هایدی

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

هایدی

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله حدیث ثقلین

اختصاصی از هایدی دانلود مقاله حدیث ثقلین دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

الحمدلله ربّ العالمین، والصّلاة والسّلام على سیّدنا ونبیّنا محمّد وآله الطیّبین الطّاهرین، ولعنة الله على أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.
بحثى که در پیش داریم در ارتباط با «حدیث ثقلین» است، حدیث شریفى که اگر بدان عمل مى شد و نیز اگر تطبیق بر مصادیق صحیحش مى گردید چنین اختلافى خانمانسوز امّت مسلمان را فرا نمى گرفت.
نداى وحدت ندائى الهى است، و نداى اختلاف از شیطان است، خداوند متعال مى فرماید: (یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ* وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً)(1): اى مؤمنان، بپرهیزید خدا را آنچنان که سزاوار است پرهیز کردن از او، و البتّه از دنیا بیرون نروید جز در حالیکه مسلمان باشید، و همگى به «ریسمان خدا» جنگ زنید و پراکنده نشوید، و به یاد آورید نعمت خدا را بر خودتان آنگاه که با هم دشمن بودید، پس خداوند میان دلهاى شما اُلفت و یگانگى قرار داد و به سبب نعمت پروردگار برادر گردید.
«ریسمان خدا» یعنى: حقیقتى که بندگان بوسیله آن با خداوند متعال ارتباط پیدا مى کنند و راه او را مى پیمایند. و از این آیات استفاده مى شود که: یگانه طریق ایجاد وحدت، چنگ زدن همگان است به «ریسمان خدا»، و در احادیث بسیارى که صحّت آنها مورد اتّفاق فریقین است، رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم فرموده اند: «ریسمان الهى» که مؤمنین بایستى به آن چنگ زنند، یکى کتاب خداوند متعال، و دیگرى خاندان نبوّت علیهم السّلام است، و این دو، وسیله هدایت و مانع از ضلالت بوده و تا روز قیامت از هم جدایى ندارند.
و البتّه زیان اختلاف در آخرت هویدا گشته، و جبران پذیر نیز نخواهد بود، و در حدیثِ اِخبار رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم به هفتاد و سه فرقه شدن امّت، و جهنّمى بودن هفتاد و دو فرقه(2)، آن زیان بیان گردیده است.
و قرآن کریم، راه وحدت و طریق وصول به آن را در صورت وقوع اختلاف بیان فرموده است: (قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَة سَوَاء بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللهِ فَإِن تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ)(3): (اى پیامبر) بگو: اى اهل کتاب، بیایید سوى کلمه اى که میان ما و شما یکسان است که نپرستیم جز خداى را و چیزى را شریک او قرار ندهیم، و برخى از ما جز خدا را ارباب نگیریم، پس اگر رو گردانیدند بگویید: گواه باشید که ما مسلمان هستیم.
روى سخن در این آیه کریمه با «اهل کتاب» است که خود را موحّد و پیرو پیامبران مى دانند.
و خلاصه سخن آنست که: رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم به فرمان خداوند متعال به آنان مى فرماید: براى اختلافاتى که در بین است دشمنى نکنید، بیایید در موارد توافق که خداپرستى و ترک شرک و ترک اطاعت از غیر خداوند متعال است با هم تفاهم کنیم و آن را مورد عمل قرار دهیم تا بتوانیم با منطق صحیح، موارد اختلاف را حلّ کرده، حقّ را معلوم نمائیم، پس اگر نپذیرفتند، به آنان بگوئید: ما مسلمان هستیم، یعنى: ما تسلیم فرمان خدا هستیم، و در خداپرستى و توحید راست مى گوییم، نه شما، زیرا حقّ جو و خداپرست در جهت خداپرستى با دیگر خداپرستان یگانگى مى کند و دشمنى و مخالفت نمى نماید، و در جهت مورد اختلاف نیز تفاهم مى نماید و حقّ را در میان اختلاف کنندگان روشن مى کند.
پس راه ایجاد وحدت (طبق تعلیم قرآن کریم) آنست که: اختلاف کنندگان (اگر راست مى گویند و قصد توافق و اتّحاد دارند) در آنچه توافق دارند معترف بوده و کتمان نکنند و آن را مسکوت نگذارند، و در آنچه اختلاف دارند تعصّب را رها نموده، حقّ جو باشند، و دانایان هر قومى با یکدیگر تماس گرفته و بدون مداخله نادانان و آشوب طلبان مراجعات داشته باشند، و با منطق استدلال صحیح، حقّ جویانه و منصفانه، حقّ را در میان آراء و نظریّات گوناگون روشن نمایند تا بندگان خدا از زیان اختلاف در امان باشند و البتّه اگر در موارد وحدت و توافق، سهل انگارى شود، و چیزى که اختلاف کنندگان آن را حقّ مى دانند، ترک نمایند، و براى احیاء و ترویج آن قیام و اقدام ننماید و در اختلافات با هم دشمنى و ستیزگى داشته باشند، نشانه آنست که حقّ جو نیستند، بلکه گرفتار بلاى تعصّب مى باشند.
و در امّت اسلام در زمانهاى گذشته و اکنون، بسیارى از چیزها که مورد توافق همگان است متروک مانده، و در پس پرده فراموشى نهان گشته، و چنان مشاهده مى شود که آنها را از دین محسوب نمى دارند.
و این راه صحیح ایحاد وحدت دینى است که خداوند کریم در کتاب مجیدش به بندگان تعلیم داده است.
و «حدیث ثقلین» یکى از بهترین دلائل مورد اتّفاق فریقین است که مى توان با چنگ زدن به مضامین نورانیش، و رها ساختن پرده هاى اوهام و تعصّب، راه پرمخاطره اختلاف در دین را مسدود نمود، زیرا همچنانکه خواهد آمد سند این حدیث شریف قابل تشکیک نبوده (کما اینکه صحّت سند و حتّى تواتر عند الفریقین نسبت به ادلّه اى که شیعه در اثبات مدّعایش بدان تمسّک مى جوید، در سرتاسر مباحث اثبات خلافت و جانشینى بلافصل امیرالمؤمنین علیه السّلام موجود است)، و دلالت آن نیز واضح و روشن است.
قبل از ورود در بحث، یکى دو لفظ از الفاظ «حدیث ثقلین» را مذکور مى داریم:
ترمذى در کتاب «صحیحش» به سند خودش از جابر بن عبدالله انصارى نقل مى کند که: رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم فرمودند: «یا أیُّهَا النَّاسُ، إنّی تَرَکْتُ فِیکُمْ ما إنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا: کِتابَ اللهِ وَعِتْرَتِی أهْلَبَیْتِی»(4): اى مردم، من در میان شما چیزى گذاشتم که اگر تمسّک به آن جوئید هرگز گمراه نخواهید شد: قرآن و عترت من که خاندان نبوّت هستند.
و نیز ترمذى در «صحیحش» از زید بن ارقم چنین نقل مى کند که زید گفت: رسول خدا صلّى الله علیه وآله وسلّم فرمودند: «إنِّی تارِکٌ فِیکُمْ ما إنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدی، أَحَدُهُما أَعْظَمُ مِنَ الآخَرِ: کِتابُ اللهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الأرْضِ، وَعِتْرَتِی أهْلُبَیْتِی، وَلَنْ یَفْتَرِقَا حَتّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ، فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونی فِیهِما»(5): بدرستى که من بجا مى گذارم در بین شما چیزى که اگر بدان چنگ بزنید بعد از من هرگز گمراه نخواهید شد، یکى از آن دو از دیگرى باعظمت تر است، کتاب خدا که ریسمانى متّصل از آسمان به زمین است، و خاندان نبوّت، و این دو هرگز از یکدیگر جدا نمى شوند تا سر حوض کوثر بر من وارد شوند، پس دقّت نمائید که بعد از من در حقّ آن دو چگونه رفتار خواهید داشت.

