دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
تعداد صفحات : 35 صفحه -
قالب بندی : word
پیشگفتار
مجموعه ای که پیش رو دارید حاصل ماه ها تلاش اینجانب است در جهت تثبیت جایگاه والای عشق در جامعه امروزی ما که متاسفانه یک سری بی اعتمادی ما و هوس های نابجا شده است تبیین و تنظیم شده است.
لازم به ذکر است هدف از چاپ این کتاب زدودن زنگار بدبینی از آینه صاف و صیقلی عشق و رساندن به یک مفهوم دقیق از این واژه می باشد لذا سعی بر آن داشتم تا علاوه بر تعریف دقیق این واژه به فضایل، ارزش ها، رکن ها و دیدگاه های بزرگان در این مسئله بپردازم.
البته بنده کوچکتر از آن هستم که در مورد عشق سخن بگویم. اما چون چشمه هایی از این رکن مقدس را در وجود خویش احساس نمودم خویشتن را بر آن داشتم که گوشه ای از مسائل مربوط به آن را بیان کنم.
در آخراز خوانندگان محترم، استدعا دارم که نقایص این اثر ناچیز را بر من ببخشایند و حقیر را از راهنمایی های خود محروم ننمایند.
بررسی عشق در جامعه امروزی:
امروز یکی از خلاهایی که در دنیای اروپا و آمریکا وجود دارد خلا عشق است. در کلمات دانشمندان اروپایی زیاد این نکته به چشم می خورد که اولین قربانی آزادی و بی بند و باری امروز زنان و مردان، عشق و شور و احساسات بسیار شدید و عالی است. در جسمانی امروز هرگز عشق هایی از نوع عشق های شرقی از قبیل عشق های مجنون و لیلی، و خسرو شیرین رشد و نمو نمی کند.
از این داستانها می توان فهمید که زن بر اثر دور نگه داشتن خود از دسترس مرد تا کجا پایه خود را بالا برده است و تا چه حد سرنیاز مرد را به آستان خود فرود آورده است! قطعاً درک زن این حقیقت را در تمایل او و به پوشش بدن خود و مخفی کردن خود به صورت یک راز تاثیر فراوان داشته است.
مولوی، عارف نازک اندیش و دوربین خودمان مثلی بسیار عالی در این زمینه می آورد. اول درباره تسلط معنوی زن بر مرد سخن می گوید، آن گاه راجع به تاثیر حریم و حائل میان زن و مرد در افزایش قدرت و معصومیت زن و در بالا بردن مقام او در گداختن مرد در آتش عشق و سوز مثل لطیفی می آورد: آن ها را به آب و آتش تشبیه می کند می گوید مثل مرد مثل آب است و مثل زن مثل آتش، اگر حائل از میان آب و آتش برداشته شود آب بر آتش غلبه می کند و آن را خاموش می سازد. اما اگر حائل و حاجبی میان آن دو برقرار باشد مثل این که آب را در دیگی قرار دهند و آتش در زیر آن دیگ روشن کنند آن وقت است که آتش آب را تحت تاثیر خود قرار می دهد. اندک اندک او را گرم می کند و احیاناً جوشش و غلیان در او به وجود می آورد، تا آن جا که سراسر وجود او را تبدیل به بخار می سازد.
مرد بر خلاف آن چه تصور می رود در عمق روح خویش از ابتذال زن و از تسلیم و رایگانی او متنفر است. مرد همیشه عزت و استغنا و بی اعتنای زن را نسبت به خود ستوده است.
به طور کلی رابطه ای است میان دست نارسی و فراق از یک طرف و عشق و سوز و گرانبهایی از طرف دیگر، یعنی عشق در زمینه فراق ها و دست نارسیها می شکفد و هنر و زیبایی در زمینه عشق رشد و نمو می یابد. نظامی می گوید:
چه خوش نازی است ناز خوبرویان زدیده رانده را از دیده جویان.
همچنین داستانی را که عشق می سراید، مسیر خونین عشاق را بازگو می کند و قصه های معنوی را با ما در میان می گذارد. به این جهت عشقی که در اعماق جان آدمی طنین می اندازد کار هر بی سرو پایی نیست.
