی و فلسفی مخالف است و اعراب نیز ذاتاً از فرا گرفتن علم و فلسفه ناتوان هستند و این ایرانیها و یونانیها بودند که علم و فلسفه را به اسلام آوردند. سید جمال در پاسخ به او گفته بود که روح اسلام با فلسفه و علم موافق است و گذشته از آن در میان اعراب فیلسوفان مهمی نظیر ابن باجه، ابن خلدون و ابن طفیل بودهاند.
به طور کلی در این راستا، میراث سید جمال را می توان در چند نکته اساسی خلاصه کرد:اعتقاد به توانایی ذاتی اسلام برای رهبری مسلمانان، مبارزه با روح تسلیم به قضا و قدر، بازگشت به منابع اصیل فکر اسلامی، تفسیر عقلی تعالیم اسلامی و فراگرفتن علوم از سوی مسلمانان و نیز مبارزه با استعمار و استبداد به عنوان نخستین گام در راه رستاخیز اجتماعی و فکری مسلمانان است که از اهم یادمانهای فکری و عملی سیدجمال اسدآبادی هستند.
شیخ محمد عبده شاخصترین شاگرد و پیرو سید جمال بود که بر خلاف سید جمال، او بیشتر یک اصلاح طلب بود تا انقلابی. عبده سالهای مدیدی را به اندیشههای اصلاحی اختصاص داد و کتاب رساله التوحید نشانه اندیشههای اصلاحی او است. محمد عبده برای مدتی عضو شورای مشورتی خدیو مصر و نیز مفتی این کشور بود.
اندیشه اصلاحی عبده در سه زمینه مطرح شد:
1ـ در دانشگاه الازهر: از طریق ارایه دروس جدید علمی و تعیین یک شورای اداری برای آن. دروسی نظیر جبر و حساب اجباری شد و تاریخ و جغرافیا در برنامه آن گنجانده شد.
2 ـ در دادگاههای شرع: به هنگامی که در مقام مفتی مصر قرار داشت از طریق اصلاح کار دادگاهها، قوانین و مقررات دست و پاگیر را از میان برداشت.
3 ـ در اوقاف مصر: اقدامات اصلاحی محمد عبده، باعث شد طبقات جدید مصر به اسلام گرایش پیدا کنند.
از نظر عبده مسلمانان نخست باید آگاهی اجتماعی و دینی خود را افزایش دهند و آنگاه به جنگ استعمار بروند. از دیدگاه او نخست باید ارتجاع وطنی را از بین برد. از نظر عبده عقل باید ملاک شناخت تمامی احکام دین باشد و ایمان در صورتی درست است که بر عقل استوار باشد. علت جمود فکری در اسلام یکی افراط عقل گرایان بود و دیگری واکنش حکام مخالف عقل گرایی و طرفدار تقلید کورکورانه. عبده راه جلوگیری فرض مخالفت اسلام با ترقی و پیشرفت و نیز به هم خوردن جامعه مصر را احیای فکر دینی میدانست و میگفت که اولین هدف ما باید رها شدن از قید تقلید و درک دین به شیوه گذشتگان صدر اسلام باشد. این کار از طریق درک منابع اولیه اسلامی و قرار دادن عقل به عنوان ترازوی سنجش صورت میگرفت.
از نظر او، اگر روشنفکران غربگرا، اسلام و تاریخ و قرآن را به درستی درک کنند، پی میبرند که اندیشههای اصلاح طلبانه غرب همه در اسلام وجود دارد، برای نمونه، میگفت که اصل فایده که اندیشه بنتام متفکر فیلسوف انگلیسی بود، در اسلام تحت اصل مصلحتجویی وجود دارد و یا اینکه دمکراسی در اسلام تحت عنوان شورا دیده میشود. افکار عمومی نیز در واقع همان اجماع در اسلام است. از نظراو باب اجتهاد که از زمان ابن حنبل مسدود شده بود، باید باز شود.
