
مشخصات این فایل
عنوان: وهابیت
فرمت فایل : word( قابل ویرایش)
تعداد صفحات: 10
این مقاله درمورد وهابیت می باشد.
خلاصه آنچه در مقاله وهابیت می خوانید :
ریشه های تاریخی پیدایش وهابیت
آن چیزی که از وهابیت مشهور است، ریشه داشتن آن در جریان سلفی گری است که یکی از مهمترین نظریه پردازان آن شخصی به اسم حنبلی متوفی به سال 728 هجری قمری است که در قرن 8 هجری در شام و دمشق می زیسته است. سعی ما براینست که این روند تاریخی را مورد بررسی قراردهیم تا روشن شود که وهابیت و جریان سلفی گری در چه مَحملی شکل گرفته است. امروزه برای ما مشخص است که وهابیت به قدری قوی عمل نموده که تقریباً می خواهد همه عرصه های اهل سنت را در اختیار خود بگیرد. با اینکه در ابتدا یک فرقه مذهبی کوچک وحتی غیر مقبول در میان اهل سنت بود، اکنون قدرت تبلیغاتی آنها به حدی رسیده است که تقریباً سایه خود را بر همه اهل سنت انداخته و تحت تاثیر خود قرار داده است. اکثریت جامعه پاکستان تحت تاثیر جریان وهابیتند و در شکل بارز آن طالبان در افغانستان به طور جدی وهابی هستند و حتی آنهایی که مثلاً جز القاعده یا طالبان نیستند از آموزه های فکری وهابی ها بی بهره نیستند . اخوان المسلمین مصر که یک جریان سیاسی بسیار جدی اهل سنت است، بی تاثیر از وهابیت نیست. جریان های جهاد اسلامی با اینکه حالت های مبارز و جدی وانقلابی دارند، تحت تاثیر وهابیت هستند. شناخت و ریشه یابی این جریانات بسیار مهم است.
ما می خواهیم از گذشته تاریخ سیر کنیم تا برسیم به همین قرن 12 هجری تا برای ما روشن شود که چه طور شد که در قرن 12 هجری در جهان اسلام ما این تحولات مهم و بزرگ را شاهدیم. همانگونه که در بررسی ریشه های انقلاب اسلامی به نحوی قرن 12 هجری را مورد جستجو قرار می دهیم، که در اثر همان درگیری هایی که بین اخباریان و اصولیین بود، نتیجه منجر به این شد که نهاد علمی جامعه، منشا قدرت سیاسی و اجتماعی شود. یعنی نقش عالم دینی از صرف استاد بودن و عالم بودن بیرون می آید و یک جایگاه اجتماعی می یابد. منزل عالمان دینی محلی برای تمرکز قدرت های اجتماعی می شود که در دوره قاجار در واقع تجلی قدرت های غیر دولتی در نهاد مرجعیت شکل گرفت. در واقع نهاد مرجعیت و عالم دینی محلی بود برای تجلی همه قدرت های غیر دولتی، یعنی همه قدرت های غیر دولتی می توانستند در اینجا بروز پیدا کنند. انقلاب اسلامی پا را فراتر از این نهاد؛ یعنی به آن حرکت و جریانی که آغاز شده بود،عمق بیشتری داد، یعنی آن نهاد علمی که صرفا قدرت های غیر دولتی را زیر چتر خود می گرفت، در انقلاب اسلامی نهاد دولتی را هم تسخیر و در بر گرفت. انقلاب آن دوگانگی سابق را از بین برداشت و در واقع منجر به این شد که نهاد علمی جامعه منشاء قدرت سیاسی و مرکز اقتدار جامعه شود. در حقیقت در این جریان قدرت از علم ناشی شد. شرط اولیه ولایت فقیه هم همین است که ولایت و حکومت و قدرت از آن کسی است که عالمتر، فعالتر و فهیم تر است یعنی قدرت در تصاحب علم است. در اهمیت قرن دوازدهم همین قدر کافی است که آغاز این نکته که علم می تواند در عرصه اجتماع صاحب قدرت بشود و تعیین کننده باشد از قرن 12 هجری است. نظیر این ریشه یابی در جهان سنت نیز قابل بررسی است.