 


اهمیت حدیث ثقلین:

 


پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
« انی تارک فیکم الثقلین؛ کتاب الله و عترتی لن تضلوا ما ان تمسکتم بهما ابدا »
''ترجمه: من در میان شما دو امر گرانبها باقی می گذارم: کتاب خدا و اهل بیتم. مادام که به آن ها چنگ بزنید گمراه نخواهید شد.' اگر شما شیعیان با یکی از علما یا غیر علمای تسنن روبرو شدید، بگوئید آیا پیغمبر چنین جمله ای را فرمود یا نه؟ اگر بگوید نه، می توان چندین کتاب از خودشان جلویش گذاشت.می بینید اصلا علمای اهل تسنن نمی توانند در وجود و صحت چنین حدیثی اختلاف داشته باشند و ندارند. بعد بگوئید اینکه پیغمبر قرآن کریم را بعنوان یک مرجع و ائمه معصومین علیهم السلام را بعنوان مرجع دیگر معین کرده است. عترت چه کسانی هستند؟ آنها اصلا فرقی میان عترت پیغمبر و غیر عترت پیغمبر قائل نیستند بلکه آنچه که نقل می کنند از صحابه و غیر صحابه، از غیر امام علی علیه السلام بیشتر نقل کرده اند تا از علی. از علی گاهی به عنوان یک راوی نقل می کنند نه به عنوان یک مرجع. برخی منبریها و روضه خوانها این حدیث را خراب کردند چون همیشه آنرا مقدمه گریز زدن برای مصیبت خواندن قرار داده اند. انسان خیال می کند که مقصود پیغمبر در این حدیث فقط این بوده که من بعد از خود دو چیز را در میان شما باقی می گذارم یکی قرآن که احترامش کنید و دیگر عترت که احترامشان کنید و به ایشان اهانت نکنید. در حالیکه مقصود این است: یکی قرآن که به آن مراجعه کنید و دیگر عترت که به آنها مراجعه کنید؛ زیرا در دنباله حدیث می فرماید: تا وقتی که به ایندو بچسبید گمراه نمی شوید؛ پس مسئله رجوع مطرح است و پیغمبر عترت را هموزن قرآن قرار داده است در رجوع کردن. خود پیغمبر هم فرمود:
قرآن ثقل اکبر است و عترت ثقل اصغر

 