عبده برای تطبیق شریعت اسلام با اوضاع و احوال جهان امروز دو روش داشت:
1 ـ استصلاح: یعنی اینکه میشود برخی قواعد دینی را به صلاح مسلمانان نادیده گرفت و با مسایل جدید تطبیق داد.
2 ـ تلفیق: یعنی آمیختن احکام مذاهب چهارگانه (شافعی، حنفی، مالکی و حنبلی) در حل مسائل اجتماعی.
او در زندگی شخصی نیز دو روش اصلاحی تساهل را در پیش گرفت و به افکار شیعه به دیده مثبت مینگریست. در این راستا، شرحی بر نهج البلاغه حضرت علی نوشت و ضمن تفسیر خطبه شقشقیه حضرت علی، مخالفت حضرت علی با شورای عصر را پذیرفت.
پس از جنگ جهانی اول در 1914 دولت عثمانی به طرفداری از نیروهای متحدین علیه انگلستان و روسیه و فرانسه اعلان جنگ داد. به منظور بسیج مسلمانان و شرکت آنها در جنگ علیه قدرتهای اروپایی، سلطان محمد پنجم در نوامبر 1914 طی یک فتوی علیه نیروهای سه گانه اعلان جهاد کرد؛ اما با وجود نگرشهای متفاوت در درون امپراتوری عثمانی و نیز تلاشهای گسترده انگلیسیها و فرانسویها در شعله ور کردن این اختلافات، اعراب با نادیده گرفتن این فتوا، هیچ گونه حمایتی از ترکها نکردند؛ بنابراین، امپراتوری عثمانی در سال 1918 از ارتشهای فرانسه، انگلستان و نیروهای عرب متحد آنها شکست خورد و از هم پاشید. ارتش عثمانی هم تحت رهبری مصطفی کمال (آتاتورک)موفق شدند، هسته اصلی امپراتوری را در برابر نیروهای اروپایی حفظ کنند و جمهوری ترکیه جدید را تشکیل دهند.
سرزمینهای عربی امپراتوری عثمانی نیز میان رهبران عرب تقسیم شد و کشورهای عراق، اردن، سوریه، لبنان و عربستان در نتیجه آن تاسیس شدند. با این تحولات، نهاد خلافت تا سال 1924 باقی ماند اما در آن سال مجلس ملی کبیر ترکیه طی صدور قانونی خلافت را ملغی اعلام کرد. در این دوران، شور و شوق ناشی از نهضت تجدید دینی تحت رهبری سید جمال و محمد عبده فروکش کرده بود. به دنبال اعلام انحلال خلافت، بحثهای شدیدی پیرامون آن در جهان اسلام صورت گرفت. ناسیونالیسم ترک تحت رهبری آتاتورک با بقای نهاد خلافت در تضاد بود. خلافت در اصل در دو مرحله برچیده شد.
در مرحله نخست در نوامبر 1922 مجلس کبیر ملی ترکیه سلطنت را از خلافت جدا کرد و مقرر شد که جمهوری جای سلطنت را بگیرد. سلطان وحیدالدین از مقام خلافت خلع شد و برادرش عبدالمجید به عنوان خلیفه مسلمین روی کار آورده شد. در مرحله دوم، همان گونه که گفته شد، مجلس کبیر ملی در 1924 خلافت را بطور کلی ملغی اعلام کرد.
کمال پاشا (آتاتورک بعدی) رهبر ترکیه نوین در توجیه این اقدام گفته بود که مسلمانان از خلیفه عثمانی حمایت نمیکنند و تنها ترکها بار خلافت را به دوش میکشند و ایرانیها، افغانیها و آفریقاییها به طور کلی خلیفه عثمانی را قبول نداشتند.
