هایدی

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

هایدی

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تعلیم و تربیت

اختصاصی از هایدی تعلیم و تربیت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 6

 

تعلیم و تربیت

 

1- در طبیعت و اخلاق انسانی هیچ ضعف وانحرافی نیست که با تعلیم مناسب اصلاح نشود.

2- دلهایی که روی آن کلمه تقوی و محبت نوشته شده به هر جایی که بخواهند پرواز می کنند و کائنات در مقابل آنها سرتعظیم فرود می آورند.

3- از دانش آموزی که فکر روشن دارد، ناامید مشو.

4- اطفال بیشتر به دستور و سرمشق محتاجند تا انتقاد و عیبجویی.

5- استاد پرورنده ی روان است و پدر و مادر پروش دهنده جان.

6- تعلیم بزرگترین هدیه ای است که مردم نیکوکار می توانند به گدایان و بینوایان بدهند.

7- آن که از دست روزگار به خشم می آید هر چه آموخته بیهوده بوده است.

8- آینده ی کودکان بسته به تربیت آنهاست.

9- قرض پدر و مادر به فرزندان علم و ثروت نیست، تربیت و اخلاق است.

10- آموزش و پرورش بدون تجربه بی فایده است.

11- بهترین زمان برای تربیت اراده ، ایام جوانی است.

12- استعداد چیزی است که در جوانی پیدا می شود، اگر آن را تربیت کردید و درصدد تقویت آن بر آمدید مانند بذری که در مزرعه خوب کاشته شده باشد، محصول خواهد داد و اگر آن را به حال خود گذاشتید و آن را تربیت نکردید مانند تخمی که در زمین شوره زار افتاده باشد ، از بین می رود و محصول نمی دهد.

13- اساس آموزش و پرورش ساختن ماشین نیست، بلکه ساختن انسان است.

14- اگر امروز حتی یک کلمه از دیروز بیشتر بدانید مسلماً شخص دیگری هستید.

15- آموزش و پرورش البته مهم است ، ولی زندگی کردن خیلی از آن مهمتر است . بنابراین هدف آموزش و پرورش صحیح باید در مرحله اول بهبودی وضع زندگی باشد.

 

16- تربیت ، علم زندگی و هنر خوب زیستن است.

17- اگر به بچه کمی محبت نشان بدهید، وی صد چندان به شما مهر خواهد ورزید.

18- فکر ساخته ی تعلیم و تربیتی است که تا امروزه گرفته ایم ، برای فکر بهتر باید از فردا تعلیم و تربیت بهتری بگیریم .

19- اگر بزرگان ، خویش را خوب تربیت کنند ، کودکان خوب بزرگ می شوند.

20- تعلیم و تربیت علم است و معلمی هنر .

21- اگر در خانواده ، با محبت محاکمه شویم در جامعه با خفت مجازات نمی شویم .

22- قبل از آن که کودک را کتک بزنید یقین حاصل کنید که خود سبب خطای او نبوده اید.

23- کسی که از ادب و تربیت پدر بهره ندارد روزگار او را تربیت خواهد کرد .

24- بهتر است پدر و مادر را مسبب مسائل و مشکلات خود ندانید . آنها آنچه می دانستند در حق شما انجام دادند ، ناامیدی شما ناشی از این است که تصور می کردید آنها انسان های کاملی هستند .

25- دشواری های خود را با فرزندانتان در میان بگذارید و آنها را از کوچکی متعهد و مسئول بار بیاورید.

26- تعلیم و تربیت باید در جهت انسان سازی باشد نه پرورش انسان نماهای تحصیل کرده .

27- بکوشید فرزندانتان را از کودکی با واقعیات آشنا نمایید و یک مرتبه و بی تجربه و ناآگاه در صحنه اجتماع ، آنها را رها نکنید .

28- به جای دستوردادن ، با بچه ها ارتباط قلبی برقرار کنید . خودتان را تا سطح آنها پایین بیاورید ، خود را به جا و در سن آنها تصور کنید ، به آنها گوش کنید و به احساساتشان احترام بگذارید .

 

29- مربیان باید از گفتارهای سرزنش آمیز، ترساندن ، تهدید ، رشوه دادن ، مسخره کردن و پندهای دستوری تا آنجا که ممکن است پرهیز نمایند .

30- به بچه ها بیاموزید بین عشق و نومیدی ، عشق را انتخاب کنند ، چون از دست دادن عشق به منزله از دست دادن زندگی  است .

31- یادگیری روندی دلخواه و داوطلبانه است .

32- بچه ها بیشتر از روی الگو و نمونه های عملی ، مطالب را فرا می گیرند تا از طریق کتاب و قلم .

33- با مشاهده ، دیدن ، انتخاب کردن و با تمرین می توان دانش آموخت .