اجازه دهید قدری به عقب برگردیم و قرن دوازدهم هجری را بهتر کنکاش کنیم تا درک سایر مسائل سیاسی برای ما تسهیل شود که حتی به نظر اغلب محققین جهت شناخت وضع اروپا و غرب انصافا باید قرن 18 میلادی را خوب مورد تحقیق و تفحص نماییم. در این قرن است که ریشه ها و پایه های غرب امروز شکل گرفته است. واقعیت این است که بعد از رحلت رسول گرامی اسلام جریان سیاست به نحوی از جریان دین جدا شد . جریان دینی جامعه در وجود حجت خدا در روی زمین یعنی شخص امام علی (ع) تبلور یافت. کسی که حیات و ممات انسان ها بسته به شخص ایشان بود یعنی این قدرت الهی و این حقیقتی که جزء دین و ایمان مردم است در یک طرف وجود داشت و در طرف دیگر جریان سیاست. خلیفه دوم در سخنانی می گوید:
"مردم نخواستند ولایت و نبوت در یک خاندان جمع بشود . یعنی نبوت از آن خاندان شما است و شما خاندان نبوت و حافظ دین مردم هستید. اما سیاست و خلافت به شما تعلق ندارد. یعنی این دو یک جا جمع نمی شوند و در حقیقت خود مردم نمی خواستند خلافت و نبوت یکجا جمع بشود."
این خواست مردم چیزی نیست به جز همان جدایی دین از سیاست. مردم گفتند با اینکه شما حافظ دین مردم و خاندان نبوت هستید ولی نمی خواهیم سیاست دست شما باشد. آنها معتقد بودند که مصلحت نیست سیاست در دست شما باشد. شخص خلیفه دوم یکی از حرف هایش این بود که به صلاح اسلام نیست که سیاست دست خاندان نبوت باشد و سیاست و دیانت قابل جمع نیستند. براساس این سخن مسیر دیانت از سیاست جدا شد. بعد از اینکه خلیفه دوم توسط فیروز ایرانی ضربه خورد و چند روزی در بستر بود ، مطمئن بود که دیگر جان سالم به در نخواهد برد ، یک شورای شش نفره را تعیین کرد که بعد ازمن این شوری خلیفه را معین کند . امام علی (ع) نیز در این شوری شش نفره حضور داشت. نقل می کنند که عباس بن عبدالمطلب آمد نزد امام (ع) و به ایشان گفت: شما که می دانید در این شوری رای نخواهید آورد زیرا ترکیب شوری بگونه ای است که عثمان به خلافت خواهد رسید، بنابراین صلاح نیست که شما در شوری شرکت کنید. امام فرمودند: "من می دانم که رای نخواهم آورد، اما اینها گفته اند که خلافت و نبوت نمی تواند در یک جا جمع شود و من می خواهم این عمل اینها را نقض کنم. وقتی خلیفه دوم بنده را به عنوان یکی از کاندیداهای امر خلافت معرفی نمود، یعنی عضو همان شوری شش نفره کرد که خود خلیفه یکی از این شش نفر است، درواقع سخن قبلی خود را (که در آن سخن گفته بود خلافت با سیاست و دیانت یک جا جمع نمی شود) نقض کرده است."
لذا با این تصمیم خلیفه دوم معلوم شد که علی بن ابی طالب (ع) که مظهر دیانت و حافظ دین نبوی است، می تواند رهبری سیاسی حکومت را عهده دار شود. چون در ذهان عمومی جامعه اینگونه تلقی می شد که دیانت نباید در سیاست دخالت کند، علی (ع) مخصوصا در شوری شرکت می کند تا این ذهنیت درجامعه از بین برود. مردم آن زمان به علی (ع) به عنوان دین مطلق و مظهر شخص دینداری که دین را باید از او آموخت، معتقد بودند. اما می گفتند مصلحت نیست که سیاست در اختیار علی (ع) قرار گیرد. حضور امام در شوری ذهنیت جامعه را عوض کرد به نحوی که بعد از قتل عثمان مردم همه به امام علی (ع) رجوع کردند. ولی اگر ذهنیت جامعه همان ذهنیت قبل بود حتی بعد از عثمان نیز نمی پذیرفتند که ایشان متصدی دین آنها باشد بنابراین لازم نیست که ایشان عهده دار رهبری مردم شود
بخشی از فهرست مطالب مقاله وهابیت
ریشه های تاریخی وهابیت
نبرد اخبارییان و اصولیین
ریشه های تاریخی پیدایش وهابیت
منبع :
دانلود مقاله وهابیت