بازتاب انحلال خلافت در مصر بیشتر از سایر نقاط جهان اسلام بود. در قاهره به دنبال الغای خلافت اجلاسی پیرامون این مسأله به ریاست شیخ محمد ابوالفضل جیزاوی رئیس دانشگاه الازهر و مصطفی المراغی، رئیس محاکم عالی شرع و نماینده مذاهب اهل تسنن بر پاشد. به نظر آنها خلیفه یا امام، نایب پیامبر درحفظ شرع و اجرا احکام و اداره امور مردم میباشد. اما گفته نشده که این ریاست جنبه الهی دارد. وفاداران به خلیفه مخلوع عثمانی و طرفداران اطاعت از او مورد انتقاد قرار گرفتند. انتقاد آنها به عرب نبودن ترکها و خلیفه نبود بلکه میگفتند که سوگند بیعت به خلیفه بی اعتبار است، چون خلیفه عثمانی فاقد قدرت مادی و معنوی خلافت است. گفته شد که برای آینده خلافت باید کنگرهای بر پا شود، آن هم نه صرفا بر طبق معتقدات اسلامی، بلکه بر طبق شکل حکومتهای فعلی مسلمانان. این اجلاس انحلال خلافت را یک عمل انجام شده تلقی کرد.
در اینجاست که به تدریج حکومت اسلامی به جای خلافت مطرح میشود. در طرح حکومت اسلامی، مسایل و شرایط مدرن مورد لزوم حکومت از سوی یکی دیگر از شاگردان سیدجمالدین اسدآبادی به نام رشیدرضا پذیرفته و مطرح میشود. در طرح این شیوه از حکومت اسلامی موردنظر رشیدرضا، حاکمیت مردم پذیرفته شده و امکان وضع قوانین از سوی بشر مورد تأکید قرار گرفته است. اگر اصل شورا رعایت و حق طغیان برسمیت شناخته شود، این حاکمیت، حاکمیت مردمی و دمکراسی است.
از نظر رشیدرضا علما باید ناظر امور باشند. وی نقش علمای ایران در جنبش تنباکو را میستاید و بر این باور است که علمای سنی نیز باید در سیاست مداخله کنند. از نظر او همچنین شریعت باید مبنای قانونگذاری باشد. رشیدرضا ضرورت اجتهاد را میپذیرد و میگوید مصلحت عمومی باید در قانونگذاری رعایت شود. اصول کلی توسط قانون اساسی ملهم از قرآن و سنت و تجربه خلفای راشدین تنظیم میشود. اهل حل و عقد قویترین گروه حکومت هستند و قوانین عرفی تابع قوانین شرعی است. در صورت تضاد میان این دو قانون، شرع الویت دارد. خلیفه از میان نمایندگان همه مسلمانان از میان فقهای عالیقدر انتخاب میشود اما لازم نیست در سیاست یا فنون نظامی وارد باشد او یک حاکم دنیوی نیست و رهبر همه مسلمانان چه سنی و چه شیعه است، مردم تا وقتی از او اطاعت میکنند که طبق اسلام عمل کند، در غیر اینصورت مردم از طریق نمایندگان خود با او مخالفت خواهند کرد.
در حکومت اسلامی اقلیتها دارای اهمیت هستند و زنان با مردان در همه امور جز در رهبری خانواده و امامت جماعت برابر هستند. وی به رغم مخالفت شدید با شیعه انتقادات آنها را قبول داشت و به نحوه انتخاب ابوبکر که با همه مشورت نشد و نیز انتخاب عمر که انتصابی بود انتقاد داشت. اینها در واقع نشان میدهد که رشیدرضا انتقادات شیعه را میپذیرفت.
انحلال خلافت در 1924، انتشار کتاب عبدالرزاق و طرح اندیشههای رشیدرضا، عملا کشورمصر را به کانون بحث و مجادلات گوناگون پیرامون آینده خلافت و اسلام تبدیل کرد. گذشته از این سالها (دهه 1920) اندیشههای ناسیونالیستی (حزب وفد) و جریانات غربگرا و لیبرال در صحنه مصر مطرح شده بود. برخی جریانها بر نفی اسلام و نیز زیانبار بودن مذهب برای جامعه مصر تاکید کردند و به ستایش از تمدن فرعونی قبل از اسلام مصر و لزوم بازگشت به آن سخن میگفتند. در این اوضاع و احوال بود که گروهی از مسلمانان بر طرح اسلام بعنوان یک نظام کامل و شامل تأکید میورزیدند. گروههایی نظیر جمعیت الشبان المسلمین در 1927 و اخوان المسلمین در 1928 سرآغاز فعالیت و خیزش جنبشهای اسلامی جدید در قرن بیستم بشمار میآید.