حدیث ثقلین:
پیامبر (ص) به طرق مختلف مسلمانان را مطلع ساخت که پس از خود کسى را براى رهبرى ایشان انتخاب کرده است .آن گاه که او را دروازه شهر دانش قرار داد و اعلان کرد که هر کس قصد علم دارد باید از در آن وارد شود.و در روز انجمن خانه به مردم اعلام کرد که على (ع) برادر،وزیر،وصى و خلیفه اوست.و در موارد زیادى به ایشان اعلام فرمود،که على (ع) در همه چیز جز نبوت،نسبت‏به او،به منزله هارون نسبت‏به موسى (ع) است.و به اطلاع مردم رساند که خداوند به او فرمان داده است که کسى نمى‏تواند در انجام وظیفه شرعى جز خود او یا على (ع) اقدام کند.و اطاعت على (ع) اطاعت از خدا و پیامبر خدا و نافرمانى على (ع) نافرمانى خدا و پیامبر خداست.و پیامبر (ص) ،جز به وسیله وحى از جانب خدا چنین بیانات مهمى را بر زبان جارى نمى‏کرد،و گرنه چگونه امکان داشت اگر خداوند به‏وسیله وحى روشنى به او اطلاع نداده بود که على (ع) هرگز در زندگى آینده‏اش با امر خدا و تعالیم پیامبر خدا مخالفت نخواهد کرد،پیامبر (ص) اعلان کند که اطاعت على (ع) اطاعت‏خدا و نافرمانى على (ع) نافرمانى خداست.پس این عبارت خود متضمن رسالتى واضح است،و روشن است که آن پیام تحقق یافت،زیرا على (ع) پس از پیامبر (ص) حدود سى سال زندگى کرد که در تمام آن مدت سیماى کوچکى از پیامبر بزرگ بود چون صد در صد پا جاى پاى پیامبر (ص) گذاشت و لحظه‏اى در زندگیش با خدا و پیامبر خدا مخالفت نکرد. هم اکنون از عبارتى دیگر از نوعى دیگر،سخن مى‏گوییم که احادیث ثقلین را در بر دارد. امام ابو عیسى بن عیسى ترمذى در صحیح (سنن) خود از جابر بن عبد الله (انصارى) نقل کرده است که او گفت:«پیامبر خدا را موقع حج (حجة الوداع در سال دهم هجرى) دیدم در حالى که سوار بر شتر زرد فامش بود،خطبه مى‏خواند،شنیدم که مى‏فرمود:«اى مردم،همانا من در بین شما چیزى را فرو گذاشتم که اگر بدانها چنگ بزنید هرگز گمراه نخواهید شد:آن چیز عبارت است از کتاب خدا و عترتم،خاندانم.» (1) ابن جریر،ابن عاصم،محاملى در امالى خود و ابن راهویه به نقل از على (ع) روایت کرده‏اند که پیامبر خدا (ص) فرمود:«هر کسى را که خدا و رسولش سرپرست اوست پس این (على (ع) ) سر پرست اوست.و من در میان شما چیزى را ترک گفتم تاوقتى که بدان چنگ زنید هرگز پس از آن گمراه نشوید و آن چیز کتاب خداست که یک سر آن به دست‏خدا و یک سر دیگرش به دست‏شما و دیگر خاندان من است.» (2) . و ترمذى از زید بن ارقم روایت کرده است که پیامبر خدا (ص) فرمود:«براستى که در میان شما چیزى را باقى مى‏گذارم تا وقتى که بدان چنگ زده‏اید،بعد از من هرگز گمراه نمى‏شوید، یکى از آن دو بزرگتر از دیگرى است:کتاب خدا ریسمانى کشیده از آسمان تا زمین،و عترت من خاندانم،و هرگز از یکدیگر جدا نمى‏شوند تا در کنار حوض کوثر به من باز گردند،پس بنگرید چگونه به جاى من در باره آنها رفتار خواهید کرد.» (3) ترمذى گوید:«و در همین باب از ابوذر،ابو سعید،زید بن ارقم و حذیفة بن اسید...»و حاکم از زید بن ارقم روایت کرده است که او گفت: هنگامى که پیامبر (ص) از حجة الوداع برگشت و در محل،غدیر خم فرود آمد،دستور بر پا کردن سایبانهایى بزرگ صادر کرد،سایبانها بر پا شدند (زیر سایبانها تمیز شد) آنگاه فرمود: «گویى که مرا طلبیده‏اند و من دعوت حق را لبیک گفته‏ام.در میان شما دو شى‏ء گرانقدر باقى مى‏گذارم که یکى از آنها بزرگتر از دیگرى است:کتاب خداى بزرگ و عترتم،خاندانم،پس نگاه کنید بعد از من با آنها چگونه رفتار خواهید کرد،زیرا آنها هرگز از هم جدا نمى‏شوند تا این که کنار حوض بر من باز گردانده شوند...» (4) و نیز حاکم از زید بن ارقم نقل کرده است که پیامبر (ص) در ضمن آنچه روز غدیر خم ایراد کرد فرمود:«اى مردم من در میان شما دو چیز مى‏گذارم که اگر از آنها پیروى کنید،هرگز گمراه نمى‏شوید،و آن دو کتاب خدا و خاندانم عترت من است...» (5) . مسلم در صحیح خود از زید بن ارقم روایت کرده است،او گفت:«پیامبرخدا (ص) در بین مکه و مدینه در موضع آبى که خم نامیده مى‏شد،میان جمعیت‏بپا-خاست و خطبه خواند،خداى را سپاس گفت و به موعظه پرداخت،سپس فرمود:«اما بعد:هان اى مردم،من هم بشرى هستم،نزدیک است که پیک خداوندى به سراغم بیاید و دعوت حق را لبیک گویم.من در میان شما دو شى‏ء گرانقدر مى‏گذارم،نخست کتاب خدا،که در آن هدایت و روشنى است،پس کتاب خدا را بگیرید و به آن چنگ بزنید.وانگهى تاکید بر کتاب خدا و تشویق بر آن کرد، سپس فرمود:و خاندان من،من شما را به یاد خدا مى‏اندازم در باره خاندانم.[سه مرتبه این جمله را تکرار کرد]» (6) . هر کس در روایت مسلم به نقل از زید دقت کند،نقصى در آن مى‏یابد.در اول حدیث نقل کرده است که پیامبر (ص) دو شى‏ء گرانقدر باقى گذاشت
گفت:نخست کتاب خدا.و موقعى که به ذکر خاندان خود مى‏رسد،مناسب بود که بگوید:دومین آنها،و یا بگوید:و دیگر،ولیکن او چنین نگفت،بلکه فرمود:و خاندانم و بعد سه مرتبه مردم را درباره خاندانش به یاد خدا انداخت.و سزاوار بود که علت را در مورد به یاد خدا انداختن ایشان در باره خاندانش سپس از گفتن علت واداشتن بر پیروى از قرآن-نیز بگوید.زیرا که در مورد قرآن علت را چنین بیان کرد که قرآن هدایت و روشنى است،با این که پیامبر (ص) نیازى به یاد آورى هیچگونه دلیلى مبنى بر ضرورت پیروى از قرآن نداشت.زیرا هر مسلمانى مى‏دانست که هدایت و روشنى در قرآن است.و آنچه سزاوار بود که دلیل آن را یادآورى کند،همان یادآورى مردم در باره اهل بیت‏بود. پس دلیل تذکر مکرر و مؤکد چه بود؟ آیا به این جهت‏بود که ایشان خویشاوندان پیامبر (ص) بودند،در حالى که او از حقیقت قرآن پیروى مى‏کرد؟و قرآن جز به تقوا کسى را بر کسى امتیاز نمى‏بخشد پس چگونه پیامبر (ص) ایشان را از دیگران امتیاز بخشد،در صورتى که از دیگران پرهیزکارتر و داناتر نیستند؟یا این که پیامبر (ص) خواسته است مسلمانان همان طورى که به قرآن‏چنگ مى‏زنند به اهل بیت او نیز توسل جویند،زیرا پیروى اهل بیت‏باعث ایمنى از گمراهى است؟و این همان چیزى است که ترمذى،حاکم و تعداد زیادى از راویان از قول زید نقل کرده‏اند که او نقل کرد که پیامبر (ص) در بیان خود اعلان فرمود که:پیروى از قرآن و عترت باعث ایمنى از گمراهى است و قرآن و عترت از یکدیگر جدا نمى‏شوند تا کنار حوض بر من وارد شوند.و آنچه به نظر مى‏رسد این است که مسلم و امام احمد از زید به سند خود از یزید بن حیان روایت را نقل کرده‏اند و او در زمان عبید الله بن زیاد بوده است.