34- ما از فرزندان خود انتظار داریم انسان های مسئول ، متوجه ، متعهد و پرمهری باشند در حالی که نمونه های صحیحی در اختیار آنها قرار نمی دهیم . کودکان آنچه می بینند یاد می گیرند و به آن عمل می کنند .

35- بچه ها از کودکی باید به ارزش و شخصیت خود پی ببرند و یاد بگیرند که به خود احترام بگذارند.


دانلود با لینک مستقیم


تعلیم و تربیت

تعلیم و تربیت

اختصاصی از هایدی تعلیم و تربیت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 15

 

مقدمه

نقش شگفت انگیز تعلیم و تربیت در زندگی انسانی (حتی حیوان)، بر هیچ خردمندی پوشیده نیست و تاکنون هم ضرورت آن مورد تردید قرار نگرفته است، چرا که تعلیم و تربیت صحیح می تواند فرد را به اوج ارزشها برساند و اگر غلط افتد، وی را به سقوط کشاند، زیرا آدمی در آغاز ولادتش فاقد علم و ادراک و تربیت و کمال است و به تدریج با تعلیم و تربیت مستقیم و غیر مستقیم، استعدادهای بالقوة او به فعلیت می رسد و رشد و تکامل می یابد چنانکه قرآن مجید می فرماید :

« واللهُ اَخْرَجَکُم من بُطُونِ اُمهاتِکم لا تَعْاَمُونَ شیئاً و جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ و الاَبْصارَ و الاَفئِدةَ لَعَلَکُم تَشکُروُنَ»

« و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد، در حالی که هیچ نمی دانستید و برای شما گوش و دیدگان و دلها قرار داد، تا شکرگزار باشید».

از این رو مکتب اسلام برای تربیت، در تمام مراحل و مقاطع زندگی، دستورهای ویژه ای داده است تا انسان از کودکی در کانون خانواده و در آغوش والدین، معلم و فرهنگ محیط، تعلیم و تربیت مناسب لازم را ببیند و برای مراحل عالیتر زندگی انسانی آماده شود و پرورش یابد.

بر این اساس شکوفایی استعدادها و ارزشهای والای انسانی مبتنی بر تعلیم و تربیت است و انسان شدن انسان و وصولش به کمال نهایی، همه مرهون تعلیم و تربیت صحیح است.

آری، آفرینش انسان به گونه ای است که سیما و سیرتش، دنیا و آخرتش، با تعلیم و تربیت ساخته می شود. و به کمال وجودی شایسته حال خود می رسد؛ زیرا تا انسان خویشتن را نشناسد و رابطه خود را با جهان و خلق و خالق نیابد و نداند که از کجا آمده و در کجاست و به سوی کدامین مقصود در حرکت است، و چه برنامه و راهی را باید دنبال کند، هرگز هدف و هویتی انسانی نخواهد داشت و این موهبت تنها در پرتو تعلیم و تربیت به دست می آید. به همین سبب «ابو حامد محمد غزالی» (450 ـ505) و «خواجه نصیر الدین» (597 ـ 672) و بسیاری از علمای دیگر، تعلیم و تربیت را «اشرف صناعات»و برترین دانشها دانسته اند.

تعلیم و تربیت از آغاز زندگی بشر بر فراز کره خاکی و تصرف او در طبیعت و تأثیر وی در جامعه وجود داشته است و همواره شناسایی نیازهای مادی و معنوی انسان و روش ارضای آن‌ها از طریق تعلیم و تربیت به دست می آمده و به نسل بعد منتقل می شده است، تا رفته رفته دامنة این شناخت به رشد و دانش و تکنولوژی امروز رسیده است.

اسلام مکتبی غنی کامل و جامع بوده دارای نظامهای مختلف فکری اعتقادی، اجتماعی، سیاسی، تربیتی بوده است. اما نظام تربیتی اسلام بر دیگر نظام های آن اشرف داشته در حقیقت همة آن ها در طول نظام تربیتی قرار دارند.

هدف اسلام از افکار و عقاید قوانین اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و ... همه آن است که افزایش در چارچوب نظام تربیتی آن تربیت شود و به توسعه واقعی و تعالی نهایی در سیر و تقرب «الی الله» نائل گردد. بنابراین توسعه به معنای ارتقا مستمر کل افراد جامعه و نظام اجتماعی به سوی زندگی بهتر و انسانی تری که مورد رضای پروردگار باشد هدف و منظور نظام تربیتی اسلام است.

خدای تبارک و تعالی تعلیم و تربیت کرده است انبیاء را، و ارسال کرده آنها را برای تربیت و تعلیم کافّه ناس.