در این شرایط با اوجگیری حضور و سیطره گسترده استعمار انگلیس و همراهی سایر قدرتهای استعمارگر غربی در سلطه همه جانبه بر اراضی عربی حاکمیت فروپاشی شده امپراتوری عثمانی، فضای مناسبی جهت طراحی ایدههای استراتژیکی آنان با هدف ایجاد دگرگونیهای هدفمند در صحنه نوین خاورمیانه فراهم شد. اولویت اصلی در این مهندسی سیاسی، بسترسازی مطلوب جهت ایجاد بخشی از بدنه و دنباله پایدار غرب با موقعیتی کاملا سوق الجیشی در این منطقه بود.
بنابراین، با انجام زمینه سازیهای متعدد و در یک فرآیند زمانی مستمر، در سال 1948اقدام به تاسیس رژیم اشغالگر قدس در سرزمینهای اشغالی فلسطین نمودند. این اقدام و تحولات و کشمکشهای متعاقب آن را که بالغ بر شصت سال است، منطقه را درگیر چالشهای گوناگونی نموده، بعد از فروپاشی امپراتوری عثمانی که عمدتا به دلیل ضعف شدید بنیادهای ایدئولوژیکی صورت گرفت، میتوان از آن به عنوان موج دوم بیداری اسلامییاد کرد.
خورشید احمد، از رهبران جماعت اسلامی در پاکستان، جنبشهای اسلامی قرن بیست را به نفوذ استعمار در جهان اسلام ربط میدهد.
به گفته خورشید احمد سلطه استعمار چهار نتیجه عمده بر جوامع اسلامی در بر داشت:
الف) غیر مذهبی کردن جامعه در اثر سلطه استعمار و نفوذ آن: همه وجوه زندگی مسلمانان غیرمذهبی شد و پایههای معنوی جامعه روبه سستی نهاد.
ب) وابسته شدن به غرب: در جوامع اسلامی تحت استعمار نهادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جدید بر پایه تجربه غرب خلق شد که با نهادهای سنتی در تضاد بودند.
پ) قطببندی کردن آموزشی: بر اساس نفوذ استعمار دو نوع آموزش در جوامع اسلامی ایجاد شد. یک نوع آموزش ملهم از غرب در برابر آموزش سنتی و مذهبی به وجود آمد. جامعه به دو گروه نخبگان مدرن تحصیل کرده جدید و رهبری سنتی قدیم تقسیم شد.
ت) بحران رهبری: در نفوذ استعمار، رهبری سنتی به طور سیستماتیک ضعیف شد و از بین رفت و نوعی رهبری سیاسی خارجی به جامعه اسلامی تحمیل شد. این رهبری، طرفدار غرب و از مردم خود بیگانه بود. به نظر شیخ احمد جامعه اسلامی در برابر این نفوذ استعمار و سلطه آن و عقب ماندگی و انحطاط جامعه واکنش نشان داد.
به دنبال آن، برای نجات از این بحران و حل مشکل و معضلات موجود، چندین استراتژی مطرح شد که اهم آن عبارت از دو نگرش زیر میباشند:
1 ـ استراتژی مدرنیسم: طرفداران این استراتژی مدعی بودند که زمانه عوض شده است و باید ارزشهای تکنولوژی و نهادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی قدرت سلطهگر را گرفت و جامعه را به پیشرفت رساند.
2 ـ استراتژی اسلامی: به نظر عده زیادی از مردم،علل این اوضاع و احوال، دوری جستن از اسلام است. در این رابطه دو گروه ظهور کردند. گروه نخست دارای یک موضع سنتی و معتقد بودند که سنن اسلامی را باید نگه داشت و تغییری در آن ایجاد نکرد. آنها هیچ گونه بدعت و تغییری را نمیپذیرفتند و مخالف هرگونه پیروی از ارزشهای غربی بودند. بنابراین دوری جستن از مظاهر تمدن جدید و تأکید بر حفظ سنتها هدف اصلی انها بود.