و ابن زیاد دشمن خاندان پیامبر و قاتل امام حسین (ع) بود.زید بن ارقم یا یزید بن حیان که روایت از او نقل شده است از قدرت ابن زیاد مى‏ترسید که تمام حدیث ثقلین را نقل کند،امام احمد در مسند خود،پس از نقل حدیث از یزید بن حیان از قول زید به صورتى که مسلم در صحیح خود نقل کرده است،مى‏گوید:زید بن ارقم به او گفت: «عبید الله بن زیاد دنبال من فرستاد نزد او آمدم،گفت:این احادیث چیست که تو از رسول خدا (ص) نقل یا روایت مى‏کنى،ما در کتاب خدا نیافتیم که پیامبر (ص) در بهشت داراى حوضى باشد؟زید گفت:پیامبر خدا (ص) براى ما از آن سخن گفته و به ما وعده داده است. (عبید الله بن زیاد) گفت:دروغ مى‏گویى،تو پیر شده و عقلت را از دست داده‏اى. (زید) گفت: براستى که من آن حدیث را شنیده‏ام با دو گوشم و با سویداى دلم از پیامبر خدا (ص) که مى‏فرمود:هر کس بر من دروغ ببندد،نشیمنگاهش را از آتش جهنم پر کنند.و من بر رسول خدا دروغ نمى‏بندم‏».قبول نداشتن عبید الله بن زیاد وجود حوضى را براى پیامبر خدا در بهشت،مى‏رساند که آنچه زید نقل کرده است‏شامل گفته پیامبر خدا در باره قرآن و عترت بوده است:«البته آن دو هرگز از هم جدا نمى‏شوند تا این که کنار حوض بر من وارد شوند. »ولیکن خونخوارى بنى امیه مانع شده است تا یزید بن حیان آنها را نقل کند. احمد در مسند خود از زید بن ثابت روایت کرده است که پیامبر (ص) فرمود:«من در میان شما دو جانشین مى‏گذارم:کتاب خدا و عترتم.پس بنگرید چگونه حق‏آنها را پس از من رعایت‏خواهید کرد،هرگز آن دو از یکدیگر جدا نمى‏شوند تا این که در کنار حوض بر من باز گردند.» (7) سمهودى شافعى در«جواهر العقدین‏»همان طورى که در«ینابیع الموده‏»ص 40 آمده،نقل کرده است که ام سلمه همسر پیامبر (ص) گفت:«پیامبر خدا (ص) روز غدیر خم دست على را گرفت و بحدى بلند کرد که سفیدى زیر بغلش نمودار شد.آن گاه فرمود:هر کس را که سرور و مولایش منم پس على (ع) سرور اوست.و بعد گفت:اى مردم،میان شما دو شى‏ء گرانقدر پس از خود به جا مى‏گذارم:قرآن و عترتم و آن دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا این که کنار حوض بر من باز گردند.» (8) احمد از ابو سعید خدرى نقل کرده است که رسول خدا فرمود:«نزدیک است که دعوت حق را لبیک گویم.و من در بین شما دو شى‏ء گرانقدر مى‏گذارم،کتاب خداى بزرگ و عترتم،خاندان من.و خداى مهربان دانا به من خبر داد که آن دو هرگز از هم جدا نشوند تا کنار حوض بر من باز گردند.پس توجه کنید که پس از من درباره آنها چگونه رفتار خواهید کرد.» (9) ابن کثیر در کتاب البدایة و النهایة (ج 5 ص 209 و ج 7 ص 348) از حذیفة بن اسید نقل کرده است که پیامبر خدا (ص) فرمود: «...و من از شما موقعى که بر من وارد شوید،از آن دو گرانقدر مى‏پرسم.پس توجه کنید که پس از من در باره آنها چگونه رفتار خواهید کرد.ثقل اکبر،همان کتاب خداست وسیله‏اى که یک طرف آن به دست‏خدا و طرف دیگر به دست‏شماست پس خود را بدان بیاویزید،تا گمراه نشده و دگرگون نگردید.و ثقل اصغر،همان عترتم،خاندان من است.براستى که خداى مهربان و دانا خبر داد که آنها هرگز جدا نمى‏شوند تا کنار حوض بر من وارد گردند.»و این حدیث را ابن عساکر از حذیفة بن اسید نقل‏کرده است (10) . ما نقل کردیم که ترمذى در صحیح خود گفته است که حذیفة بن اسید از راویان این حدیث است.البته حدیث ثقلین را بسیارى از صحابه نقل کرده‏اند.و از آن روست که از جمله احادیث متواتره شمرده شده است.و یا دست کم از جمله احادیث مستفیضه‏اى که صدورش از پیامبر (ص) قطعى است.احادیثى که از جهت مضمون شبیه حدیث ثقلین است،حدیث نجات مى‏باشد.حاکم به سند خود آن را از ابوذر نقل کرده (و صحیح شمرده است) که او در حالى که-در کعبه را گرفته بود گفت:«هر که مرا مى‏شناسد پس مى‏شناسد که منم.و هر کس نمى‏شناسد پس من ابوذرم.از پیامبر خدا (ص) شنیدم که مى‏فرمود:هان مثل خاندان من در بین شما بمانند کشتى نوح نسبت‏به قوم نوح است.هر کس به آن سوار شد نجات یافت و هر که خود دارى از آن کرد غرق شد
11) . خطیب مثل این حدیث را در ج 12 ص 91 تاریخ خود از انس نقل کرده است.و بزاز مانند آن را از ابن عباس و ابن زبیر آورده است.و نیز ابن جریر،از ابوذر و ابو سعید خدرى همان گونه نقل کرده است.و همچنین ابو نعیم و ابن عبد البر،و محب الدین طبرى و بسیارى دیگر این حدیث را روایت کرده‏اند (12) .و مقصود از عبارت نبوى که در این حدیث آمده است همان است که در حدیث ثقلین مورد نظر بوده است. احادیث ثقلین و نجات بطور واضح دلالت دارند بر این که پیامبر (ص) امتش را بدون رهبرى بعد از خود باقى نگذاشت.بلکه بدانها اعلان فرمود که رهبرى امت در بین خاندان پاک اوست و پیروى و اطاعت ایشان باعث ایمنى از گمراهى است.و تردیدى نیست که پیروى از قرآن بر هر مسلمانى واجب است.همچنین پیروى از اهل بیت و حرکت در پشت‏سر آنان نیز فرض است.و از مهمترین واجبات امت این است که خود را از گمراهى‏نجات بخشد.و هر گاه پیروى خاندان پیامبر (ص) باعث ایمنى از گمراهى است پس بر امت واجب است که از آنها اطاعت کند و فرمان ببرد.و این احادیث‏بروشنى دلالت دارند که گزینش پیامبر (ص) عترت خود را براى رهبرى امت نه یک انتخاب بشرى بلکه انتخابى الهى،مبتنى بر وحى و به دستور خداوند بوده است.پس پیامبر (ص) اگر مى‏گوید قرآن و عترت هرگز جدا نمى‏گردند.در قیقت‏خداوند مهربان داناست که به او خبر داده است که آنها جدایى ناپذیرند،تا کنار حوض بر او باز گردانده شوند. لازم به یادآورى است که این احادیث در بردارنده غیب گویى واضحى است.زیرا پیامبر (ص) به عنوان یک بشر ممکن نبود که بداند اهل بیتش در آینده از قرآن جدا نخواهند شد،در صورتى که دو تن از اعضاى خانواده‏اش (حسن و حسین) هنوز دو کودک خرد سال بودند.در حالى که حدیث تمام خانواده مورد انتخاب را شامل است،و کسانى از ایشان پس از وفات پیامبر (ص) به دنیا آمدند مانند امام زین العابدین على بن الحسین،امام محمد باقر،و امام جعفر صادق و امامان دیگر از نسل امام صادق علیهم السلام. و براستى که آن پیام و خبر بطور کامل تحقق یافت،زیرا تمام این امامان الگوى پاکى،دانش و تقوا بودند.و هیچ یک از ایشان حتى یک روز از قرآن جدا نشد.و بسیارى تصور کرده‏اند که حدیث ثقلین با حدیثى که دستور پیروى از کتاب خدا و سنت پیامبر خدا را مى‏دهد،