تعلیم و تربیت در اسلام

در بیان اهمیت و ضرورت تعلیم و تربیت از نظر اسلام همین بس که در قرآن کریم بیش از هزار مرتبه خدای خالق با عنوان «رب» و صدها مرتبه با وصف «عالم» و «علیم» ذکر شده است: «رَبُّنا الذَّی اَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَ هَدی» پروردگار ما کسی است که به هر موجودی آنچه لازمه آفرینش او بود عطا فرمود و آنگاه هدایتش کرد (یعنی موجودات را تربیت، و سپس به سوی مقصود هدایت کرد.)

قرآن، این کتاب تربیتی، نه تنها بهترین وسیله تکامل انسان را پیمودن مسیر تفکر، تعقل، تدبر و علم می داند، بلکه فلسفه وجودی ادیان آسمانی و رسالت انبیا را تعلیم و تربیت شمرده می فرماید: «کَما اَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُم یَتْلُوا عَلَیکُم آیاتِنا و یُزَکِکُمْ و یُعَلَّمُکُمُ الکِتابَ وَ الْحِکمَه و یُعَلِّمُکُم ما لَمْ تَکُونَوا تَعلُمُونَ»

چنانکه رسولی از خود شما برایتان فرستادیم تا آیات ما را بر شما بخواند و شما را تزکیه کند و کتاب و حکمت بیاموزد و آنچه را نمی دانستید به شما تعلیم دهد.

و همچنین حضرت آدم (ع) را از پرتو تعلیم و تربیت حق مسجود ملک می خواند:

و آن گاه که پروردگارت فرشتگان را فرمود که من در زمین خلیفه خواهم گماشت، گفتند آیا کسی را قرار خواهی داد که در زمین فساد کندو خونها ریزد، با آنکه ما تو را تسبیح و تقدیس می کنیم خداوند بزرگ فرمود : من چیزی را که شما نمی دانید می دانم. و همه اسماء را به آدم (ع) تعلیم کرد.

در روایات اسلامی از تعلیم و تربیت سخن بسیاری به میان آمده است که نمونه هایی از انبوه احادیث رسیده را بیان می کنیم.

پیامبر (ص) می فرماید: «اُطلبوا العِلْم مِنَ المُهلدِ اِلَی الحَّد» ز گهواره تا گور دانش بجوی.

در این حدیث تحصیل دانش و تربیت مفید به زمان و مکان یا نژاد و گروه خاص نشده است بلکه پیامبر اسلام همگان را توصیه می کند که سراسر عمر در کسب دانش بکوشند.

همچنین روایات اسلامی، علمای عالم و مربیان هدایت یافته را محبوب خدا و وارثان انبیا شمرده، مرکب و قلم آنان را از خونهای شهدا برتر به حساب آورده است. اسلام عالم با عملی را که مردم از او بهره مند گردند و هدایت شوند از هفتاد هزار عابد برتر می داند چنانکه امام محمد باقر (ع) می فرماید:

« عالِمُ یُنْتَفَعُ بِعلْمِهِ اَفْضَلُ مِنْ سَبْعینَ اَلْفَ عابِدٍ»

و نیز پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود: این که خداوند یک نفر را به دست تو هدایت کند برایت از آنچه خورشید بر آن طلوع می کند بهتر است.

به علاوه در آیین اسلام، تعلیم و تربیت فرزند، واجب و حق مسلم کودک بر پدر است. امام سجاد (ع) برای این کار از خداوند استمداد می کند: «پروردگارا مرا بر تربیت و تأدیب و نیکی به فرزندانم فرما.»

همچنین تعلیم و تربیت امت و ملت، بر عهده رئیس حکومت اسلامی است. در این زمینه علی (ع) می فرماید: اما حق شما بر گردن من، این است که نصیحت کننده و خیرخواه شما باشم و شما را بیاموزانم تا در جهل نمائید و شما را تربیت و تأدیب کنم....


دانلود با لینک مستقیم


تعلیم و تربیت

مقالة: تعلیم و تربیت در نهج البلاغه

اختصاصی از هایدی مقالة: تعلیم و تربیت در نهج البلاغه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقالة: تعلیم و تربیت در نهج البلاغه


مقالة: تعلیم و تربیت در نهج البلاغه

مقاله کامل بعد از پرداخت وجه

لینک پرداخت و دانلود در "پایین مطلب"

فرمت فایل: word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

تعداد صفحات: 22

 