گروه دوم معتقد بودند که حفظ سنتهای گذشته کافی نیست و پاسخی به تهدیدهای موجود نمیدهد. باید ابتدا ماهیت تمدن غرب را درک کرد و به جای آن الترناتیو (جایگزین) ارائه داد. پاسخ به تمدن غرب باید جامع و مثبت باشد و پس از شناخت تمدن غرب، اسلام را به عنوان اساس تمدن و فرهنگ جدید ارائه کرد. بدین منظور لازم است به پیام اولیه اسلام رجوع کرده و ارتباط آن با عصر کنونی را پیدا کنیم. لذا جنبشهای اسلامی جدید و به ویژه در رأس آنها پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار نظام سیاسی و حاکمیتی جمهوری اسلامی در ایران و نیز تحولات بیداری اسلامی اخیر، همه ناشی از این گروه است؛ بنابراین جنبشهای اسلامی، یک واکنش صرف در برابر حکومت استعماری نیست، بلکه باید آنرا در چهارچوب آمال مثبت امت اسلامی برای بدست آوردن چیزی دانست که سلطه غرب آنرا از بین برده است.
با این بررسی و تکیه بر دیدگاههای مطروحه در سیر تحول مبانی نظری اندیشه اسلامی است که میتوان گفت تحولات کنونی در حوزه عربی اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا ضمن ریشهدار بودن در ادوار پیشین جغرافیای جهان اسلام و به ویژه باالگوگیری از امواج گسترده انقلاب اسلامی در ایران، موج سومی از بیداری اسلامی است که در جهت احیا و پایداری از ارزشهای بنیادین دین اسلام بوده و میتواند تکمیل کننده امواج پیشین برای شکل گیری امت اسلامی در حوزه جغرافیای سیاسی جهان اسلام باشد.
4 ـ بازنمایی رویکرد بیداری اسلامی در تحولات کنونی خاورمیانه و شمال آفریقا:
حوزه عربی ـ اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا با شرایط خاص استراتژیکی همواره بخش جدایی ناپذیری ازدیدگاهها و طرحهای قدرتهای جهانی بوده و امروزه نیز به میدانی برای صورتبندی جدید در نظام روابط بینالملل تبدیل شده است. صرفنظر از این که چه نوع نظام بینالمللی در حال شکلگیری است، تردیدی وجود ندارد که با دگرگونیها و تحولات جاری، نحوه شکلگیری ساختار سیاسی و طراحی یک سازه هماهنگ ژئوپلیتیکی در ین حوزه، یکی از عوامل نگرانی قدرتهای ذینفوذ جهانی خواهد بود. لذا برای این حوزه پیشبینی هرگونه تغییر اساسی و کوتاهمدت در جهت تحول در وضعیت نگرانکننده فوقالذکر، بسیار دشوار است؛ بنابراین در جریان قیامهای گسترده و فراگیر مردمیکه در اوایل سال 2011 عرصه جغرافیایی خاورمیانه عربی تا شمال آفریقا را در بر گرفته است، آنچه برای قدرتهای ذینفع و به ویژه قدرتهای غربی از اهمیت بسزایی برخوردار است، موضوع چگونگی هدایت وکنترل برنامه ریزی شده این خیزشها با هدف مصادره انقلابهای مردمی در قالب دستمایههای دمکراسی غربی و نیز تلاش برای ایجاد یک سازماندهی هدفمند در ساختارهای سیاسی و استراتژیکی این مناطق است.
در همین راستا، بسیاری از تحلیلگران مسائل بینالمللی و رسانههای پرمخاطب خبری و تحلیلی جهان، این قیامهای مردمی را با رویکردهای سیاسی و استراتژیک گوناگونی مورد تحلیل و بررسی قراردادهاند. بر این اساس بررسی این تحولات در قالب نگرش بیداری اسلامی، فرضیه و مسئله اصلی است که در این تحلیل مورد کنکاش و تبیین علمی قرار گرفته است.
