امام حسن (ع) حماسه حلم
از آن زمان که شمشیر بر فرق شیر خدا فرود آمد و زهر در جان فرزند زهرا نشست و سر ثارالله به مهمانى نیزه ها رفت. اسلام جاودانه شد. در کلام فرصت تغییر بود و در نوشته رخصت تحریف. آسمان محراب را حتى انکار مى شد کرد تا آن زمان که شق القمر خونین ماه، فلق را جاودانه نساخت. کلام را مجال تغییر بود اما حنجره خون آلوده را هرگز.
و نوشته را رخصت تحریف اما لوح زمرد و محفوظ در طشت نشسته را هرگز. و او آنگاه که رنگ قدسى سبز را برمى گزید جگر تفتیده خود را در انحناى شکوهمند تاریخ مى دید. او ـ چنانکه پدر ـ مظلوم زیست. اگر نه مظلومتر از برادر، همسنگ او. برادر ـ سلام الله علیه ـ را دشمن خارجى خواند، اما دوست «مذل المؤمنین» خطابش نکرد. گریز از دنیا و قدرت برادر بر همه از روز آشکارتر بود. برادر را کسى با تهمت «انک تدرى الخلاقه» نیالود. دشمن برادر، جانى و خونخوار بود و دشمن او سیاستمدار و مکار هم. برادر خدنگ از روبرو خورد و او خنجر از پشت. برادر مجال یافت که جنگ را به بیرون خانه کشاند و او در خانه مجبور به ستیز شد. حماسه عاشقانه برادر آنچنان آشکار و هویدا بود که پس از اندى و براى همیشه سرلوحه حماسه هاى عالم قرار گرفت اما حماسه عارفانه و حلیمانه او آنچنان پر رمز و راز و پیچیده بود که قرنها در ابهامى ناشى از انکار و جهالت محفوف ماند. از چشمه جوشان و جاودانه على دو رود جارى شد. ابعاد مختلف و شکوهمند منشور شخصیت على در دو بعد اساسى تبلور یافت. یک بعد خیبر على بود، «ضربة على یوم الخندق» او بود، ذات السلاسل على بود، جمل، صفین و نهروان على بود. و بعد دیگر حلم على بود، بیست و پنج سال سکوت على بود، با ریسمان در گردن به مسجد رفتن على بود، تحمل سیلى بر گونه فاطمه على بود، تاب شهادت غنچه نارسیده على بود، صبر على بود، استقامت على بود، تاب خار در چشم على بود و تحمل استخوان در گلوى على و چه کسى مى تواند، نه بگوید، تصور کند حتى که یکى از ابعاد شخصیت على از آن دیگر کارسازتر و مفیدتر براى اسلام بوده است. آن على که فریاد مى زند «والله لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه» در آن سالهاى سخت سکوت، شمشیر کشیدن برایش ساده تر نیست؟ او چه هراسى جز محو و نابودى اسلام دارد که شمشیر را در نیام چون استخوانى در گلو تاب مى آورد. کدام عقل سلیمى درویدن را برتر از بذر پاشیدن تصور مى کند.
چه کسى على را در شرایط «مجتمعین حولى کربیضة الغنم» از آن زمان که با تأمل و صبرى خدایى دانه دانه هاى بذر آگاهى را در زمین تاریک دلهاى کسان مى نشاند برتر مى پندارد. پس على همان على است چه ایستاده و چه نشسته. چه در میدان و چه در خانه، چه در مسند آرام قضاوت و چه در اوج گیر و دار شهامت، چه بر شانه پیامبر و چه در سایه نخلها و بر سر چاه. چه در دیدار صورت نیلى فاطمه و چه بر سینه عمر و بن عبد ود.
على همان على است چه در قیام و چه در قعود. و حسین مصداق جارى بعد اول شخصیت على است. و حسن تجلى شکوهمند بعد دیگر شخصیت على. و این باز نه بدان معناست که این دو بالقوه همینند. این همان است که شرایط هر کدام به فعلیت رساندن آنها را مجال مى دهد. چنانکه حسین اگر در شرایط امامت حسن، امام بود حسن بود و حسن اگر در زمان امامت حسین، حسین. آرى و حسن - سلام الله علیه - تجلى حلم على بود، تمامه. و اگر براى على هیچ نبود جز خنجر کلام آن اعرابى بر جگر سوخته خطبه شقشقیه او، مظلومیت او را بسنده بود. «فوالله ما اسفت على کلام قط کاسفى على هذا الکلام» و خنجر زهرآلود معاویه در آن زمان که حسن (ع) به معرفى خویش و دفاع از حقانیت خویش ایستاده بود و او از خرما پرسید بر جگر سوخته حسن کمتر نشانه گذاشت؟! و او با همان حلم پدر گونه، معاویه را پاسخ نگفت؟ یاران کدام رهبرى با مقتداى خود چنان کردند که یاران حسن - سلام الله علیه - با او؟ عمق کدام زخم خنجر دوستانه اى روى دشمن را سپید کرده است؟ حضرت - سلام الله علیه - سوگند مى خورد و فریاد مى کشد که «والله ان معاویه خیر لى من هولا» خیانت یاران، دست رذالت معاویه را از پشت بسته است، روى سیاه معاویه را سپید کرده است. من از دشمن آنقدر که از دوست، ضربه دیدم. عجبا! با اینان باید به جنگ دشمن رفت؟ اینان که در قتل من از معاویه تعجیل بیشترى دارند. مگر سپاه على جنگ را پس از بر نیزه رفتن قرآن به على مجال داد؟ اینان که بى وفایند. آنان دین را بهانه مى کردند و اینان به وضوح دنیا را. جهالت و طمع چنان به خواریشان کشانده که امام حسن تازه باید حقانیت خود و دشمنى دشمن را اثبات کند: «معاویه براى شما چنین وانمود کرده که من او را سزاوار خلافت دانسته و خود را شایسته آن ندیده ام. او دروغ مى گوید. ما بر طبق کتاب خداى عز و جل و بنا بر فرموده پیامبرش از همه کس به حکومت مردم سزاوارتریم و از لحظه اى که خدا پیامبرش را به دیوار رحمت خود برد همواره ما خاندان رسالت مورد ظلم
و تعدى واقع شده ایم...
