لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 37
بسم الله الرحمن الرحیم
در جستجوی نام
براین خواست ، قامت راست نکرده ام که بنویسم قوم سیستانی تاریخی به بلندای آفتاب دارد و شبان مهتابی در کنارة هامون فرمند ، نقل ستاره بر گیسوان اسطوره هایش می زیرد و حماسه هایش در بهار زائی مردان دیرینه دانشورش باغ و بنفشه می انگیزد . اما تاریخ را نمی توان به انکار نشست و از راست کرداری قومی ، سخن بر زبان نراند که یاقوت روشن چشم سپیده دمان بلاد بوده و « یازدهمین جائی که اهورامزدا آن را به بهترین وضعی بیافرید » سیستانی که تو امروز می بینی و من به سوگواریش پیراهن صبوری کلام ، چاک داده ام و خون خزان گلبانش را بر دست و روی منصور قلم مالیده ام ؛ روزگاری دراز ، مهد رادی و پایمردی بوده و دستان اسطوره هایش ، گهواره جنبان داد و دهش و دانایی ، آنروزها که کرتابی دونان ، چراغ اندیشه اش را می افسرد ، اسطوره هایش به شریعت آدم و نوح ، پاک جان بوده اند و از نماز دیو دروغ و دعا و پلشتی به دور نه چشمی به ناروایی آشفته اند و نه گوهر عفافی به سیاهمردی سفته اند . خداوند بی چون ماه و سپهر و گردان ، گواه پاک جانی شان بود و پلشت خواری و گناهکاری ، نکوهش همواره شان . نه نانی به فرد نامی از خداوندی ستانده اند و نه در گریوة پر پیچ آزار یاران به مردار خواری مقام و منصب دیگران مانده اند .
سیستانی که تو امروز می بینی و من به چاره جوئی زخمش مرهمی جز نگاه آه تبدار ندارم روزگاری « مدینه الغدرای » پولاد مردان آهن عقیده کوه اندیش بوده که دروازه هایش جز به دیدار راستی و راستکرداری گشوده نشد و مردمانش جز به نیکی و نیک رایی ستوده نشده اند و « سیستان » نام بر او نهادند از آنروز که « ضحاک » بر « گرشاسب » میهمان شد و ضحاک به پنداری ناپاک طلب زن و شبستان کرد و گرشاسب او را بگفت : « هشدار که اینجا شبستان نیست ، « سیوستان » است » و سیو یعنی مرد و سیستان خلاصه سیوستان است به معنای « سرزمین مردان » سیستانی که تو امروز می بینی و من به ناموس سخن تکیه داده ام تا در گرمگاه حادثه ، جوشن کلام بر تن خام قلم راست شود جایی است که نوح در آن نماز بگذارد و در حق مردمانش لب ها به دعا بگشاد که « یارب این سرزمین را از آفات نگاه دار و این قوم را صاحب توفیق گردان و در چشم مردم عزیر دار » . هم اینجا بود که زنان بزرگانش را آل مردان و معاویه ، گیسوی عفاف تراشیدند و رنج باج در افزودند ، اما حنجره به لعن آفتاب و عدالت مطلق ، ابوتراب علی (ع) نیالودند و ، هم اینجا بود که رزم نامة مردانش ، نشان «جنگ بند مدود » گشت و یکصد و پنجاه گوهر برتر سیستانی ، چهارده هزار « اوزبان » را یرو سینه شکست و اما … چه روی داده که بر سفرة گشودة مستعمرات این بی نهایت از « کشمیر » تا « دریای هند » و « کرمان » و « اسفزار » و « سند » به یک پاره جگر جغرافیای کوچک دست آموز خود امروز خو گرفته و مردمش پیشانی آبرو به استان « ترکمن صحرا » و « سرخس » و دیگر جا سوده اند و در کوچ دائم خود ، درد و داغ هموارة غربت آزموده اند ؟ چه روی داده که اینک بایه گیسوان مرثیه را پریشان سازم . رسم و راه صبوری به بارشی سرب اندود براندازم و بر جای پای دیر و زیان
چدن خاکستری