عشق کار نازکان نرم نیست عشق کار پهلوانان است ای پسر
سراغ گرفتن عشق از مردم امروزی که نه جان در درون دارند و نه آرمان در بیرون مانند آب پاشیدن به روی ماهی مرده ای است که مدت ها از آب بیرون افتاده است.
لذا در جامعه امروزی ما واژه عشق مانند بسیاری از کلمات و دیگر، به واژه ای غریب و ناآشنا مبدل گشته است. که این مسئله خود ریشه در مسائل دینی و اعتقادی افراد جامعه دارد. متاسفانه در جامعه کنونی ما تا کسی دم از عشق می زند به علت فرهنگ غلط رواج یافته در جامعه آن فرد مورد سرزنش و ملامت قرار گرفتند که این خود به علت پایین بودن سطح آگاهی مردم از عشق و نبود فرهنگ صحیح در این زمینه دارد. همچنانکه به علت هوسبازی و بی آلایشی مردم در جامعه می توان این نتیجه را گرفت که عشق دستخوش بی اعتمادی ها و سوء ظن ها و بد گمانی ها به دست مردم کور دل جامعه ما شود.
ماهیت عشق:
پیچک عشق وقتی به پای عاشق پیچید او را بی قرار و شیدایش می کند و آن قدر می پیچد و می خراشد و می مکد و بالا می رود تا رمق حیات عاشق را بگیرد و هر چه شیره وجود آدمی را می گیرد و جسم مادی او را تضعیف می سازد به جان و روان مشتاق او باز پس می دهد و پروازیش می کند. آن گاه جان از جسم برآمده و رها شده، آزاد و سبکبال و بی قرار در عرصه زمین و زمان به جولان درمی آید و شهپر سعادت بخش عشق را به تمامی آفاق می گستراند. با چنین پیشینه ای، عشق به جان هر کس افتاد چون شعله زبانه کش، در آغوشش می گیرد و سینه اش را می گدازد و می سوزاند و صیقل می دهد. در این سوز و گذار عاشقانه همه چیز زیبا جلوه می کند و در همه حال جذبات شوق بر جناغ سینه عاشق می نشیند و پیوسته در هاله ای از ابر اشتیاق فرو می رود و هر چه جسم و تن خاکی رنجور تر و زردی چهره عاشق غالب تر می گردد، جان مشتاقش فربه تر و جذبه طلبش به سیر معنوی بیش تر می پردازد. عشق آتش گدازانی است که زبانه می کشد و رقص کنان به سرچشمه وصال رهسپار می گردد.
عشق میل مفرط است و اشتیاق عاشق و معشوق، از عشق است. و به معنی فرط حب و دوستی است. و نیز مشتق از عشقه است. و آن، گیاهی است که به دور درخت پیچد و آب آن را بخورد و رنگ آن را زرد کند و برگ آن بریزد و بعد از مدتی، خود درخت نیز خشک شود. عشق، چون به کمال خود رسد، قوا را ساقط می کند و حواس را از کار بیاندازد، و طبع را از غذا باز دارد و میان محب و خلق، ملال افکند و از صحبت غیر دوست ملول شود، یا بیماری بر او مستولی و یا دیوانه و هلاک گردد.
تعریف عشق:
عشق از نظر لغوی همانطور که پیش تر عرض کردم نام گیاهی در زبان عربی به نام «عشقه» است که در فارسی به آن پیچک می گویند که به هر چیز برسد دور آن می پیچد، مثلاً وقتی به یک گیاه دیگر می رسد دور آن چنان می پیچد که آن را تقریباً محدود و محصور می کند و در اختیار خودش قرار می دهد. یک چنین حالتی در انسان پیدا می شود و اثرش این است که (بر خلاف محبت عادی) انسان را از حال عادی خارج می کند، خواب و خوراک را از او می گیرد، تمام توجه را منحصر به همان معشوق می کند. یعنی یک نوع توحد و تاحد و یگانگی در او به وجود می آورد یعنی او را از همه چیز می برد و تنها به یک چیز متوجه می کند به طوری که همه چیز او می شود.
