مقاله کامل بعد از پرداخت وجه
لینک پرداخت و دانلود در "پایین مطلب"
فرمت فایل: word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحات: 21
مجمعی کردند مرغان جهان
آن چه بودند آشکارا و نهان
جمله گفتند: «این زمان در روزگار
نیست خالی هیچ شهر از شهریار
یکدیگر را شاید ار یاری کنیم
پادشاهی را طلب کاری کنیم»
پس همه با جایگاهی می آمدند
سر به سر جویای شاهی آمدند
هد هد آشفته دل پر انتظار
در میان جمع آمد بی قرار
گفت: «ای مرغان منم بی هیچ ریب
هم برید1 حضرت2 و هم پیک غیب
پادشاه خویش را دانسته ام
چون روم تنها چو نتوانسته ام
لیک با من گر شما همره شوید
محرم آن شاه و آن درگه شوید
هست ما را پادشاهی بی خلاف
در پس کوهی که هست آن کوه قاف3
نام او سیمرغ4 سلطان طیور
او به ما نزدیک و ما زو دور دور
در حریم5 عزت است آرام او
نیست حد هر زبانی نام او
صد هزاران پرده دارد بیشتر
هم ز نور و هم ز ظلمت پیش تر
هیچ دانایی کمال او ندید
هیچ بینایی جمال او ندید
بس که خشکی بس که دریا بر ره است
تا نپنداری که راهی کوته است
شیرمردی باید این ره را شگرف
ز آنکه ره دور است و دریا ژرف ژرف،
جمله ی مرغان شدند آن جایگاه
بی قراری از عزت آن پادشاه
شوق او در جان ایشان کار کرد
هر یکی بی صبری بسیار کرد
عزم ره کردند و در پیش آمدند
عاشق او، دشمن خویش آمدند
لیک چون بس ره دراز و دور بود
هر کسی از رفتنش رنجور بود
گرچه ره را بود هر یک کارساز
هر یکی عذری دگر گفتند باز
جمله ی مرغان چو بشنیدند حال
سر به سر کردند از هدهد سؤال
که:«ای سبق برده6 زما در رهبری
ختم کرده بهتری و مهتری
ما همه مشتی ضعیف و ناتوان
بی پر و بال و نه تن نه توان
کی رسیم آخر به سیمرغ رفیع
گر رسد از ما کسی باشد بدیع»
هدهد آن گه گفت: «ای بی حاصلان
عشق کی نیکو بود از بد دلان
ای گدایان چند از این بی حاصلی
راست ناید عاشقی و بد دلی
تو بدان کان گه که سیمرغ از نقاب
آشکارا کرد رخ چون آفتاب
سایه ی خود کرد بر عالم نثار
گشت چندین مرغ هر دم آشکار
صورت مرغان عالم سر به سر
سایه ی اوست این بدان ای بی خبر
دیده ی سیمرغ بین، گر نیستت
دل چو آیینه منور نیستت
چون همه مرغان شنودند این سخن
نیک پی بردند اسرار کهن
داستان مرغان در منطق الطیر عطار نیشابوری