 

 

 

 

 


حدیث ثقلین و مسئله عصمت ائمه علیهم السلام:
اساس مسئله در باب امامت آن جنبه معنوی است. امامان یعنی انسانهایی معنوی مادون پیغمبر که از طریقی معنوی اسلام را می دانند و می شناسند و مانند پیغمبر، معصوم از خطا و لغزش و گناهند. امام، مرجع قاطعی است که اگر جمله ای از او بشنوید نه احتمال خطا در آن می دهید و نه احتمال انحراف عمدی که اسمش می شود عصمت. آنوقت شیعه می گوید اینکه پیغمبر (ص) فرمود: «انی تاریک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی»؛ من بعد از خود دو شیء وزین باقی می گذارم، قرآن کریم و عترت خودم، نص در چنین مطلبی است. اما آیا پیغمبر چنین چیزی گفته یا نگفته؟ قابل انکار نیست. این حدیث، حدیثی نیست که فقط شیعه روایت کرده باشد بلکه حدیثی است که حتی اهل تسنن از شیعه بیشتر روایت کرده اند.
شاید در بیش از دویست کتاب از کتب معتبر و مورد اعتماد اهل تسنن نوشته اند که پیغمبر فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی». و این حدیث در مقامات متعدد بوده چون پیغمبر (ص) این مطلب را در جاهای مختلف به همین شکل فرموده است. البته منظور این نیست که پیغمبر (ص) حتی یک بار هم نگفته است که من دو چیز در میان شما می گذارم، کتاب و سنت، چون منافاتی نیست بین " کتاب و سنت " و " کتاب و عترت " زیرا عترت برای بیان سنت است. صحبت این نیست که ما به سنت رجوع کنیم یا به عترت مثل اینکه سنت موجودی از پیغمبر داریم و یک عترت در کنار آن، یا باید به سنت مراجعه کنیم یا به عترت! بلکه سخن اینست که عترت است که مبین واقعی سنت است و تمام سنت نزد آنهاست. «کتاب الله و عترتی» یعنی شما باید سنت مرا از عترت من تلقی کنید. علاوه بر این، خود همین که می گوئیم پیغمبر فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» سنت است چون حدیث پیغمبر است. منافاتی میان ایندو نیست. تازه اگر در یک جا که آن هم قطعی نیست پیغمبر فرموده باشد: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و سنتی» در چندین جای دیگر به آن صورت فرموده. اگر در یک کتاب به این صورت نوشته شده، لااقل در دویست کتاب دیگر به آن صورت نوشته شده است.

 

بنابراین آن روح اصلی امامت اینست که اسلام که دینی است جامع و کلی و پر فروغ، آیا بیان آن همان مقداری است که در قرآن اصول و کلیاتش ذکر شده و در کلمات پیغمبر اکرم که خود اهل تسنن هم روایت کرده اند، توضیحاتش بیان گردیده است؟ هر چه اسلام بود، همین بود؟ البته نازل شدن اسلام بر پیغمبر تمام شد ولی آیا اسلام بیان شده همان بود؟، تمام اسلام نازل شده بود؟ یا اینکه بعد از پیغمبر (ص) اسلام نازل شده بر ایشان که هنوز خیلی از مسائل آن از باب اینکه باید حاجت پیش بیاید، زمان بگذرد و تدریجا بیان شود بیان نشده بود، نزد علی (ع) بود که ایشان می بایست برای مردم بیان کند. در این صورت همین حدیث کتاب الله و عترتی عصمت را هم بیان می کند زیرا پیغمبر می فرماید دین را از این دو منبع بگیرید.
همانطور که قرآن معصوم است یعنی در آن خطا وجود ندارد، آن دیگری هم معصوم است. محال است که پیغمبر به این قاطعیت بگوید بعد از من دین را از فلان شخص بگیرید ولی آن شخص برخی از سخنانش اشتباه باشد. اینجاست که فرضیه شیعه با فرضیه اهل تسنن در مسئله بیان و اخذ دین در اساس فرق می کند. آنها می گویند همانطور که با رفتن پیغمبر وحی منقطع شد، بیان واقعی دین یعنی آن بیانی که معصوم از خطا و اشتباه باشد هم تمام شد. هر چه از قرآن و احادیثی که از پیغمبر رسیده استنباط کردیم، همان است و دیگر چیزی ن

 

