تدریس یک مفهوم
یک مفهوم،مجموعه ای ازموضوعات یاحوادثی است که درخصوصیات و نام مشترک،سهیم هستند.کلارک توصیه میکند که آموزش مفهومی باید پیرامون چهار عنصر تعریف، مثال، غیرمثال و مقایسه ساختار داده شود. اینگونه است که همیشه زمان تدریس مفاهیم، یک تعریف و مثالهایی از آن مفهوم همچنین اگر ممکن باشد غیرمثالها و مقایسه هایی ارائه می گردد.
تعریف مفاهیم:
یک تعریف، بیان ویژگیهای اساسی مطابق با مفهوم است (کلارک 1999)
دادن یک تعریف خوب ممکن است آسان نباشد مخصوصاً وقتی متخصص تکنیکی با مفهومی که شخص سوم واقعاً ویژگیهای کلیدی را در نظر میگیرد آشنا باشد.
برای مثال، تعریف صندلی «احتمالاً» قسمتی (جزئی) از لوازم و اسباب.اثاثیه با یک نشیمنگاه برای یک نفر و یک پشتی میباشد. براساس این تعریف شما میتوانید بگوئید، لوازمی با بیش از یک نشیمنگاه نباید صندلی نامیده شوند.
مثال و غیرمثال مفاهیم :
یک مثال نمونه واقعی مفهوم است (کلارک 1999). بعداز ارائه تعریف، مفهوم بوسیله ارائه مثالها عینی تر خواهد شد.
یک مثال خوب، تعریف را بوسیله ارائه ویژگیهای مفهوم عینی خواهد کرد.
برعکس، یک غیرمثال، نمونه ای از یک مفهوم تقریباً مرتبط است که میتواند با مفهوم درس قاطی شود. زمانی که یادگیرندگان بتوانند تفاوت بین مثال و غیرمثال را بگوئید آنها مفهوم را فهمیده اند.
انتخاب انواع مختلف مثال و غیرمثال بسیار با اهمیت است. گربه و صندلی برای مفهوم سگ، غیرمثال میباشند. کاربرد گربه بیشتر از صندلی به درک مفهوم «سگ» کمک میکند. به جز «چهارپا» مفهوم صندلی و سگ ویژگیهای مشترکی ندارند.
یک غیرمثال خوب، مفهومی است که ویژگیهایی به صورت مجزا با آن ویژگیها همخوانی دارند و میتوانند بالقوه با مثالهای مفهوم قاطی شوند.
مقایسه (قیاس) مفاهیم:
یک مقایسه، ارائه مجددی است که با قالب و عملکرد یک مفهوم مطابقت دارد اما از جهات دیگر متفاوت است، برای مثال زمان تدریس «کسرها» برای مقایسه مفهوم، تصویر تقسیم شده یک شیرینی بکار برده میشود. معلم معمولاً نشان میدهد که چطور شیرینی میتواند به یک دوم و بعد یک چهارم و الی آخر بریده شود. یک مقایسه مؤثر، مشابه چیزی خواهد بود که دقیقاً عملکردهای حساس و ویژگیهای مفهوم موردنظر را ارائه میکند.
نتیجه:
زمان تدریس یک مفهوم، معلم باید تعریف، یک مثال، یک غیرمثال و یک مقایسه از مفهوم که به ادراک یادگیرنده از مفهوم کمک میکند ارائه نماید.
روشهای تدریس
الگوها و روشهای تدریس
در این جلسه ما بحثی را در مورد الگوها و روشهای تدریس خواهیم داشت.
الگوها را معادل لغت انگلیسی معادل روش را مقابل لغت «متوزمن» بکار میبریم .عملکرد ما و رفتار ما معمولاً تحت تأُثیر باورهای ماست. اگر به عنوان علمیترش کنیم میگویم، رفتارها تحت تأثیر نظریه هایی که در ذهن ما هست وما آن را پذیرفتیم .