همانا معاویه درباره حقى که از آن منست با من به نزاع برخاست و من به صلاح امت و فرونشاندن فتنه و آشوب اندیشیدم.» آرى این جهل و فساد و دنیاپرستى یاران، زمینه را براى قیام فاسد کرده است. او چاره اى ندارد جز اینکه بذر انقلاب را در زمینى تازه بیفشاند و چه فرقى مى کند که او ثمره بگیرد، درو کند یا برادرش حسین. او باید بنیاد ستیز با باطل را بر زمینى استوار بنا کند، اگر معاویه مجالش ندهد برادرش حسین مجال را خواهد یافت و راهش را ادامه خواهد داد. آرى او باید پایه گذار قیامى دیگر باشد حتى اگر خون دل یک عمر زندگانى توأم با حلم او در طشت بریزد. از آن زمان که شمشیر بر فرق شیر خدا فرود آمد و زهر در جان فرزند زهرا نشست و سر ثارالله به مهمانى نیزه ها رفت اسلام جاودانه شد.
صلح امام حسن (ع)
صلح چرا؟
یکى از پرسشهاى عمیق و معروف که از قدیم و ندیم، مطرح است این است که چرا امام حسن (ع) با معاویه صلح کرد؟ و به عبارت روشنتر، بدون تردید معاویه از طاغوتهاى ستمگر بود، و باطنى آمیخته با شرک و کفر داشت، و بدون تردید از دیدگاه اسلام، سازش با طاغوت نه تنها جایز نیست، بلکه از گناهان کبیره است، زیرا موجب تأیید طاغوت شده و یک نوع معاونت بر ظلم به حساب مى آید. از آیات بسیار و روایات بیشمار، از سازش با بیگانه و طاغوت، نهى شدید شده است. بنابراین چرا امام حسن (ع) با معاویه صلح کرد؟! این سؤال از همان آغاز صلح، تا کنون مطرح بوده و هست و همواره از آن سخن به میان مى آید، و گاهى این مطلب نیز بر این سؤال افزوده مى شود، که چرا امام حسین (ع) با یزید، صلح و بیعت نکرد، ولى امام حسن (ع) با معاویه، صلح و بیعت کرد؟! چرا و چرا؟!
پاسخ:
پاسخ مشروح به این سؤال، نیاز به بررسیهاى طولانى دارد که از حوصله این مقاله خارج است. ما در اینجا با رعایت اختصار به پاسخ این سؤال مى پردازیم، به امید آنکه همین مختصر، راهگشا و قانع کننده بوده و ما را به چگونگى و فلسفه صلح و جنگ در اسلام آشنا نموده، و در این راستا به نتیجه قانع کننده و پربارى نایل شویم. براى وصول به این نتیجه به
بررسى عناوین زیر مى پردازیم:
1ـ فرق بین صلح و سازش
در آغاز، باید به این مطلب توجّه کرد، که صلح اسلامى با سازش تفاوت بسیار دارد. آنانکه از صلح امام حسن (ع)، به «سازش او با معاویه» تعبیر مى کنند، به طور کامل در اشتباهند، و اگر از روى عمد و آگاهى، چنین نسبتى به امام حسن (ع) بدهند، پلیدترین تهمت ناجوانمردانه را به ساحت مقدّس آن حضرت، زده اند; چرا که سازش به معنى یک نوع مداهنه و مجامله و دورویى کردن و چاپلوسى است. مثلاً مانند سازش رهبران کویت با رهبران آمریکا در عصر ما. چنین سازشى، سازش ننگینى است که فرسخها با اسلام ناب فاصله دارد; ولى صلح اسلامى که امام حسن (ع) آن را پذیرفت، هرگز به معنى سازش نبود، بلکه همچون صلح حدیبیّه رسول خدا(ص) با مشرکان مکّه، بر اساس شرایطى بود که موجب حفظ نیروها، و کسب امتیازها مى گردید. صلح عادلانه بر اساس شرایط سازنده و زمینه ساز کجا و سازش ذلّت بار با بیگانگان کجا؟
میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است
زندگى و چگونگى برخوردهاى امام حسن (ع) با معاویه و اصحاب معاویه، نشان مى دهد که امام حسن (ع) هرگز اهل سازش و کرنش در برابر معاویه نبود، بلکه صلح او یک نرمش قهرمانانه اى بود که در شرایط بسیار سخت، چاره اى جز انتخاب آن نیست، و چنین انتخابى در چنان شرایط، دلیل بر عقل و دوراندیشى عمیق و وسیع، و شجاعت فوق العاده انتخابگرش مى باشد.
شامل 24 صفحه word
دانلود مقاله صلح امام حسن