حدیث ثقلین بیان گر اعلمیّت اهل بیت علیهم السلام:
ابن حجر مکّى پیرامون مفاد «حدیث ثقلین» مى نویسد:
رسول خدا صلى اللّه علیه وآله با این فرمایش، امّت را به اقتدا، تمسّک و فراگیرى از علم سرشار این دو منبع دانش فرمان مى دهند.(1)از این رهگذر، یکى از امورى را که حدیث ثقلین افاده مى کند، وجوب تعلّم از «عترت» علیهم السلام است; از این رو مى توان نتیجه گرفت که حدیث ثقلین، بر اعلمیّت اهل بیت علیهم السلام دلالت مى نماید، و اعلمیّت نیز به مورد خاصّى و ظرف مخصوصى مقیّد نیست.به سخن دیگر: اعلمیّت، اعلمیّت مطلق است و اعلمیّت مطلق، مستلزم افضلیّت و برترى اهل بیت علیهم السلام است; و افضلیّت و برترى، مستلزم امامت آنان خواهد بود; از این رو همه اصحاب پس از رسول خدا صلى اللّه علیه وآله مأمورند که در مسایل علمى و دینى به خاندان نبوّت علیهم السلام رجوع نمایند; همچنان که مأمور به تبعیّت، پیروى و اطاعت از آنان مى باشند.از سوى دیگر در بعضى از متونى که بزرگان محدّثان عامّه از جمله: طبرانى در المعجم الکبیر،(2) هیثمى در مجمع الزوائد،(3) ابن اثیر جَزَرى در اُسد الغابه(4) و ابن حجر مکّى در الصواعق المحرقه(5) نقل کرده اند، به این موضوع تصریح شده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله پس از آن که فرمود:
إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین: کتاب اللّه وعترتی أهل بیتی، ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً.چنین اضافه کرد:
فلا تقدّموهما فتهلکوا، ولا تقصّروا عنهما فتهلکوا، ولا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم.
بنا بر این بر کتاب و عترت علیهم السلام پیشى نگیرید که هلاک خواهید شد; و در حقّ آن دو کوتاهى نکنید که هلاک خواهید شد; و به عترتم چیزى نیاموزید; زیرا که آنان از شما داناترند.بنا بر این، آن چه را که نتیجه گرفتیم، مورد تصریح بزرگان اهل سنّت و شارحان حدیث قرار گرفته است. به عنوان نمونه ملاّ على قارى در کتاب مرقاة المفاتیح مى نویسد:
روشن است که در غالب موارد عرفى، افراد نزدیک تر به صاحب خانه، از حالات و خصوصیّات او بهتر آگاهى دارند تا دیگران; پس منظور از عترت، دانشمندان و عالمان از خاندان نبوّت مى باشند که بر راه و روش رسول خدا صلى اللّه علیه وآله اطّلاع کامل دارند، و دانش و حکمت آن بزرگوار نزد آنان مى باشد. به همین جهت، آن ها قرین و عِدل کتاب خداى سبحان قرار داده شده اند; همچنان که خداوند متعال مى فرماید:(ویُعَلِّمُهُمُ الکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ).(6)
به آنان کتاب و حکمت را مى آموزد.ابن حجر مکّى نیز در کتاب الصواعق المحرقه، بعد از نقل حدیث ثقلین چنین مى گوید:
این فرمایش حضرت که فرموده اند: «فلا تقدّموهم فتهلکوا ولا تقصروا عنهم فتهلکوا ولا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم; از آنان پیشى نگیرید که هلاک خواهید شد; و در حق آنان کوتاهى نکنید که هلاک خواهید شد; و چیزى به آنان نیاموزید; زیرا که آنان از شما داناترند» دلیل است بر این که در میان خانواده خاصّ رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله، هر که اهلیّت و شایستگى مراتب عالى و قدرت تأمین خواسته هاى دینى مردم را داراست بر دیگرى مقدّم است.نتیجه این که: «حدیث ثقلین» به اعتبار آن فراز که دلالت بر وجوب تعلّم از «عترت» مى نماید، بیان گر امامت خاندان نبوّت علیهم السلام و تقدّم آنان بر دیگران است، که این نیز از امورى است که مى توان براى اثبات آن به «حدیث ثقلین» تمسّک جست.

 

حدیث ثقلین نزد مذاهب اسلامى از چه جایگاهى بر خوردار است
از جمله احادیثى که بر مرجعیت دینى اهل بیت و حجّیت سنت آنان دلالت دارد، حدیث «ثقلین» است. حدیثى که مورد اتفاق همه مذاهب اسلامى ـ اعم از شیعى و سنى ـ است و هر یک از آن ها به گونه اى به این حدیث تمسک مى کنند. این حدیث به طریق متواتر از عصر صحابه به بعد نقل شده و به لحاظ مضمون نیز از دلالت و معناى بالایى برخوردار است و حکایت از وصیّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سفارش ایشان به امّتش تا روز قیامت دارد که با عمل به آن دستور و وصیّت، امّتش هرگز بى راهه نرفته و گمراه نخواهند شد.(1)

