دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 51
باسمه تعالی
اسلام و مقتضیات زمان
برای روشنفکران مسلمان در عصر ما که از نظر کیفیت زبدهترین طبقات اجتماعی میباشند و از نظر کمیت خوشبختانه قشر قابل توجهی به شمار میروند، مهمترین مسأله اجتماعی «اسلام و مقتضیات زمان» است.
دو ضرورت فوری، مسئولیتی سنگین و رسالتی دشوار بر دوش این طبقه میگذارد. یکی ضرورت شناخت صحیح اسلام واقعی به عنوان یک فلسفة اجتماعی و یک ایدئولوژی الهی و یک دستگاه سازندة فکری و اعتقادی همه جانبه و سعادتبخش، و دیگر ضرورت شاخت شرائط و مقتضیات زمان و تفکیک واقعیات ناشی از تکامل علم و صنعت از پدیدههای انحرافی و عوامل فساد و سقوط.
برای یک کشتی که میخواهد اقیانوسها را طی کند و از قارهای به قاره دیگر برود وجود قطب نما برای جهتیابی و هم لنگر محکم برای محفوظ ماندن و غرق نشدن و زیر پا گذاشتن جزر و مدها ضروری است، همچنانکه شناخت وضع و موقعیت جغرافیایی دریا در هر لحظهای امری حتمی است. ما باید از طرفی اسلام را به عنوان یک راهنمای سفر و یک لنگر محکم و نگهدارنده از غرق شدن در جزر و مدها، و هم شرایط خاص زمان را به عنوان مناطق و منازل بین راه که باید مرتباً به آنها رسید و گذشت کاملاً بشناسیم تا بتوانیم در اقیانوس متلاطم زندگی به سر منزل مقصود برسیم.
از نظر گروه نامبرده در اینجا مشکل لاینحلی وجود ندارد، فقط آشنا نبودن با حقایق اسلام و یا تمیز ندادن میان عوامل توسعه و پیشروی زمان و میان جریانها و پدیدههای انحرافی که لازمة طبیعت بشری است ممکن است مسئله را به صورت معما جلوه دهد.
ولی افراد و طبقاتی هستند که این مسئله را واقعاً به صورت یک معمای لاینحل و به صورت یک تضاد آشتیناپذیر مینگرند و معتقدند «اسلام» و «مقتضیات زمان» دو پدیدة غیر متوافق و ناسازگارند و از این دو حتماً یکی را باید انتخاب کرد، یا باید به اسلام و تعلیمات اسلامی گردن نهاد و از هرگونه نوجوئی و نوگرائی پرهیز کرد و زمان را از حرکت بازداشت و یا باید تسلیم مقتضیات متغیر زمان شد و اسلام را به عنوان پدیدهای متعلق به گذشته به بایگانی تاریخ سپرد. روی سخن در این مقاله با اینگونه افراد است.
استدلال این گروه اینست که اسلام به حکم اینکه دین است بویژه که دین خاتم است و دستوراتش جنبة جاودانگی دارد و باید همانطور که روز اول بوده برای همیشه باقی بماند، یک پدیدة ثابت و لایتغیر است و اما زمان در طبع خود متغیر و کهنه و نوکن است، طبیعت زمان اقتضای دگرگونی دارد و هر روز اوضاع و احوال و شرائط جدیدی خلق میکند مغایر با شرائط پیشین. چگونه ممکن است چیزی که در ذات خود ثابت و لایتغیر است با چیزی که در ذات خویش متغیر و سیال است توافق و هماهنگی داشته باشند؟ آیا ممکن است تیرهای برق و تلفن که در منطقة معینی در کنار جادهها نصب میشوند با اتومبیلهائی که مرتباً از جادهها عبور میکنند و در دو لحظه در یک نقطه نیستند توافق و هماهنگی داشته باشند؟ آیا ممکن است جامهای که برای یک کودک دو ساله دوخته میشود تا بیست سالگی او مورد استفاده قرار گیرد در حالی که جامه در طول بیست سال همان است که بوده و تن کودک ماه به ماه و سال به سال رشد میکند و بر ابعادش افزوده میگردد؟!
علت تغییر مقتضیات زمانها
انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً.
این آیه شریفه قرآن که تلاوت شد از آیات بسیار پرمعنی قرآن کریم است. اینکه عرض میکنم پر معنی است، با اینکه همة آیات قرآن پر معنی میباشد، از این نظر است که بعضی از آیات قرآن به شکلی مطلب را عرضه میدارد که مردم را وادار به تفکر و تعمق میکند.