تربیت در قرآن و نهج البلاغه

تزکیه وتربیت دوبحث رایج ومهم در اسلام هستند که درعین همسو بودن، کاملاً مجزا هستند. اما درتقدیم وترتیب این دو، باید کدام را مقدم بردیگرى دانست؟ تزکیه پاک کردن روح از زشتى ها وبدى ها است و فرد خود باید براى رسیدن به سر مقصد منظور تلاش کند. اما تربیت تنها درکنار یک مربى حاصل مى شود. فردى که باید راهنمایى هاى لازم را فرا روى متربى قرار دهد.
قرآن، کتاب آسمانى مسلمانان، کتابى است سرشار از حکمت که نکته ها درپس آن نهفته است. نهج البلاغه نیز که از قرآن سرمشق گرفته ودراین مکتب بالیده است، دربسیارى از امور زندگى نکاتى آموزنده مطرح کرده است. پس براى بررسى مسأله تربیت و درکنار آن تزکیه درقرآن ونهج البلاغه ، به سراغ مصطفى دلشاد تهرانى رفتیم تا برایمان ضمن موشکافى این مسأله راهکارهاى موجود را شرح دهد. گفت وشنود ما را با مصطفى دلشاد تهرانى بخوانید:
در خصوص تبیین واژه تربیت و تفاوت آن با واژه هاى مشابه از قبیل تزکیه و تعلیم توضیحاتى بفرمایید.
شهادت امیرالمومنین(ع) در واقع شهادت برترین نمونه تربیت قرآنى و تربیت نبوى است و على(ع) به عنوان جلوه تام حق و مظهر تمام عیار مدرسه پیامبر اکرم(ص) است.
من یک مطلبى را مقدمتاً بگویم و بعد به سؤال شما اشاره کنم. قرآن و نهج البلاغه هر دو کتاب تربیت انسانند نهج البلاغه که برادر قرآن و ترجمان قرآن است، آنچه در آن جلوه کرده، مفاهیم و معانى قرآن کریم است و در نهج البلاغه به وضوح بوى وحى و رایحه کلام نبوى(ص) استشمام مى شود. این دو کتاب تربیت انسانند و هر دو از ابتدا تا انتها تربیتند، ساختار تربیتى نهج البلاغه به شدت منطبق بر ساختار تربیتى قرآن کریم است و مجموعه مباحثى که در قرآن کریم وجود دارد، در جهت تربیت انسان است که بخشى از آن عبارتند از: بیان موانع و مقتضیات تربیت، مبانى تربیت مانند شناخت انسان، راه تربیت، بستر تربیت، فطرت انسان براى تربیت، عوامل مؤثر در تربیت و اصول تربیت در قرآن، روشهاى تربیت در قرآن و ما همینها را به وضوح در نهج البلاغه مشاهده مى کنیم. اما درباره این که واژه تربیت به چه معناست و در قرآن کریم چگونه به کار رفته و چه تفاوتى با واژه هاى دیگر دارد، شما مستحضرید واژه «تربیت» از ماده «ربو» به معناى، برآمدن، بالا آمدن، رشد کردن، زیاد شدن، فزونى و مانند اینها است. استعمال این ماده هم در کلمات عربى با همین بار معنایى است؛ مثلاً کلمه یعنى نفس عمیق, چون سینه انسان بر مى آید, «رابیه» به تپه (بلندى زمین) گفته مى شود، این ماده به صورت «ربى» نیز استعمال شده است، به قول راغب اصفهانى در مفردات، اصل آن «ربب» است، که معنى مالک بودن و صاحب اختیار بودن را مى رساند. بنابراین، معناى تربیت این است که در یک چیزى حالتى پس ازحالتى ایجاد شود تا به آن حد تمام و نهایى خود برسد. لذا با واژه هاى دیگر بسیار تفاوت دارد، واژه ها و اصطلاحات دیگر بستر تربیت هستند، تزکیه و تقوا بستر تربیت هستند. تربیت در واقع برداشتن موانع و ایجاد زمینه 
هایى است براى تکامل بشر و براى رسیدن استعدادهاى انسان به حد نهایى خود و تا انسان آن چیزى شود که لایق آن است، تربیت همین است. تربیت یعنى زمینه اى فراهم شود تا استعدادهاى انسان در جهت آن کمال لایق آدمى شکوفا شود، کمال لایق آدمى هم در جهت کمال مطلق است.


