پایان نامه کارشناسی ارشد علوم سیاسی
گرایش روابط بین الملل
268 صفحه
از ژانویه ۲۰۱۱، خاورمیانه و شمال آفریقا یک دوران دگرگونی عمیق را تجربه می نماید. آنچه که طی سالیان بسیاری نامحتمل به نظر می رسید مانند تظاهرات مداوم، تغییرات سیاسی جامع و تقاضاهای فراگیر برای دموکراسی، ناگاه به واقعیت جدیدی بدل شد. از زمان انقلاب های سیاسی اروپای شرقی در دو دهۀ پیش، تاکنون در هیچ منطقه ای از جهان، آن هم با این میزان از اهمیت برای ایالات متحده آمریکا، تغییرات بنیادی در یک چنین دورۀ زمانی کوتاه حادث نشده بود.
این تحولات متأثر از انباشت بحران های گوناگون (بحران هویت، بحران توزیع منابع، بحران حکومتداری و بحران مشروعیت) بود که در طول سالیان بسیار به خشم مردم منطقه منجر گردید، خشمی که از تونس آغاز شد و به تدریج دامنگیر کشورهایی شد که هر کدام به نحوی از این بحرانها رنج می بردند. اقتصادهای ناکارآمد، نظام های آموزشی نامناسب، ساختارهای قانونی فاسد، نظام های اجتماعی منسوخ، بوروکراسی های متصلب و رهبران سیاسی غیر دموکراتیک از جمله مشکلات مشترک جوامع در این منطقه است. در تونس اعتراضات مردمی به سرنگونی رژیم دیکتاتور زینالعابدین بن علی انجامید. در مصر نیز برخلاف تصور رایج خودِ مصریان و جامعۀ بین الملل در خصوص انسجام داخلی و قدرتمندی رژیم مبارک، جنبش مردمی ظرف مدت تنها ۱۸ روز آن هم با برگزاری تظاهرات مداوم و صلح آمیز حکومت را سرنگون ساخت.
هدف این موج سوم بیداری اسلامی – پس از موج قومی عرب علیه حاکمیت ترکان عثمانی (اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم) و موج رادیکال ناسیونالیسم (دهۀ پنجاه میلادی) - نه مبارزه با صهیونیسم است، نه وحدت عربی و نه سوسیالیسم عربی؛ بلکه بیکاری، فقر، تضادهای غنی و فقیر در جامعه و فقدان آزادی های سیاسی و اجتماعی، مردم این کشورها را وادار ساخت تا قیام کنند و حکومت های اقتدارگرا را سرنگون سازند و با شکل گیری دموکراسی به آزادی و حقوق مدنی و اجتماعی خود دست یابند.
سیر این تحولات و اعتراضات در هر یک از این کشورها بسته به نوع گروه های درگیر، میزان اتحاد و انسجام ارزشی میان آنها، میزان مقاومت و سرکوبی رژیم حاکم و وجود یا عدم دخالت خارجی شکل متفاوتی به خود گرفت. از سوی دیگر، واکنش کشورهای منطقه و همچنین قدرتهای بزرگ به این تحولات شایان توجه است. در این میان، ایالات متحده آمریکا، به عنوان یکی از مهمترین بازیگران نظام بین الملل، به دلیل روابط دیرینه خود با برخی از این کشورها از جمله تونس، مصر، اردن و...، نگرانی برای تأمین امنیت اسرائیل، هراس از سیاست ها و جهت گیری های خارجی و منطقه ای اسلام گرایان به قدرت رسیده به ویژه در قبال رژیم صهیونیستی و دغدغه تأمین امنیت جریان انرژی از منطقه با دقت و وسواس بیشتری این تحولات را زیر نظر دارد.
در دوران جنگ سرد، سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه مبتنی بر حفظ ثبات سیاسی و حمایت از رژیمهای اقتدارگرا در منطقه بود. در دوران پسا جنگ سرد، علی رغم تغییرات مشهود در ساختار نظام بین الملل و فرآیندهای حاکم بر روابط کشورها و بازیگران منطقه ای، آمریکا همچنان سیاست حفظ وضع موجود را با هدف حفظ ماهیت و ارکان اصلی رژیمهای سیاسی منطقه دنبال نمود و تنها در سطحی محدود به ایجاد برخی نهادها و روندهای دموکراتیک اقدام کرد.
در دوران پس از یازده سپتامبر ۲۰۰۱، به دنبال تهدید ناشی از بنیاد گرایی اسلامی و نبود دموکراسی در جوامع خاورمیانه ای به عنوان مهمترین عامل پرورش افراط گرایی و تروریسم، سیاست خارجی ایالات متحده با تکیه بر قدرت نظامی به سمت اِعمال اصلاحات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی از طریق مهندسی اجتماعی - سیاسی این جوامع گرایش پیدا کرده و اشاعه ارزش ها به سطح منافع حیاتی ایالات متحده در منطقه ارتقاء یافت.
با روی کار آمدن دولت دموکرات باراک اوباما، هرچند شرایط حاکم بر دوران جمهوری خواهان دنبال شد؛ اما کاهش مقبولیت این کشور در نتیجه حمله به دو کشور افغانستان و عراق، سیاستگذاران آمریکایی را بر آن داشت تا با اعمال تغییرات جزیی در سیاستهای خود و تأکید کمتر بر قدرت نظامی، بیش از گذشته از طریق دنبال نمودن فعالیت های نرم و رویکرد دموکراتیک درصدد کسب وجهه برای ایالات متحده برآیند.
تحولات سال ۲۰۱۱ در خاورمیانه و شمال آفریقا، همزمان فرصتها و چالشهایی را فراروی ایالات متحده آمریکا در عرصه سیاست خارجی قرار داده است. این کشور از یکسو از این فرصت برخوردار شده که با کاربرد هم زمان قدرت سخت و قدرت نرم یعنی اعطای کمک های نظامی - اقتصادی و مشروط سازی این کمک ها به پیشبرد و رعایت سیاست ها و ارزش های مطلوب خود همچون دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق اقلیت ها به ویژه اقلیت های مذهبی، تقویت جامعه مدنی و دفاع از آزادی بیان توسط دولت های جدید، علاوه بر کاهش تناقض آشکار و دیرینه در سیاست اعلانی و سیاست اعمالی خود در منطقه، نفوذ و تأثیرگذاری خود بر روند تحولات منطقه را همچنان حفظ نماید. اما از سوی دیگر، چالشی که فراروی آمریکا قرار دارد، به قدرت رسیدن اسلامگرایان در تونس و مصر است. آمریکا جهت طرح ریزی خط مشی خود در قبال حکومت های تازه تأسیس در این کشورها، علاوه بر بررسی دقیق جوامع این منطقه به عنوان جوامعی مبتلا به مجموعه ای گسترده از مشکلات داخلی، به نقش و فعالیت گروه های اسلامگرای حاکم در این دو کشور- حزب النهضه در تونس و اخوان المسلمین در مصر- و رفتار و رویکردهای اتخاذ شده توسط آنان توجه ویژه ای دارد. در پژوهش حاضر محقق بر آنست به این پرسش اساسی پاسخ دهد که ایالات متحده آمریکا در قبال تحولات صورت گرفته موسوم به بیداری اسلامی در مصر و تونس و به قدرت رسیدن اسلامگرایان در این دو کشور چه رویکردی را اتخاذ نموده است.
بیداری اسلامی و سیاست خارجی خاورمیانه ای آمریکا