بنابراین نظراتی که رفتار من را میسازد .اما رفتار من اگر قبلاز اینکه ساخته بشود ما یک قلبی برایش انتخاب میکنم یا یک چهارچوبی،آن چارچوب را « الگو » میگویم.
بنابراین منبع و منشأ الگو نظریه است – نظریه های محتلف الگوههای مختلف میسازند. بهمین دلیل در نظامهای آمورشی در تدریس و یادگیری الگوهای متعددی داریم زیرا نظریه های مختلفی داریم.
الگو چیست؟ یا هادلنر چیست؟ یک نمونه کوچک از یک شی یا فرآیند یا مجموعه برزگ، اما آن شئی کوچک باید حداکثر ویژگیهای آن شئی برزگ را داشته باشد؟
مثال شما میخواهید سلولهای یک گیاهی را مورد مطالعه قرار میدهید نمیتوانید کل آن گیاه را زیر میکروسکوپ بگیرید .یک برش میدهیم از آن میگوئیم نمونه از سلولها.
یا فرض کنید حتی اگر بافت سلول را میخواهید مطالعه کنید یک برش از آن را مطالعه میکنیم .
اگر بخواهیم آب رودخانه را آزمایش کنیم چقدر آلوده است.نمونه ار آن را بررسی میکنیم میگوییم: « مدل همان نمونه و الگو » است.
در خیاطی هم وقتی ما میگوییم الگوی خیاطی یعنی یک نمونه یک چارچوبی که نمونه کار را برای من مشخص کند. ممکن است بهترین نباشد .
اما این را باید بدانیم که وقتی من میگویم نمونهای از کار را میخواهم در آزمایشگاه کار کنم . این نمونه باید ویژگی کامل آب رودخانه را داشته باشد. نمیتوانم از یک جا بردارم باید از جاهای مختلفی بردارم ، بنابراین اگر من یک الگو تدریس یا چارچوبی را با رضایت انتخاب کردم. این چارچوب باید نماینده آن نظریه یا آن یافته های علمی یا آن مجموعه بزرگی که من میخواهم براساس آن حرکت کنم داشته باشد. باید ویژگی آن را داشته باشد.
با این نگاه به الگو، پس الگو عامتر از تدریش است .تدریس فعالیتی است که در داخل یک الگو صورت میگیرد.
آن الگو و چارچوب نوع فعالیت من رایا متدلوژی تکنیکهای مرا مشخص میکند در فرآنید آموزش ما الگوهای متعددی داریم . سعی میکنم تا از این الگوها را اشاره بکنم .
عزیزان را رجوع میدهم به انواع کتابهای روانشناسی تدریسی یا تربیتی و نمونه آن :
1. یکی از الگوهایی که معمولاً در بعضی از کتابهای روانشناسی تربیتی و پرورشی آمده است الگوی عمومی تدریس یعنی اکثر روانشناساان و متخصصان نظم و تربیت این الگو را توصیه میکنند .
حالااین الگو چیست ؟ دارای 5 مرحله است. توجیه میکنم که این مرحله را معلمین در نظر داشته باشند.
گام اول : در این الگو تعیین هدفهای تدریس است ما به عنوان معلم وقتی وارد کلاس میخواهید وارد بشود مشخص کندهدف چیست وچه تغییری میخواهید ایجاد کنید .
گام دوم: هدف شان مشخص نشد رفتار ورودی را مشخص کند رفتار ورودی یعنی چه؟ پیش دانسته های فردی یا پیش نیازهای علمی فرد در آن زمنیه که میخواهید تدریس کنید.
چرا باز براساس بحث ارتباط. اگر بخواهیم ارتباط را برقرار کنیم باید نکات مشترک را با فرد مورد توجه قرار بدهیم . همین هدف من مشخص است. پایه علمی فرد مشخص است، میآیم روش و وسایل تدریس را پیش بینی میکنم ، چه ابزار و متدلوژی میخواهم بکار ببرم بعد از مشخص کاردن آنها سازماندهی شرایط و موقعیت میپردازیم . این ابزار وم محتوایی که در اختیار من است .