دانلود با لینک مستقیم


مقالة: تعلیم و تربیت در نهج البلاغه

تحقیق تعلیم و تربیت (متن اصلی با ترجمه)

اختصاصی از هایدی تحقیق تعلیم و تربیت (متن اصلی با ترجمه) دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق تعلیم و تربیت (متن اصلی با ترجمه)


تحقیق تعلیم و تربیت (متن اصلی با ترجمه)

لینک دانلود و پرداخت پایین مطلب

فرمت فایل:word(قابل ویرایش)

تعداد صفحات:19

 

American Philosophy

Narrativity, Modernity, and Tragedy:
How Pragmatism Educates Humanity

Sami Pihlström
University of Helsinki
sami.pihlstrom@helsinki.fi

 

ABSTRACT: I argue that the modernist notion of a human self (or subject) cannot easily be post-modernistically rejected because the need to view an individual life as a unified ‘narrative’ with a beginning and an end (death) is a condition for asking humanly important questions about its meaningfulness (or meaninglessness). Such questions are central to philosophical anthropology. However, not only modern ways of making sense of life, such as linear narration in literature, but also premodern ones such as tragedy, ought to be taken seriously in reflecting on these questions. The tradition of pragmatism has tolerated this plurality of the frameworks in terms of which we can interpret or ‘structure’ the world and our lives as parts of it. It is argued that pragmatism is potentially able to accommodate both the plurality of such interpretive frameworks—premodern, modern, postmodern—and the need to evaluate those frameworks normatively. We cannot allow any premodern source of human meaningfulness whatsoever (say, astrology) to be taken seriously. Avoiding relativism is, then, a most important challenge for the pragmatist.

 

 

1. The idea that "grand metanarratives" are dead is usually regarded as the key to the cultural phenomenon known as postmodernism. We have been taught to think that the Enlightenment notions of reason, rationality, knowledge, truth, objectivity, and self have become too old-fashioned to be taken seriously any longer. There is no privileged "God's-Eye-View" available for telling big, important stories about these notions. The cultural hegemony of science and systematic philosophy, in particular, is over.

Nevertheless, as even some postmodern thinkers themselves keep on insisting, we still have to be committed to the grand narrative of our individual life.(1) We cannot really dispense with the modernist notion of self, and the one who says we can forgets who she or he is. From the point of view of our own life, no postmodern death of the subject can take place. On the contrary, my death transcends my life; it is not an experienceable event of my life—as Wittgenstein also famously pointed out at Tractatus 6.4311. Most (perhaps all) of us feel that one's own death is hardly even conceivable from within one's life.

On the other hand, somewhat paradoxically, death must be postulated as the imaginary end point, the final event, of the story of my life. If there were no death (i.e., the annihilation of my self) to be expected, I could not even realize that I am leading a specific, spatio-temporally restricted human life. The fact that death is awaiting for me, even if I cannot fully understand what it is all about, enables me to think about my life as a coherent whole with a beginning and an end. Only with respect to such a life can the question of "meaning" or "significance" arise.

It seems, then, that no postmodernist talk about the disappearance of the subject, connected with the distrust felt toward grand narratives, can force us to give up this meta-level fact about our life. We might perhaps even say, echoing Kant, that the inescapability of death is a necessary "transcendental condition" of a meaningful (or, for that matter, meaningless) life. Human life as we know it is intelligible only under the circumstances in which death inevitably puts an end to it. Without death, our lives would be something entirely different, something about which we can have no clear conception whatsoever—not from the point of view of our present human condition, at least.

Death, then, plays a decisive role in the modern human being's understanding of her or his life as a unified narrative. Let us explore the essentially modern notion of narrativity in some more detail. It is a central element of the modern outlook, of our typically modern conception of personal identity, to employ this notion in making sense of our lives. The modern person, often without noticing it, conceives of her or his life as a "story", and this narrativist attitude to life has been conceptualized in various ways in the history of modern thought (cf. Taylor 1989). To see one's life as a linear progression from a starting point, through various phases (corresponding to adventures in a novel), up to its final page, death, is to be a modern person. To go postmodern is to break this chain of narration, as in self-conscious fiction, in which the story itself somehow "knows", and shows that it knows, that it is only a fictional story. The postmodern person could, or such a person thinks that she or he could, understand that the subjective life she or he leads is not really the life of a single, unified subject. Then, apparently, such a "subject" would not be a person in any normal sense of the term.

I am not simply suggesting that we should not at all attempt to go postmodern in this sense. The "antihumanist" French (as well as American) thinkers have had many insightful things to say about the ways in which the modern subject is constituted in terms of the social and political structures (e.g., power relations) which make life-narratives possible in the first place—instead of being the fully autonomous center of its life we are (modernistically) inclined to think it is. Furthermore, interesting post-structuralist developments of these investigations have been pursued. Some are still emerging. Yet, from the point of view of an individual human being living in her or his natural and cultural environment, there can be no total disappearance of the subject any more than there can be a total disappearance of all acting characters in a literary narrative. Narratives are about actions—usually about human actions in some problematic circumstances. There simply is no way for us humans to remove this fact of humanity. To do so would require that we turn into beings quite different from what we in fact are. As long as our life is intelligible to us, we will presumably be unable to fail to see ourselves as characters in a narrative, acting in the midst of the problems our environment throws against our face. Even the postmodernist writers themselves, whose work I am unable to comment upon here in any detail, must view themselves as subjects engaging in the intentional action of writing postmodernist prose.