قرآن کریم زیاد به تفکر دعوت میکند یا به طور مستقیم و یا غیر مستقیم. دعوتهای مستقیم قرآن کریم به تفکر همان آیاتی است که رسماً موضوع تفکر را عنوان کرده است، بیفکری را مذمت و ملامت کرده است: ان شرالدواب عندا… الصم البکم الذین لا یعقلون بدترین جنبندگان در نظر خدا کدامند؟ آیا آنهائی هستند که ما آنها را نجس العین میخوانیم؟ یا بدترین حیوانات آنهائی هستند که ضربالمثل کودنی هستند؟ نه، بدترین جنبندگان در نظر خدا و با مقیاس حقیقت عبارت است از انسانهائی که گوش دارند و کرند، زبان دارند و گنگ و لالند، قوة عقل و تمیز به آنها داده شده است ولی آن را به کار نمیاندازند و فکر نمیکنند. نظیر این آیه که دعوت به تعقل شده است در قرآن زیاد است.
یک سلسله آیات داریم که غیر مستقیم مردم را به تعقل دعوت کرده است. آنها هم چند دستهاند و نمیخواهیم همة آنها را عرض کنیم چون از مطلبی که در نظر گرفته ام دور میمانیم. یک دسته از این آیات آیاتی است که مطلبی را با شکل و صورتی طرح میکند که عقل را بر میانگیزد به تفکر کردن و تأمل کردن. این خود یک روش خاصی است که برای تحریک عقول به کار برده شده است. از جمله همین آیه است. در این آیه که در موضوع انسان است، به شکلی مطلب بیان شده که انسان وقتی این آیه را تلاوت میکند فوراً چند علامت سؤال در جلو خودش میبیند. انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً. ما امانت را بر آسمانها و زمین عرضه کردیم. این امانت چیست؟ کدام امانت است؟ چگونه عرضه کردیم؟ بر کی عرض کردیم؟ بر آسمانها و بر زمین و کوهها. چگونه امانتی را میشود بر آسمان و زمین و کوه عرضه کرد؟ امانت را ما عرضه داشتیم بر آسمانها، بر زمین و بر کوهها اما آنها از اینکه این امانت را بپذیرند امتناع کردند. کلمه ابین یحملنها آمده است، یعنی امتناع کردند از اینکه این امانت را به دوش بگیرند. معلوم میشود نوع امانت نوعی است که این موجودات که این امانت بر آنها عرضه شده است باید تحمل بکنند، به دوش بگیرند، نه صرف اینکه بپذیرند. شما در امانتهای معمول میگوئید که فلانی فلان امانت را پذیرفت، نمیگوئید به دوش گرفت. اما اینجا قرآن کریم میفرماید اینها امتناع کردند از اینکه این امانت را به دوش بگیرند. این «امانت به دوش گرفتن» موضوعی در ادبیات عربی و فارسی شده است. حافظ میگوید:
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعة فال به نام من دیوانه زدند
و حملها الانسان اما انسان این امانت را به دوش گرفت. فوراً این سؤال پیش میآید که ما همة انسانها را میبینیم ولی روی دوش آنها چیزی نمیبینیم. کدام بار است که بر دوش انسانها گذاشته شده است؟ پس معلوم میشود این شکل دیگری است، یک امانت جسمانی نبوده است که خدا یک جسمی را عرضه بدارد به زمین، بگوید نه؛ به کوهها، بگوید نه؛ به آسمانها، بگوید نه؛ ولی به انسان بگوید تو، انسان بگوید بلی من حاضرم.
بعد میفرماید: انه کان ظلوماً جهولاً انسان که تنها موجودی بود که حاضر شد این امانت را به دوش بگیرد ظلوم است. «ظلوم» از مادة ظلم است. ظلم یعنی ستمگری. ظلوم مبالغه در ظالم بودن است. این موجودی که این امانت را به دوش گرفت بسیار ستمگر است. جهل به معنی نادانی، و جهولاً مبالغه در نادانی است: و بسیار نادان هم هست. این باز یک سلسله سؤالهای دیگر به وجود میآورد: آیا خدا که این امانت را عرضه داشت، عرضه داشت که بپذیرند و به دوش بگیرند یا عرضه داشت که به دوش نگیرند؟ مسلم عرضه داشت که به دوش بگیرند. حالا که هیچ مخلوقی به خود اجازه نداده است و جرأت نکرده است که این امانت