چه جوری سازماندهی کنم چه جوری طراحی کنم که بتوانم سریعتر به هدف برسم.
وقتی سازماندهی کردم وموقعیت را مشخص کردم إر واقع دارم اجرا میکنم چون در تعریف تدریس اشاره شد تدریس یعنی ایجاد شرایط تعییر برای شاگرد. آن هم با برنامهریزی منظم سیستماتیک. اینجا اجرای سازماندهی شرایط را همان اجراء و منظم و مرتب کردن مجموعه عناصری که لازمه رسیدن به هدف باشد.نکته آخر ارزشیابی است. من باید ببینم عملکرد خودم را، که آنچه را مد نظر داشتم رسیدم یا نه این یک الگو است.
اگر این الگو شما قبل از ورود به کلاس انجام دهید اسم آن را طراحی میگزاریم بهرحال یک ار روشهای طراحی است. بنابراین یک چارچوبی تعیین هدف، تعیین هدفهای ورودی. روشها. متدلوژی وسایل و ابزار یک معلم در هر درس یا هر شرایط یا هر شیوهای که خود میخواهد این عناصر اصلی را توجه کنید . این را میگوییم یک الگوی عمومی تدریس که مخصوصاً در شیوهای طراحی ما در اول کتابها، فعالیتها، خیلی مطرح شده و انشاءا... در شیوهای آموزشی در طرح درسنویسی اشاره خواهم کرد .
اما در کنار این، عرض کردم همه الگوها، فرصت نیست بحث شود.من دو الگو را که تقریباً دو نگاه متفاوت را مورد بررسی قرار میدهید موردبررسی قرار خواهم داد.
یکی الگوی پیش سازمان دهنده یاادونس ارگانیز ، دیگری الگوی حل مسأله یکی ناظر برمعلم محور بودن فعالیت است و دیگری ناظر بر دانش آموز محور بودن دو نگاه و دو نظریه هست. ابتدا الگوی پیش سازمان دهنده ما گاهی بحث از لغت پیش سازمان دهنده میکنیم، توی ذهن معلم ما تداعی میشود .
پیش سازمان دهنده بعنی معلم ، بله معلم هم سازمان دهنده هست ولی در اینجا پیش سازمان دهنده به فرد اطلاق نمیشود فرض میکنیم میخواهیم تدریس کنیم بقول آقای « آزوند» اگر در فرآیند تدریس جوری عمل کنیم که اطلاعات ؟؟؟ ارتباط پیدا کند با ساخت شناختی ما یا اطلاعات قبلی ،یادگیری معنا دار میشود، فرد میفهمد درونی میشود این اطلاعات برایش از همین مفهوم آزوند استنباط کردند این الگو را ساختند.
پس پیش سازمان دهنده فرد نیست بلکه یک مفهوم کلی است که در ابتدای تدریس ساخته و بکار گرفته میشود تا زمینه را مساعد کند برای پیوند اطلاعات جدید من با اظلاعات گذشته .
به آن مفهوم کلی که پیوند میدهد مفهوم جدید را با مفهوم گذشته میگویم پیش سازمان دهند.
پس پیش سازمان دهنده مفاهیم کلی است که در ابتدا تدریس مطرح میشود تا اطلاعات جدید را به اطلاعات گذشته ربط دهد.
سؤال : منظور دانشآموز است ؟ بله دانش جدید را با ساخت شناختی ما با گامی این کلمه ساخت شناختی در بعضی از کتابی ممکن است برای معلمین ما یک مقدار نا آشنا باشد.
ما وقتی میگویم ساخت شناختی .مجموعه دانش که در زمینه یک علم در ذهن من است.