It is, in fact, somewhat ironical that postmodernist philosophers and sociologists of science—for example, Joseph Rouse (1996) in his recent book—strongly emphasize the need to take seriously the narrative aspect of science, thus employing an inherently modernist notion in apologizing for postmodernism. "Modernist" philosophers of science need not necessarily oppose the idea that science, like any other human practice, is partly constituted through the narratives told in and about it.(2) On the contrary, they may join the postmodernist thinkers in granting narrativity an important place in the formation of scientific world-views.

2. I would now like to suggest that, despite the thoroughgoing modernity (or postmodernity) of our age, we should not only take into account the modern and postmodern literary analogues of human life (i.e., linear narrative and broken, "self-conscious" narrative), but also be prepared to look at our lives, at least occasionally, in premodern terms, e.g., in terms of classical tragedy. Our serious mistakes in life will, we might come to think, be "revenged"—perhaps not by any supernatural forces, but by other human beings or by the non-human nature nevertheless. Or at least so we can interpret those mistakes. We might, for example, conceive of a disastrous car accident or plane crash as analogous to the nemesis the tragic hero confronts after having committed the tragic mistake. Many people would undoubtedly consider this an irrational idea. The people who die in such accidents—let alone those millions who die in wars and massacres— are usually innocent. They never did anything that ought to be revenged: they made no tragic mistakes; they just died, unnecessarily.

But this is not the point. The tragic figures—say, Oedipus or Hamlet—were, in some sense, innocent, too. Perhaps the most tragic thing that can happen to a human person is that even an innocent life may be "revenged". Even if, in some conventional sense, the character has been innocent or even virtuous, there may still be something fundamentally "wrong" in her or his life, or in the very fact that she or he lives at all. In our (post)modern economic societies, we may quite easily think about our lives as crimes against humanity. It is because we live in the way we do that the non-human nature and all the poor people in the third world suffer incredibly. We cannot help contributing to the increasing of that suffering, even though we live as responsibly as we can within our standard Western liberal democracies. We deserve a nemesis.(3)

I do not think that any authentic feeling apparently captured in (quasi-)religious exclamations like "I am guilty" or "I have sinned" can be easily reached in concrete human life. But the Christian experience of sin, or moral condemnation in front of God, is perhaps the closest analogue to the experience I try to describe (an experience that we, rich Western people as we are, ought to be capable of having), except that the world-view of tragedy recognizes no Christian salvation. Therefore, tragedy is conceptually closer to us non-believers.

What I try to say is that the points of view to the world provided by fundamental physics, molecular biology, and neurophysiology are not the only legitimate ones to be taken into account when we try to understand our humanity. We should open our eyes to what, say, tragedy (among many, perhaps conflicting perspectives) can tell us about our lives. In the pluralistic spirit of pragmatism, we should tolerate various different points of view— language-games employing different standards of acceptability, pursuing different goals, and satisfying different human needs— for interpretively structuring the world, including our own place in its scheme of things (see Pihlström 1996a). Modern science is, of course, one of these human perspectives to reality, but the premodern tragic picture of man's fragile position in the world cannot be excluded just because there is no "scientific evidence" for its correctness. It is a correct picture in an entirely different sense, based on entirely different practical purposes. Pragmatists, early and late, have respected this plurality of our ways of experiencing and making sense of both human and non-human reality. They have had no use for the fiction of a "God's-Eye-View" to the world (here the traditions of pragmatism and postmodernism of course resemble each other), but, unlike postmodernists, they have not attempted to destroy the notion of a human subject. Instead, they have respected our need to ask questions about the significance of our individual lives. Therefore, pragmatism might also be able to accommodate our need— a very human need indeed— to be able to conceive of our lives as tragic (or, to point out a possible link between the premodern and modern standpoints, as tragic narratives).

Relevant examples could be multiplied. Another crucially important premodern source of insight for those who wish to make sense of their human limitedness might be the Book of Job (which is not a tragedy, of course). Reading the story about Job may make us appreciate our smallness and insignificance as parts of a vast amoral universe (cf. Wilcox 1989)— irrespective of whether we are theists, atheists, or agnostics, I would add.