همزمان با سرعت تغییر و تحولات در خاورمیانه و شمال آفریقا و به لحاظ نقش آفرینی بنیادهای اعتقادی و الزامات عمومی در احیای مطالبات ارزشی و ایدئولوژیکی این جوامع، بسیاری از تحلیلگران خیزشهای مردمی و پیوستگی دامنه دار آن در مناطق خاورمیانه و شمال آفریقا را به یک موج بیداری اسلامی تعبیر نمودند، به گونهای که میتواند الگویی برگرفته از خط سیر حرکتهای مقاومت اسلامی و انقلاب اسلامی ایران باشد که با تکیه بر فرهنگ مقاومت، سبب مقابله با هر گونه حاکمیت استبدادی و سلطه طلبی بیگانگان در این مناطق شده و پایانی بر استبداد موروثی حاکمیت آلها و دیکتاتوریهای خانوادگی بر سرزمینهای عربی ـ اسلامی است.
همانند تجربیات بسیاری از جوامع معترض و انقلابی که به دگرگونیهای متعدد و متفاوتی دست یافتهاند، خیزشهای عمومی در حوزه عربی اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا نیز ضمن ریشه در مسائل و معضلات عدیده فکری، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مغفول مانده و بدون پاسخ از سوی حاکمان دیکتاتور، با تمسک به بنیادهای عمیق ارزشی و اعتقادی منشعب از تفکرغنی اسلامی در این حوزه و نیز استمرار و پایداری اعتراضات عمومی و تأکید بر شعارهای اسلامی برای تحقق کلیه مطالبات مطروحه و به ویژه انجام تغییرات اساسی و عملی در مجموعه سیستم حاکمیت تا محاکمه حاکمان دیکتاتور، همه حاکی از آن است که بستر اصلی این تحولات بر موجی گسترده از بیداری اسلامی قرار گرفته تا با تکیه بر مبانی ارزشی و اعتقادی اعم از مردمی بودن، دمکراسی خواهی و استبدادستیزی زمینههای لازم را برای حکومتهایی منشعب از علایق ارزشی و اسلامی در کشورهای این حوزه فراهم نماید.
علاوه بر این، رشد و سرعت گسترش این تحولات همگام با فراگیری تکنولوژی رسانهای که عملا امکان اطلاع رسانی سریع و بهینه را در میان طیفها و لایههای گوناگون جوامع به ویژه از سوی نسلهای جوان فراهم نموده، سبب پایداری معترضین در پیگیری مطالبات جامع شده که این امر دگرگونی اساسی در شیوهها و سیستمهای حاکمیتی موجود را به امری الزامی تبدیل نموده است. لذا تحولات و قیامهای مذکور، نه تنها صرفا ختم به سقوط فیزیکی و سلسلهوار دیکتاتورها در قالب تئوری دومینوی مورد ادعای برخی از تحلیلگران علوم سیاسی نشده، بلکه باپایداری و استمرار اعتراضات گسترده مردمی و تأکید عمومی بر شعائر اسلامی در تحقق مطالبات و تغییر و دگرگونی بنیادی در شیوههای حاکمیتی، روند خیزشهای فوق را به انقلابهایی منشعب از مبانی اسلامی تبدیل کرده است.
بنابراین، غربیها در تدابیر استراتژیکی و بررسی چشم انداز دگرگونیهای ژئوپلیتیکی ناشی از تحولات فوقالذکر، از پیروزی این انقلابها تصویر یک اسلام پیروز و ضدغرب را برای جهانیان به نمایش میگذارند تا در قالب نمایشنامه مبارزه با تروریسم و بهکارگیری ابزارهای جنگ نرم به مقابله متناسب با قیامهای مردمی در این حوزه ادامه دهند. در این راستا، اعتراضات گسترده نسبت به عملکرد شوراهای انتقالی نظامی که عملا نتیجه اعمال نفوذ و علایق استراتژیک آمریکا در این حوزه است، شاهدی آشکار بر علایق عمومی در ایجاد حاکمیتهایی معندل بر محور مبانی اسلامی است.
