پایان نامه کارشناسی ارشد با فرمت pdf صفحات 135
فصل اول :کلیات پژوهش
فصل دوم پیشینه
فصل سوم انقلاب مشروطیت وتاثیر آن برادبیات فارسی
فصل چهارم
فصل پنجم نتیجه گیری و پیشنهادات
بررسی شعر اعتراض در اشعار سید اشرف الدین گیلانی نسیم شمال
پایان نامه کارشناسی ارشد با فرمت pdf صفحات 135
فصل اول :کلیات پژوهش
فصل دوم پیشینه
فصل سوم انقلاب مشروطیت وتاثیر آن برادبیات فارسی
فصل چهارم
فصل پنجم نتیجه گیری و پیشنهادات
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 97
علاوه اورا طبعی نقاد بود, که اشعار نیکو می سرود چنانچه در وصف جنگ امیر تیمور میآورد:
آنرمان کز گرد میدان, چشم گردان, گشت کور
وآنزمان کز بانگ اسبان, گوش گیتی, گشت کر
آسمان افکند بر دوش, از شفق, خونین کفن
آفتاب انداخت برآب, از فلک, زرین سپر
آستین افشان علم, در رقص, برآوای کوس
پای کوبان از تزلزل, همچو اسبان, کوه ودر
صفدرانی در مان نیزه ها, جولان کنان
چون ز اطراف نیستان, روز کین, شیران نر
جز سپر نقشی, نمیگردید, آندم, در خیال
جز سنان چیزی نمی کرد, آنزمان, بردل گذر
از بهار فتح دولت, لاله زاری گشت, دشت
گرد ابر, کوس رعدو تیر برق و, خون مطر
أفتاب عالم افروزی, که در یکدم, چه صبح
لشکری مانند انجم, کردی ا زعالم بدر
باد رحمت بر دلیرانی, که پیش تیغ و تیر
در پیت جانها سپر, کردند و تنها بی سپر
فوت امیر بدر الدین در ابتدای سال800 در تبریز واقع و در همانجا مدفون گشت.
ابو حنیفه زوزنی
ابوحنیفه عبدرالرحمان بن حسن زوزنی ا زمشاهیر محدثین ومعاریف خوشنویسان بود و گوی مسابقت را در اغلب علوم وفنون از همعصران میر بود, مخصوصاً در سرعت و خوشی خط نسخ یدوبیضا داشت, وبیشتر صاحبان حسن خط را در بوته استغراب و استعجاب میگذاشت چنانچه چهارصد قرأن در اوقات حیات خویش نگاشت که اجرت هریکرا پنجاه دینار(دویست و پنجاه تومان حال ایران )بگرفت تا عاقبت در سنه چهارصدو پنجاه وپنج در مسافرت مکه وفات یافت.
اظهر تبریزی
مولانا اظهر تبریزی ملقب باستاد استادان از افاضل زمان و اجله صاحب کمالان بود, ودر خدمت حکیم جعفر مدتها باکتاب علوم و فضایل پرداخته, ودر تعلیم خط ودرس مشق خودرا فارغ نساخت أنگاه از تبریز بطرف خراسان و هرات وکرمان و اصفهان شتافت, ودر اصفهان رحل اقامت افکند. ودر اکمال خط رنجها برد, تا یکی از اساتذه زمان لیکن متأسفانه تیشه بیداد روزگار نخل جوانیش را در أغاز شباب قلم نمود و زود درگذشت ودر قبرستان تخت فولاد اصفهان مدفون گشت.
بایسنقر میرزا
سلطان بایسنقر میرزا ابن شاهرخ میرزا ابن امیر تیمور گورکانی جامع فضایل و کمالات گوناگون, وحاوی خصائل وأیات فنون متنوعه می بود, وکمتر شاهزاده ئی بدین پایه هنرمند وهنرپرور درطبقه شاهزادگان گورکانی دیده شده, چنانجه صاحب تاریخ حبیب السیر میأورد, باوجود حشمت و جلال دستگاه سلطنتی واشتغال بامور مملکتی و حکمرانی هیچگاه در تعظیم و تجلیل اصحاب فضل و کمال , اهمال نمیفرمود, وأنان را بنوازشات امیرانه و اشفاقات ملوکانه بهره ور می نمود, و همواره درگاهش مأمن پیر وبرنا, و حریمش مهبط علماوفضلا بود. و سلطان بایسنقر میرزا باغلب کمالات و فنون وجودش أراسته, واز بیشتر رذایل پیراسته بود. در خطوط متداوله خاصه خط ثلث یگانه زمان و نابغه دوران بود چنانچه می گویند چهار تن ارکان اربعه کاخ خطوط بوده اند نخست بایسنقر میرزا گورکانی, در حسن خط ثلث دوم میر عماد حسنی قزوینی در خط نستعلیق سوم میر احمد نیریزی در خط نسخ چهارم درویش عبدالمجید طالقانی در حسن خط شکسته, که شرح حال هریک ا زاین چهار تن در این کتاب نگارش یافته بالجمله دولت شاه سمرقندی صاحب تذکرهَ الشعرا میأورد که در کتابخانه بایسنقر میرزا همیشه چهل نفر از خوشنویسان نامی موجود بودند, واشتغال باستنساخ و استکتاب کتب می نمودند. علاوه جمعی ازفحول نقاشان, ورسامان , ومذهب کاران, و صحافان برای تذهیب و نقاشی و جدول کشی و جلد کتب نمودن حاضر در خدمت بودند! و همگی از خوان احسان اونواله میر بودند, صاحب خط وخطاطان میأورد, در هیچیک از کتابخانه های استانبل نیست که یک کتاب بلکه چندبن قرأن وچندین جلد کتاب که درعهد وعصر سلطان بایسنقر میرزا نگاشته شده موجود نباشد.