اما از نظر اصطلاحی به علاقه به شخصی یا شیئی گفته می شود که به اوج شدت خود رسیده است. به طوری که وجود انسان را مسخر کند و حاکم مطلق وجود او گردد «عشق» نامیده می شود. لذا عشق اوج علاقه و احساسات است که زمام فکر و اراده انسان را می گیرد، بر عقل و بر اراده تسلط پیدا می کند
با توجه به این موضوع تضاد بین عقل و عشق و جدل این دو فطرت در باطن آدم عاشق مدام او را در مورد اذیت قرار می دهد تا آن جایی که روانشناسان گفته اند:
عشق، نوعی بیماری است که از یک علاقه مداوم و طبیعی و غریزی پدید می آید و خروج از حد اعتدال آن، نوعی بیماری روانی پدید می آورد.
این در حالی است که عارفان و سالکان می گویند: عشق، حقیقت و یک اصل اساسی و عینی است، که در ذهن ما نمی گنجد. عشق آن حقیقت والایی است که از سودایش هیچ سری خالی نیست و یک حقیقت جاری و ساری در نظام هستی است و نیازی نیست که عشق را با غیر عشق بشناسیم. که حقیقت همچون حقیقت هستی از رگ گردن به ما نزدیک تر است.
اقسام عشق:
به عقیده حکما عشق بر دو نوع است: حقیقی و مجازی. عشق حقیقی یعنی عشقی که معشوقش حقیقی است زیرا حقیقت مطلق و جمیل بالذات است و آن همان عشق کملین است به حق. و اما عشق مجازی یعنی عشقی که معشوقش مجازی است. یعنی جمال و کمال که در معشوقش است از آن خود وی نیست، عاریت است.
و در جای دیگر می گویند: عشق مجازی بر دو نوع است: نفسانی و حیوانی. عشق حیوانی همان است که هدف وی اعمال شهوات است. از شهوت سرچشمه می گیرد و به شهوت خاتمه پیدا می کند و اما عشق نفسانی عبارت است از علاقه به حسن شمائل معشوق که منشاش یک نوع سنخیتی است بین نقس عاشق و معشوق.
با همه اختلافاتی که بین این دو نوع عشق (منظور عشق نفسانی و عشق حقیقی است) وجود دارد و یکی مشروط به هجران است و دیگری به وصال، یکی از نوع ناآرامی و کشش و قصور است و دیگری از نوع آرامش و سکون، در یک جمعیت مشترکند: هر دو گلهای با طراوتی می باشند که فقط در اجتماعاتی که بر آن ها عفاف و تقوا حکومت می کنند، می رویند و می شکفند. محیط های (اشتراکی) جنسی یا شبه اشتراکی جنسی نه قادرند عشق به اصطلاح شاعرانه و رمانتیک را به وجود آورند و نه می توانند در میان زوجین آن چنان صفا و رقت و صمیمیت و وحدتی به وجود آورند.
گروهی عشق را (همین عشق انسان به انسان) را دو نوع می دانند، برخی عشق ها را عشق های جنسی می دانند (که این ها را عشق مجازی می نامند نه عشق حقیقی) و معتقدند که بعضی عشق ها عشق روحانی یعنی عشق نفسانی است به این معنا که در واقع میان دو روح نوعی کشش وجود دارد.
عشق جسمانی منشاش غریزه است. با رسیدن به معشوق و با اطفاء (خاموش شدن) غریزه پایان می یابد، چون پایانش همین است. اگر مبداش ترشحات داخلی باشد با افراز شدنش قهراً پایان می یابد. از آن جا آغاز می شود و به اینجا پایان می یابد، ولی اینها مدعی هستند که انسان گاهی به مرحله ای از عشق می رسد که مافوق این حرف هاست. خواجه نصیر الدین طوسی از آن به «مشاکله بین النفوس» تعبیر می کند. که یک نوع همشکلی میان روح ها وجود دارد. و در واقع این ها مدعی هستند که در روح انسان یک بذری برای عشق روحانی و معنوی هست که در واقع نفسی هم اگر این جا وجود دارد او فقط محرک انسان است، و معشوق حقیقی انسان یک حقیقت ماوراء طبیعی است، که روح انسان با او متحد می شود و به او می رسد و او را کشف می کند و در واقع معشوق حقیقی در درون انسان است. می گویند این که عشق می رسد به آن جا که عاشق، خیال محبوب را از خود محبوب عزیزتر و گرامی تر می دارد. برای آن است که خود محبوب و زمینه اولی تحریک در درون انسان است و او را در درون خودش با یک حقیقت دیگری. با همان صورت معشوق که در روح اوست و در واقع صورت این شیء (معشوق ظاهری) نیست، صورت یک شیء دیگر است خو می گیرد و با او هم خوش است.