The problem here, as so often in philosophy, is how to avoid uncritical relativism. Why can (or should) we "structure" our lives on the basis of tragedy, recognizing our hubris and the resulting nemesis, or on the basis of the Book of Job, recognizing our ignorance and weakness against the great mysteries of the creation, but not— at least not rationally and responsibly— on the basis of astrology (another premodern practice or viewpoint), postulating interstellar causal forces which determine the events of our lives? Both tragedy, the Bible, and astrology are, to use Nelson Goodman's term, "entrenched" in human culture. There has to be a normative point of view from which we can say that two of them should be taken seriously (though critically) in reflecting on human life whereas the third one should not. There has to be a way of saying that the human purposes which tragedy and the Scriptures (non-foundationalistically interpreted) serve are more serious and better purposes than the ones served by astrology (or other irrational pseudo-sciences).(4) It is hardly surprising that one of the constantly reoccuring charges that pragmatists have had to meet with is the accusation that pragmatism amounts to relativism.

The ultimate form of philosophical relativism is the first-person subjectivist view, according to which I am myself the only possible standard for the rationality (or moral acceptability, or any other normative virtue) of my beliefs, actions, etc. This is no doubt a possible position. It is related to still another example— admittedly, a modern rather than premodern one— which might throw light on the philosophical relevance of certain non-scientific, prima facie non-rational frameworks: the search for authentic existence, or authenticity for short, as constitutive of our individual lives. This search, inseparably connected with the inevitability of death and the above-mentioned experience of guilt, has been extensively discussed in the existentialist tradition, i.e., in the work of such literary and philosophical figures as Kierkegaard, Nietzsche, Heidegger, Sartre, and Camus (see Golomb 1995).

If it is true that we ourselves "create our authenticity" and that "[t]here is no one but ourselves to condemn or appreciate our behaviour" in the course of that creation (ibid., p. 25), there is a danger of solipsism that we must not fail to observe. If I am the measure of how my life— its authenticity, moral quality, or anything else about it— should be evaluated, then I am, in a profound sense, alone in the world. The world is my world.(5) Again, it is quite possible to hold this view. One cannot really argue against solipsism on theoretical grounds. Instead, the "argument" can only be based on an ethical decision to lead a certain kind of (authentic) life, to expose one's individual opinions to public normative criteria.

3. There is, then, no easy argumentative "solution" to the problem of relativism, subjectivism, and solipsism. This problem must be constantly faced when dealing with philosophical-anthropological issues such as the meaning (or lack thereof) of human life.

My main proposal here is that the tradition of pragmatism might be able to accommodate our need for a normative reflection on the relevant standpoints from which our life can be structured— in a premodern, modern, or postmodern way— better than most other philosophical or metaphilosophical frameworks. Pragmatism, at least in the form inherited from William James and John Dewey, can be a reasonable reaction to "the tragic sense of life".(6) Giving up all kinds of foundations, whether philosophical, religious, or scientific, it may help us live with our utter fragility and metaphysical insecurity, with our lack of absolute guarantees of happiness or moral order— a theme emphasized in what we might more generally call the anti-foundationalist tradition in philosophy, all the way from the Book of Job through the classical pragmatists up to authenticity-seeking existentialism, the Wittgensteinian conception of certainty (see Wittgenstein 1969), and the thought of such neopragmatists as W.V. Quine, Richard Rorty, and Hilary Putnam.(7)

Pragmatism may turn out to be a useful philosophical framework for the search of a middle ground between optimistic religious and metaphysical reactions to the problem of life, on the one hand, and nihilistic pessimism, on the other. It can, moreover, offer us a normative perspective to what sort of language-games and practices should be included in our serious, reflective paideia— to how we should further develop our insecure and non-foundational predicament. The pragmatist insists not only that our practices themselves determine the normative criteria of their success but also that they can fail to meet those criteria. Since the search for meaningfulness in human life is itself a practice, its success must also be normatively evaluated.

The role of philosophy in the "education of mankind" may, thus, be considerable, even though it may demand a lot of hard work of individual philosophers for this role to be actually played. Why, after all, should avoiding non-normative relativism be an easy task? Why shouldn't we think about the threat of relativism as a positive challenge for us pragmatists to be as critical and reflective, though simultaneously as pluralistic and tolerant, as we can?

The educational role of philosophy is, of course, essentially modern. It is from the normatively loaded point of view of modernity that we can, and must, evaluate the premodern and postmodern (and, for that matter, modern) viewpoints we employ in making sense of our lives. In this sense (but not in any more fundamental sense), modernity is still in a privileged, or at least distinguished, position among the various frameworks we share and go on to develop. Pragmatism offers us no way to escape this morally concerned predicament, but it may help us open our eyes to both premodern and postmodern ways of educating ourselves and our modernity.