چنانچه در کتابخانه- یکی جوامع کتابخانه ترجمه کتاب (فرج بعدالشده)وکتاب(نزههَ الارواح حسینی)موجود است که در کمال نفاست و قشنگی در عهد بایسنقر میرزا نگاشته شده: و ازجمله کمالات یک یشعر بوده کهدر نهایت متانت می سروده چنانچه گوید:
گدای کوی او شئد بایسنقر گدای کوی خوبان پادشاه است
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 6
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
ساقیا برخیز و درده جام را
ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینه نالان من
سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد
این چه عیب است بدین بیخردی وین چه خطاست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم
وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزان است نه از خون شماست
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
میداندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رخت این خسته رنجور نماندست
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست
حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیه سور نماندست
خم زلف تو دام کفر و دین است
خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمه این است
جمالت معجز حسن است لیکن
حدیث غمزهات سحر مبین است
ز چشم شوخ تو جان کی توان برد
که دایم با کمان اندر کمین است
بر آن چشم سیه صد آفرین باد
که در عاشق کشی سحرآفرین است
عجب علمیست علم هیت عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمین است
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است
مشو حافظ ز کید زلفش ایمن
که دل برد و کنون دربند دین است
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت
در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست
از لبت شیر روان بود که من میگفتم
این شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست
جان درازی تو بادا که یقین میدانم
در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست
مبتلایی به غم محنت و اندوه
دسته بندی : تاریخ و ادبیات،
فرمت فایل: ( قابلیت ویرایش و آماده چاپ )
تعداد صفحات : 42 صفحه
تجلی قرآنی در اشعار عارفانه ایرانی.
لطفا به نکات زیر در هنگام خرید دانلود مقاله : توجه فرمایید.
دانلود فایل پرداخت آنلاین
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 27
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدایی که جان آفرید
زمین آفرید و زمان آفرید
خدایی که رحمت به اعلاء رساند
توان سخن در لیسان آفرید
زمین و زمانه به فرمان اوست
هم او ارضی و هم کهکشان آفرید
منور از او اختر تابناک
بهشت از بر صالحان آفرید
به خشکی ز انواع جنبد گان
به دریا همه ماهیان آفرید
همه دیو و دد زیر فرمان اوست
به اوج فلک ماکیان آفرید
به روز آفتاب درخشنده را
به شب ماه در آسمان آفرید
به بنده در توبه را وا نمود
شب خلوت نادمان آفرید
به عشق سینه ها را مزین نمود
دل صابر و صابران آفرید
به طفلان توانائی گریه داد
دل نازک مادمان آفرید
زمین با رو ورگشت ز الطاف او
در رحمت از آسمان آفرید
برون است نعمات او از شمار
بر راحت بندگان آفرید
صلاح همه بندگان داند او
هر آنچه خوش است او همان آفرید
سعیدی کی باشد که پرسد چرا
چنین آفرید و چنان آفرید
روز اجل
می رسد روز یاجل گرد مرا
یادی از آن روز عمناکم کند
معصت کار گناه الوده ام
بعد مرگم شسته و پاکم کند
جامه دنیائیم را بر کند
با کفن پوشانده و خاکم کند
بوی تنه دنیوی دارد تنم
با گلاب عطرین و نمناکم کند
شیون و زاری کنید اشک را
مرهم زخم دل چاکم کند
سوره یاسین تلاوت کرده و
فاتحه خوانده طربناکم کند
جسم خاکی باز گردد سوی خاک
جستجو در اهل فلاکم کند
همه می خواهید اگر از جنس درد
پس ز شعرم شمع پژواکم کند
اهل دل داند زبان اهل دل
اهل دل باشید و ادراکم کند
می زند هر دم نفیرم پیک مرگ
یادی از تیر غضناکم کند
لذت دنیا سعیدی لحظه ایست
فکر فردای اسفناکم کند
دل غافل
دل غافل حیاتت را ببین چون
پر کاهی که بربادی سوار است
به هر سو باد خواهد می کشاند
دما دم پرشتاب ولی قرار است
بسا مردان صاحب مکنت مال
کنون بر سنگ نامش آَکار است
زبد نامان فقط ننگی بجا ماند
خوش آن نیکی که نامش ماندگار است
وفا با کسی ندارد این خرابات
تمامش بی وفایی یادگار است
من و ما آن پر کاهیم جانا
که با فرمان بادی در گذار است
همی گویم چند عمر اعتبار است
همی گویم که این چرخ و فلک را
صباحی چند عمر و اعتبار است
دعا کن عیش دنیا را سعیدی
که از دنیا گسستن افتخار است