بر این اساس و در صورت تحقق و گسترش چنین حاکمیتهایی که عملا همتراز با خط سیر مقاومت اسلامی و به ویژه همگام با الگوی نظام سیاسی جمهوری اسلامی در ایران میباشد، میتوان گفت که مجموعه تعاملات منطقهای و به ویژه در سطوح نظام بینالمللی این حوزه با غرب، دستخوش دگرگونیها و تحولات متعدد میشود.
مسلما مطالبات اسلامگرایانه و فراگیری موج بیداری اسلامی به هیچ وجه مورد انتظار در سیاستهای استراتژیک و نگرشهای منطقهای قدرتهای ذینفوذ و به ویژه ایالات متحده آمریکا نمیباشد و با این شرایط، فعملا برای تئوریسینها و استراتژیستهای آنان عدم تحقق اهداف متصور در استراتژی جنگ نرم بیش از پیش محرز است. در این راستا، مسأله اساسی در تعارضات فکری و رفتاری ایجاد شده میان ائتلاف قدرتهای غربی ذینفوذ به رهبری آمریکاست که حاکی از اقدامات متناقض آنان در نحوه برخورد با تغییرات و مطالبات عمومی و پیشداوریهای صرفا سیاسی و هدفمند نسبت به سیر تحولات در حوزه عربی اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقاست، زیرا از دیدگاه این قدرتها، هرگونه دفاع از مبانی عرفی و ارزشی اعم از حقوق بشر و دمکراسی، عملا مستلزم هماهنگی و تأمین بهینه منافع منطقهای آنان در کلیه ابعاد استراتژیکی است و از آنجایی که تأمین امنیت رژیم صهیونیستی و نیز کنترل مبادی تولید، توزیع و مصرف نفت در این حوزه اولویتی اساسی و استراتژیک برای آمریکا و ائتلاف غربی آن است، پس مجموعه دگرگونیها و تحولات سیاسی ـ اجتماعی این حوزه نیز باید بر پایه حفظ سیستم سیاسی وابسته و متحد با قدرتهای غربی صورت گیرند.
بنابراین، با این اوضاع و شرایط ایجاد شده، برای مقابله با برافراشته شدن هرگونه تصویری از اسلام پیروز در خاورمیانه و شمال آفریقا و نیز با توجه به تجربیات شکست خورده اقدامات سخت نظامی آنان در برابر جنبشهای اسلامی حزب الله و حماس که منجر به شکل گیری فرهنگ و خط سیر مقاومت در سطح منطقه شده است، هزینههای فراوان و متعدد این قبیل از تدابیر، باعث تغییرات گسترده در شیوههای حضور قدرتهای مذکور جهت کنترل هدفمند تحولات این حوزه و گرایش به سمت اجرا و تحقق اهداف جنگ نرم گردید.
بر این اساس، ایجاد بی نظمی و تجزیه در تمامی ابعاد جوامع هدف برای جلوگیری از هر گونه اجماع در تصمیم سازی مردمی با بهکارگیری تدریجی عناصر وابسته را به عنوان دو ضرورت تاکتیکی برای کنترل مقطعی بر تحولات مذکور و نیز مصادره تدریجی این قیامها تعریف نمودند.
برای اجرای بهینه این تاکتیکها دو کار مشخص را در دستور کار قرار دادند که عبارتند از:
1 ـ استفاده گسترده از فضای مجازی با ایجاد شبکههای اجتماعی در اینترنت.
2 ـ بهکارگیری عناصر وابسته نظامی و سیاسی در قالب ایده هدفمند شوراهای انتقالی نظامی و نیز نخبگان به اصطلاح مردمی و اپوزیسیون مخالف حاکم سرنگون شده.