 

 

 

 

Paideia logo design by Janet L. Olson.
All Rights Reserved

 

 

 

روایتگری، مدرنیته و تراژدی:

پراگماتیسم چگونه انسانیت را تعلیم می‌دهد

مترجم: حسین شقاقی

 

چکیده: استدلال من این است که مفهوم مدرن خود انسانی (human self) یا سوژه فاعل شناسا (subject) نمی‌تواند به سادگی و به شکل پست مدرنیستی رد شود، چرا که از جمله شرایط طرح پرسش‌های از حیث انسانی مهم پیرامون معناداری (یا بی معنایی) زندگی، حاجت به نگریستن به زندگی فردی به مثابه روایتی منسجم و دارای آغاز و پایان (مرگ) است. چنین پرسش‌هایی مسائل محوری انسانی‌شناسی فلسفی هستند. به هر حال نه تنها شیوه‌های مدرن معنابخشی به زندگی مثل حکایت خطی در متون ادبی، بلکه شیوه‌های ماقبل مدرن مثل تراژدی نیز، باید به طور جدی در طرح این مسائل اخذ شوند. سنت پراگماتیستی جایز دانسته که با این تکثر چارچوب‌ها، جهان و زندگی مان را بر حسب هر کدام از آنها که توانستیم. تفسیر کرده و به مثابه بخشی از آن چارچوب بسازیم. نتیجه این که پراگماتیسم بالقوه توانایی دارد که هم تعدد چنین چارچوب‌های تفسیری (یعنی چارچوب‌‌های ماقبل مدرن، مدرن و پست مدرن) و هم الزام به ارزیابی و سنجش هنجارین این چارچوب‌ها را لحاظ کند. ما به هیچ وجه جایز نمی‌دانیم که هیچ یک از منابع ماقبل مدرن معنای انسان (مانند طالع بینی) جدی گرفته شود. اجتناب از نسبی‌گرایی، ادعایی مهم برای پراگماتیست است.

 

 

  1. معمولا این ایده که «فراروایت‌های بزرگ» دیگر مرده‌اند، به مثابه کلید پدیده فرهنگی‌ای که با نام پست مدرنیسم شناخته شده است، محسوب می‌گردد.

به نظر می‌‌رسد معنایی که عصر روشنگری از عقل، عقلانیت، دانش، حقیقت [یا صدق عینیت (truth)] و خود [نفس (self)] ارائه می‌دهد، آنقدر کهنه و قدیمی شده که دیگر به طور جدی به کار نمی‌رود. دیگر هیچ دیدگاه انحصاری و از منظر خدایی [مطلق] جهت روایت‌های برجسته و مهم پیرامون این مفاهیم وجود ندارد. سلطه فرهنگی علم


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق تعلیم و تربیت (متن اصلی با ترجمه)

احساس مسئولیت معلمی در تعلیم و تربیت اسلامی

اختصاصی از هایدی احساس مسئولیت معلمی در تعلیم و تربیت اسلامی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

احساس مسئولیت معلمی در تعلیم و تربیت اسلامی


احساس مسئولیت معلمی در تعلیم و تربیت اسلامی

این مقاله در قالب ورد و قابل ویرایش و در 19 صفحه گرد آوری شده است. در تنظیم این مقاله تمامی نکات نگارشی طبق بخشنامه ارسالی آموزش و پرورش رعایت شده است.

 

 

 

 

 

چکیده :

در مکتب تعلیم و تربیت اسلام فراگیری علم و دانش همراه با تهذیب و تربیت دینی هدف رسالت نبوی شمرده شده و برای تحصیل علم نه محدودیت زمانی دارد و نه مکانی و از نظر معلم مرز نمی‌شناسد چرا که علم و حکمت را گمشده مومن می‌داند که نزد هر کس بیابد آن را می‌گیرد. پس از نهاد خانه و خانواده مدرسه مهم ترین مکان برای تعلیم و تربیت است جائی که محل بروز و ظهور رسالت خطیر معلمی است که اگر او معلمی کند راه انحراف بسته می شود و در زندانها مسدود می گردد. مکتب تعلیم و تربیت اسلامی رسالت های مهمی را برای معلم و مربی ترسیم کرده است. در نظام تعلیم و تربیت اسلام معلم مسؤل تمام مقدراتی است که برای یک کشور یا جامعه پیش می آید و مسول تمام انسان هائی است که زیر دست او باید تربیت بشوند. معلم اگر خودسازی کند و تهذیب نفس نماید و حاکم برخود باشد افراد یک جامعه صالح و صالحه خواهند بود و اگر در این میان معلم تربیت دینی نداشته باشد سبب انحراف نسلها و عصرها می گردد و جامعه ای را به خرابی می کشاند و همه سعادت ها و همه شقاوت ها از مدرسه هاست و کلیدش به دست معلم است و این موضوع حکایت گر جایگاه خطیر و بسیار مهم معلم و مربی است.  کلید واژه ها : احساس مسئولیت،معلم،تعلیم و تربیت،اسلامی


دانلود با لینک مستقیم


احساس مسئولیت معلمی در تعلیم و تربیت اسلامی