مجموعه اطلاعاتی که من در ذهن در درس ریاضی دارم ساخت شناختی من است.
مجموعه اطلاعاتی که در ذهن من درستی است میشود ساخت شناختی من.
مسلم است سخت شناختی یک فرد و دیگر فرق کند. آرزول میگوید. اگر مفاهیم جدید شنختی با ساخت شناختی ارتباط برقرار کند یادگیری معنا دارد صورت میگیرد هر گاه اطلاعات جدیدمن جای بگیرد و متصل شود با اطلاعات گذشته من، یادگیری برای من معنا دارد. اگر مفهوم و مبحثی را به عنوان معلم ارائه بدهید همان زمینه مشترک، اگر شاگرد در ذهن شخصی خود و حافظه خود اطلاعات کافی نداشنه باشد ممکن است مفهوم و ادراک نکند من اینجا واقعتی را بگویم. ما خدمت سربازی انجام میدادیم. دوستی داشتیم .
ایشان دیپلم گرفته بود ولی مال منطقهای بود که در آنجا برف نمیآید. اولین باری بود در آن پادگان برف آمده بودوی ایستاده بود برف را نگاه میکرد. وقتی به او گفتم برف ندیدی گفت نه.
گفتم : برف ندیدی اما توی کتاب هم نخواندی ؟
گفت من فکر میکردم قالبهای شما که در شهر من میفروختند آنها برف است. آن موقع تلویزیون نبود!
وقتی رادیو اعلام میکرد در آنجا بیست سانت برف آمد. توی ذهن من میآمد. خدایا چرا این خانه ها را خراب نمیکند.
همین حالا در کتابهای ما بسیاری از مفاهیم را حفظ میکنم ولی برای من معنادار نیست فقط حفظ کردم. سالها بعد متوجه میشوم آنچه را معلم میگفت چه بود ... بنابراین در این الگو من باید در ابتدای تدریس توجه کنم.
مثل ملاتی که بناها روی آجر میگذارد تا بیقه آجرها به آن بچسبند. من باید یک مفهوم کلی را مطرح کنم تا اطلاعات جدید من به اطلاعات گذشته من وصل شود . معنا دار شود .
حافظه کوتاه مدت اگر تمرین نشود تکرار نشود بلافاصله از بین میرود. بهمین دلیل به حافظه بلند مدت یعنی خزانه اطلاعات ذخیره شده است اشاره کردم.
ویژگیهای الگوهای پیش سازمان دهنده :
الگوهای پیش سارمان دهنده ببینیم چه ویژگیهایی دارد و چه مراحلی را باید طی کنم .
اگر میخواهم تدریس کنم و روشی را بکار ببرم چه مراحلی را باید طی کنم. سؤال آیا عناصر ندارد؟ چرا عناصر آن همان مراحل است.آن مراحل راعناصر میگویم. چون یک مقدار عملیتر است. چون آن الگو بیشتر در طراحی استفاده میشود اما در الگوی پیش سازمانی بیشتر یک الگوی اجرایی است. بهمین دلیل مراحل اجرا میگویم.
اولین مرحله اجرااست من چگونه باید این الگو را در کلاس اجرا کنم براساس مفاهیمی که اشاره کردیم. پس یک معلم اولین گامش ارائه مفهوم کلی است. یک مفهوم عام است که بستر و زمینه را برای همه فراهم میکند. گام دوم مفهوم جدید بعد از این که اینجا این مفهوم و یا آن قسمت بهم پیوند میخورد با آن مفهوم کلی .بعد از اینکه مفهوم جدید ارائه داد مثالها و تمرینها را انجام میدهد.
وقتی تمرینها را حل کرد. مثالها را مشحص کرد میآید. این را پیوند میدهد به عنوان یک ساخت هماهنگ و منسجم تا در ذهن شاگرد جای بگیرد .