میتوان گفت که امواج کنونی قیامهای مردمی در حوزه عربی اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا، حاکی از موج گسترده بیداری اسلامی در میان ملتها و کشورهای این حوزه بوده که ضمن برخورداری از تجربیات و ریشههای تاریخی، عملا از یک سو ریشه در اقدامات گسترده دیکتاتورهای وابستهای داشته که همواره با سرکوب شدید اسلامگرایان تلاش دوچندانی را برای ترویج تفکرات سکولاریستی به کار میگرفتند و از سوی دیگر، برگرفته از خط سیر فرهنگ مقاومت (جنبشهای اسلامی حماس در فلسطین و گروه مقاومت حزب الله در لبنان) و نیز الگوی جمهوری اسلامی ایران است که با تأکید بر سه ویژگی اسلامی، مردمی و استکبارستیزی برای مقابله با حاکمیتهای دیکتاتوری و احیای شئونات اسلامی و انسانی شکل گرفته است.
با این اوصاف، با توجه به فضای عمومی حاکم بر انقلابها و خیزشهای عمومی به ویژه در حوزه عربی ـ اسلامی و نیز معیارها و موازین جاری در این مناطق، چنانکه رویکرد اصلی و نهایی تحولات جاری و حرکت خط سیر سیاسی آن در ساختارهای اداره امور کشورهای هدف به سوی ایجاد نظامهای حاکمیتی مبتنی بر مردم سالاری دینی و برگرفته از مبانی ارزشی دین اسلام متمرکز شود، آنچه در این شرایط برای تکمیل این موفقیت ملی و بینالمللی در کشورهای مذکور بسیار مهم است، چگونگی روندها و فرآیندهای تکمیلی این خیزشهای عمومی در قالب طراحی و تدوین یک استراتژی حمایتی جامع با ابعاد سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، امنیتی و نیز پایداری آنان بر آموزههای اسلامی است که ضمن هشیاری در هدایت و رهبری اوضاع و شرایط داخلی، مستلزم حمایتهای راهبردی سایر ملتهای اسلامی و نهادهای بینالمللی مستقل از جمله سازمان کنفرانس اسلامی است تا با تثبیت حاکمیتهای اسلامی در بلاد اسلامی و نیز ایجاد پیوندهایی استراتژیک بر محور مبانی ژئوپلیتیک اسلام، زمینههای تبلیغی و عملی رشد درخت تنومند اسلام در میان کلیه ملل مسلمان فراهم شود.
5 ـ تحلیل ژئوپلیتیکی موج بیداری اسلامی:
توازن و ساختار قدرت در حوزه عربی ـ اسلامی خاورمیانه و شمال آفریقا به گونهای است که هر گونه تغییر و تحول ساختاری در آن ضمن تأثیرات گسترده درون حوزهای سبب لرزشها و تحولات ژئوپلیتیکی خاصی در سطوح مختلف بینالمللی میشود.
در این شرایط با شکلگیری قیامهای مردمی که همراه با سقوط زودهنگام برخی از دیکتاتورهای موروثی این حوزه شد، نه تنها تاج و تخت بیشتر حکومتهای عربی را لرزان نموده، بلکه همگام با سرعت تغییر و تحولات در خاورمیانه و شمال آفریقا که منجر به تضعیف شدید جایگاه و عمق استراتژیک رژیم اشغالگر قدس شده است، شرایط کنونی حاکی از اضطراب و دگرگونیهای گسترده در نگرشهای استراتژیکی قدرتهای ذینفوذ نسبت به روند و چشمانداز این تحولات است؛ بنابراین، آنچه برای قدرتهای ذینفع و به ویژه قدرتهای غربی از اهمیت بسزایی برخوردار است، موضوع چگونگی هدایت و کنترل برنامه ریزی شده این خیزشها با هدف مصادره انقلابهای مردمی در قالب دستمایههای دمکراسی غربی و نیز تلاش برای ایجاد یک سازماندهی هدفمند در ساختارهای سیاسی و استراتژیکی این مناطق است.
دانلود مقاله بیداری اسلامی