آیا سخن ابن تیمیه در تضعیف ذیل حدیث ثقلین اعتبارى دارد
ابن تیمیه مى گوید: عبارت «و عترتى فانّهما لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض» را ترمذى ذکر کرده است. در این مورد از احمد سؤال شد. وى و عده اى دیگر آن را تضعیف کرده و گفته اند: صحیح نیست.(1)
در پاسخ باید گفت: ـ ظاهر عبارت ابن تیمیه آن است که ذیل حدیث را فقط ترمذى نقل کرده، در حالى که چنین نیست، عده اى از بزرگان اهل سنت; از قبیل: ابن اسحاق، احمد بن حنبل، ترمذى، بزار، نسائى، ابویعلى، طبرى، اسفرائینى، بغوى، ابن الانبارى، ابن عقده، جعابى، طبرانى، ذهبى، حاکم نیشابورى، ثعلبى، ابونعیم، ابن عساکر، ضیاء مقدسى و برخى دیگر نیز نقل کرده اند.2 ـ حدیث ثقلین با سندى که ترمذى نقل کرده و در آن امر به تمسّک به اهل بیت شده، به طرق مختلفى رسیده که عده زیادى از علماى اهل سنت آن را تصحیح نموده اند.
ناصرالدین البانى امام وهابیان در حدیث، بعد از نقل حدیث ترمذى به سندش از زید بن ارقم ـ که در آن به تمسک کتاب وعترت امر کرده است ـ مى گوید: «حدیث صحیح السند است».(2) وى حدیث را در کتاب «صحیح الجامع الصغیر» نیز تصحیح نموده است.(3)ابن حجر عسقلانى بعد از نقل حدیث ثقلین ـ که در آن مردم را به تمسکِ به کتاب و عترت امر و تشویق کرده ـ مى گوید: «سند حدیث صحیح است».(4)همچنین عدّه اى دیگر حدیث را با همین مضمون ـ که امر به تمسک به کتاب و عترت در آن باشد ـ نقل کرده و تصحیح نموده اند; همانند: ابن حجر هیثمى،(5) بویصرى،(6) یعقوب بن سفیان فسوى،(7) قندوزى حنفى(8) و محمود شکرى آلوسى،(9) وى مى گوید: «حدیث ثقلین نزد فریقین اهل سنت و شیعه ثابت است».بنابر نقل متقى هندى در «کنز العمال»، ابن جریر طبرى نیز حدیث را تصحیح نموده است.(10)
جلال الدین سیوطى در مسند امام على(علیه السلام) از محاملى در کتاب «الامالى» نقل مى کند که او نیز حدیث ثقلین را تصحیح نموده است.(11) حسن بن على سقاف شافعى بعد از نقل حدیث ثقلین از سنن ترمذى مى گوید: «حدیث از حیث سند صحیح است».(12) حاکم نیشابورى بعد از نقل حدیث با لفظ لزوم تمسک به کتاب و عترت و ختم آن به حدیث غدیر، مى گوید: «حدیث از حیث سند مطابق شرط بخارى و مسلم صحیح است; اگرچه آن دو این حدیث را نقل نکرده اند».(13)
ابن کثیر مى گوید: «به سند صحیح ثابت شده که رسول خدا در خطبه خود در غدیر خم فرمود: «انّى تارک فیکم الثقلین...».(14)همچنین او بعد از نقل حدیث ثقلین با سند نسائى مى گوید: «شیخ ما ذهبى فرموده: این حدیث از حیث سند صحیح است».(15)هیثمى بعد از نقل حدیث با مضمون «لزوم تمسک به کتاب و عترت» مى گوید: «حدیث را طبرانى در «معجم الکبیر» نقل کرده و رجال آن همگى ثقه اند».(16)جمال الدین قاسمى مى گوید: در سند صحیحى ثابت شده که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در خطبه خود فرمود: "انّى تارک فیکم الثقلین; کتاب الله و عترتى"...».(17)
سمهودى شافعى مى گوید: «طبرانى حدیث را در معجم الکبیر با سندى نقل کرده که تمام رجال او ثقه اند».(18)ازهرى نیز بعد از نقل حدیث ثقلین مى گوید: «محمّد بن اسحاق مى گوید: این حدیث حسن و صحیح است».(19)پس سخن ابن تیمیه که مى گوید: عده اى ذیل حدیث را تضعیف کرده اند، دروغ محض است; زیرا اگر این چنین بود، چرا ابن تیمیه اسامى آنان را نقل نمى کند؟!!(20)
امیرالمؤمنین(علیه السلام) چگونه به حدیث ثقلین احتجاج کرده است:
حافظ حموینى در «فرائد السمطین» به سندش از سلیم بن قیس نقل کرده که گفت: على(علیه السلام) را در مسجد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در زمان خلافت عثمان مشاهده کردم، در حالى که جماعتى با هم سخن مى گفتند... آن گاه به مفاخره بین مهاجرین و انصار اشاره مى کنند، در حالى که حضرت على(علیه السلام) ساکت بود و او و اهل بیتش هیچ گونه حرفى نمى زدند. مردم رو به حضرت کرده و عرض کردند: اى ابوالحسن! چرا سخن نمى گویید؟ حضرت فرمود: هر کدام از این دو قبیله فضیلت خود را ذکر کرد و به حق هم گفت. آن گاه بعد از ذکر جمله اى از فضایل فراوان خود که همگى به آن ها اقرار مى کردند، فرمود: «انشدکم الله! اتعلمون انّ رسول الله(صلى الله علیه وآله) قام خطیباً لم یخطب بعد ذلک فقال: یا ایها الناس انى تارک فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتى اهل بیتى فتمسکوا بهما لن تضلّوا، فانّ اللطیف الخبیر اخبرنى و عهد الىّ انّهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض. فقام عمر بن الخطاب شبه المغضب فقال: یا رسول الله! اکلّ اهل بیتک! قال: لا، و لکن اوصیائى منهم، اوّلهم اخى و وزیرى و وارثى و خلیفتى فى امّتى و ولىّ کل مؤمن بعدى هو اولهم، ثم ابنى الحسن، ثم ابنى الحسین، ثم تسعة من ولد الحسین، واحد بعد واحد حتى یردا علىّ الحوض. هم شهداء الله فى ارضه و حجّته على خلقه، و خزّان علمه و معادن حکمته. من اطاعهم اطاع الله و من عصاهم عصى الله. فقالوا کلّهم: نشهد انّ رسول الله(صلى الله علیه وآله) قال ذلک»;(1) «شما را به خداوند سوگند مى دهم آیا به یاد دارید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ایستاده خطبه اى خواند که بعد از آن چنین خطبه اى نخواند، و فرمود: اى مردم! همانا من در میان شما دو چیز گرانبها قرار مى دهم: کتاب خدا و عترتم اهل بیتم، پس به آن دو تمسک کنید که هرگز گمراه نخواهید شد; زیرا ]خداوند[ لطیف خبیر مرا خبر داده و به من عهد کرده که هرگز این دو از یکدیگر جدا نمى شوند تا بر من در کنار حوض وارد شوند. عمر بن خطّاب در حالى که شبیه شخص غضبناک شده بود، گفت: اى رسول خدا! آیا تمام اهل بیت تو مراد است؟ حضرت فرمود: خیر، ولى اوصیایم، که اول آن ها برادرم و وزیرم و وارثم و خلیفه من در میان امتم و سرپرست هر مؤمنى بعد از من است. او اول آنان است. سپس فرزندم حسن سپس فرزندم حسین، سپس نه نفر از اولاد حسین، یکى پس از دیگرى تا بر من در کنار حوض وارد شوند. آنان گواهان خدا در روى زمین و حجت هاى خدا بر خلق و خزینه داران علم و معدن هاى حکمت خدایند. هر کس آنان را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و هر کس آنان را نافرمانى کند خدا را نافرمانى کرده است.
تمام کسانى که در آن مجلس حاضر بودند، گفتند: ما گواهى مى دهیم که رسول خدا(علیه السلام)چنین فرمود.»