گروهی نیز عشق مجازی را عشق به فرزند و زن و دنیا و مال و مکنت دانسته اند و علاقه مفرط به اینان در سوز و گداز بودن در راه آن را عشق ظاهری و جسمانی می دانند. ولی عشق به ملکوت عالم و ماوراء طبیعت و خود باختگی و حیرت و اشتیاق شدید به انوار الهی، عشق حقیقی است. بنابراین انسان عاقل و زیرک، از خواب غفلت بیدار شده و می داند معشوق حقیقی در اجسام و مواد جسمانی کثیف و و بدان گوشتی و خونی یا فنا نمی شود.
اما بنده معتقد هستم که عشق حقیقی حتماً نباید عشق به ذات احدیت خداوند باشد بلکه یک عشق مجازی نیز راهی برای رسیدن به عشق حقیقی می تواند باشد و بر این عقیده هستم که یافتن معشوق حقیقی در جان یک انسان راحت تر است تا درک و شهود ملکوت اعلی مگر غیر از این است که امام علی (ع) فرمودند هر کس می خواهد خدا را بشناسد به خویشتن خویش مراجعه کند و خودش را بشناسد اگر ما بر این عقیده باشیم که این معشوق زمینی جلوه ای از حکمت و خلقت خداست و در نهایت عشق جلوه هایی از وجود خداوند را در حرکات و حسنات وی درک کنیم به معشوق اصلی خواهیم رسید. نظیر این گونه عشق ها را در فداکاری و از خودگذشتگی امام علی (ع) بدین گونه توجیه توان کرد که اگر عشق محمدی نبود چه چیزی می توانست علی را بلا گردان پیامبر سازد تا آن جا که جان خود را در خوابگاه پیامبر به خطر بیاندازد؟
لذا بر این باور هستم که اگر در یک طرف عشق مجازی پای عشق حقیقی (یعنی خدا) در میان باشد آن عشق، عشقی حقیقی است ولو این که عشق به مال و مکنت باشد که اگر همین مال و مکنت برای رضای خدا صرف شود خود راهی برای رسیدن به مراتب اعلی و عشق حقیقی است که در آینده در بحث فضایل عشق به این موضوع به طور مفصل پرداخته خواهد شد.
شهادت اشک:
زبان عشق، زبان اشک است. زبان ظاهری حقیر تر از آن است که بتواند حقایق عشق را بیان کند. توان توصیف معشوق را ندارد. چه زبانی صادق تر و زلال تر و بی ریا تر از زبانی که کلماتش، نه لفظ است و نه خط، اشک است. و هر عبارتش ناله ای، ضجه ای دردی، فریاد عاشقانه شوقی! مگر چشم از زبان صادق تر سخن نمی گوید؟ مگر نه اشک، زیباترین شعر و بی تابترین عشق و گدازانترین ایمان و داغ تری اشتیاق و تب دارترین احساس و خالص ترین گفتن و لطیف ترین دوست داشتن است که همه در کوره یک دل، به هم آمیخته و خوب شده اند و تبدیل به قطره ای گرم شده اند به نام اشک؟
گریستن یعنی تجلی طبیعی یک احساس، حالتی جبری و فطری از یک عشق، یک رنج یک شوق یا اندوه.
اشک که می بارد و ناله که بر می آید و گریه که اندک اندک در دل می رود و ناگهان در گلو گیر می کند و راه نفس را می بندد، این زبان صادق و عاشق یک انسان است.