اما الگوی دیگر. مفهوم دیگری که در انیجا وجود دارد کنش و واکنش معلم و شاگرد است همیشه استخضار دارید که ارتباط یک طرفه است. یعنی انتقال اطلاعات از سوی معلم به شاگرد است نه از دانشآموز به معلم .
روابط میان گروهی چیست ؟ آیا خود دانشآموزان در درون فعالیت کلاس با هم ارتباط دارند. نه خیر، مثل همین کس ردیف نشستند و همه به معلم که منبع فیض است نگاه میکنند .
نکته سوم: منابع و شرایط چیست؟ موقعیت یادگیری چیست؟ موقعیت یادگیری منحصر میشود به کلاس درس و معلم و منبع آن شما و هم معلم و کتاب درس است.شما از همین جا میتوانیدمطالب و محاسن این روش راه معلم مدار است . شاگرد را کمتر تجربه و فعالیت میکنند.
در مقابل این الگوی دیگری است الگوی حل مسأله.
در الگوی حل مسأله معلم به هیچ وجه معلم مستقیماً اطلاعات را در اختیار بچه ها قرار نمیدهد.بلکه شرایط و موقعیت پیش میآید که سؤال برای بچه ها بوجود میآید یعنی طرح مسأله میکند در طرح مسأله باید دقت کند پیش نیاز و مبانی علم شاگرد باید مورد توجه قرار گیرد.
چون اگر من مسألهای را مطرح کنم و آن نتواند شناخت کافی از آن مسأله داشته باشد قادر به ادامه تحقیق و مطالعه در مورد آن نخواهد بود بنابراین اولین گام در الگوی حل مسأله. گفتم معلم مستقیماً اطلاعات را در اختیار بجه ها قرار نمیدهد طرح مسأله است.
وقتی مسأله مطرح شد و سؤال در ذهن بچه ها طرح شد .کنجکاوی بایداور هدایت کنیم به جمعآوری اولیه اطلاعات برود مطالعه کند.
یا حداقل جلسهای در کلاس بحث میگذرانیم که چرا این مسأله ایجاد شد. اطلاعات مقدماتی را باید بدست بیاورد و در مراحل سوم بایدفرضیه سازی کند و راه حل احتمالی را بررسی کند.
چرا ما میگوییم اطلاعات مقدماتی را باید بدست بیآوریم .تا من اشراف و آگاهی کلی نداشته باشم نمیتوانم راه حل برای آن پیش بینی کنم.
سؤال حضار :
در مورد جمع آوری اولیه اطلاعات اولیه که فرمودید.
حتماً اطلاعاتی که میگیرند بایداز منبع کتاب باشد یا هر منبعی دیگری؟ نه خیر از هر منبعی میتواند در این الگو منابع و شرایط محدود به کتاب نسبت چون حالت پژوهش و تعمیق دارد.
در فرضیه .فرضیه راه حلهای احتمال ، علمی است برای مسأله ایجاد نشدکه هنوز صحت و سقم آن مشخض نیست .بعداز اینکه فرضیه ها تجزیه و تحلیل قرار گرفت ومورد تأیید و راهنمایی معلم قرار گرفت. آزمایش فرضیه ممکن است در علوم تجربی در آزمایشگاه کار شود. در یک علم دیگر وارد کتابخانه شود و کار کند. یا در بستر اجتماعی مطالعات را انجام بدهد. شیوه ها و متدلوژی فرق میکند اما او باید برود.
این بار دقیقتر و منسجم تر بایداطلاعات را جمع آوری کند.
وقتی اطلاعات جمعآوری شده دسته بندی ، تجزیه و تحلیل و بعد نتیجهگیری صورت میگیرد. خوب دقت کنید در الگوی اول معلم بود که اطلاعات میداد در الگوی دومی معلم راهنمایی میکند و شاگرد است که اطلاعات را به معلم میدهد. شاگرد است که تحلیل و نتیجهگیری وبعد به معلم برمیگرداند .
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 25 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلودمقاله روش های تدریس