 

از علماى اهل سنت چه کسانى به صحت حدیث ثقلین تصریح کرده اند
ناصرالدین البانى امام وهابیان در حدیث، بعد از نقل حدیث ترمذى به سندش از زید بن ارقم ـ که در آن به تمسک کتاب وعترت امر کرده است ـ مى گوید: «حدیث صحیح السند است».(1) وى حدیث را در کتاب «صحیح الجامع الصغیر» نیز تصحیح نموده است.(2)ابن حجر عسقلانى بعد از نقل حدیث ثقلین ـ که در آن مردم را به تمسکِ به کتاب و عترت، امر و تشویق کرده ـ مى گوید: «سند حدیث صحیح است».(3)همچنین عدّه اى دیگر حدیث را با همین مضمون ـ که امر به تمسک به کتاب و عترت در آن باشد ـ نقل کرده و تصحیح نموده اند; همانند: ابن حجر هیثمى،(4) بویصرى،(5) یعقوب بن سفیان فسوى،(6) قندوزى حنفى(7) و محمود شکرى آلوسى،(8) وى مى گوید: «حدیث ثقلین نزد فریقین اهل سنت و شیعه ثابت است».بنابر نقل متقى هندى در «کنز العمال»، ابن جریر طبرى نیز حدیث را تصحیح نموده است.(9)
جلال الدین سیوطى در مسند امام على(علیه السلام) از محاملى در کتاب «الامالى» نقل مى کند که او نیز حدیث ثقلین را تصحیح نموده است.(10)حسن بن على سقاف شافعى بعد از نقل حدیث ثقلین از سنن ترمذى مى گوید: «حدیث از حیث سند صحیح است».(11)حاکم نیشابورى بعد از نقل حدیث با لفظ لزوم تمسک به کتاب و عترت و ختم آن به حدیث غدیر، مى گوید: «حدیث از حیث سند مطابق شرط بخارى و مسلم صحیح است; اگرچه آن دو این حدیث را نقل نکرده اند».(12)
ابن کثیر مى گوید: «به سند صحیح ثابت شده که رسول خدا در خطبه خود در غدیر خم فرمود: «انّى تارک فیکم الثقلین...».(13)همچنین او بعد از نقل حدیث ثقلین با سند نسائى مى گوید: «شیخ ما ذهبى فرموده: این حدیث از حیث سند صحیح است».(14)هیثمى بعد از نقل حدیث با مضمون «لزوم تمسک به کتاب و عترت» مى گوید: «حدیث را طبرانى در «معجم الکبیر» نقل کرده و رجال آن همگى ثقه اند».(15)جمال الدین قاسمى مى گوید: در سند صحیحى ثابت شده که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در خطبه خود فرمود: "انّى تارک فیکم الثقلین; کتاب الله و عترتى"...».(16)
سمهودى شافعى مى گوید: «طبرانى حدیث را در معجم الکبیر با سندى نقل کرده که تمام رجال او ثقه اند».(17)
ازهرى نیز بعد از نقل حدیث ثقلین مى گوید: «محمّد بن اسحاق مى گوید: این حدیث حسن و صحیح است

 

آیا بین حدیث «کِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى» و «کِتابَ اللّهِ وَ سُنَّتى» تعارض وجود دارد
محمّد ابوزهره مى گوید: «روایاتى که در آن امر به تمسکِ کتاب و سنت شده موثق تر است; تا روایاتى که در آن امر به تمسکِ به کتاب و عترت شده است...».(1)
در پاسخ مى گوییم:
سخن ابو زهره که قائل به تعارض بین حدیث «کِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى» و حدیث «کِتابَ اللّهِ وَ سُنَّتى» است، قابل پذیرش نیست، زیرا حدیث «کِتابَ اللّهِ وَ سُنَّتى» از چند جهت قابل بررسى مى باشد:
1ـ ضعف سند
روایت «کتاب الله و سنتى» هیچ سند صحیح و معتبرى ندارد; زیرا این روایت را هشت نفر از علماى اهل سنت نقل کرده اند که سند تمامى آن ها ضعیف است.
الف) مالک بن انس مى گوید: به من خبر رسید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «دو چیز در میان شما مى گذارم که با تمسک به آن دو گمراه نمى شوید: کتاب خدا و سنت پیامبرش».(2)وى این حدیث را بدون سند نقل کرده است.
ب) ابن هشام این حدیث را در ضمن خطبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حجّة الوداع نقل کرده،(3) ولى او نیز بدون سند آورده است.ج) حاکم نیشابورى آن را با دو سند نقل کرده که یکى از آن دو به ابن عباس و دیگرى به ابوهریره ختم مى شود.(4)در سند اوّل: اسماعیل بن ابى اویس قرار دارد که تعداد زیادى از رجالیین او را تضعیف کرده اند. ابن معین مى گوید: او و پدرش ضعیفند. نسائى مى گوید: ضعیف است. ابن عدى مى گوید: از دایى خود احادیث غریبى نقل مى کند که هیچ کس آن ها را قبول ندارد. ابن حزم به سند خود از سیف بن محمّد نقل مى کند که اسماعیل بن ابى اویس جعل حدیث مى کرد...».(5)در سند دوّم: صالح بن موسى طلحى کوفى واقع است که او را عده زیادى از رجالیین اهل سنت تضعیف نموده اند. ابن معین مى گوید: او چیزى به حساب نمى آید. بخارى مى گوید: او منکر الحدیث است. نسائى مى گوید: ضعیف است. ابن عدى مى گوید: عموم، احادیث او را قبول ندارند. عقیلى مى گوید: هیچ یک از احادیث وى قابل پذیرش نیست و...».(6)د)ابوبکر بیهقى آن را با دو سند نقل کرده است که یکى به ابن عباس و دیگرى به ابوهریره ختم مى شود.(7)
این سند نیز همانند سندهاى حاکم نیشابورى است; اوّلى مشتمل بر ابن ابى اویس و دومى مشتمل بر صالح بن موسى است که هر دو تضعیف شده اند.هـ ) ابن عبدالبرّ قرطبى نیز این حدیث را با دو سند نقل کرده است:(8)
سند اوّل آن همان سندى است که حاکم از ابوهریره نقل کرده و در آن صالح بن موسى قرار دارد که مورد تضعیف کثیرى از رجالیین است.و در سند دوّم آن، کثیر بن عبدالله هست که گروهى از رجالیین او را تضعیف نموده اند; احمد بن حنبل او را منکر الحدیث دانسته و براى او ارزشى قائل نشده است. نسائى او را ثقه نمى داند. ابن عدى مى گوید: عموم روایاتش متابع ندارد. على بن مدینى نیز او را تضعیف نموده است. ابن عبدالبرّ مى گوید: اجماع رجالیین بر ضعف او است و علاوه بر آن حدیث را از پدرش و او از جدش نقل مى کند. ابن حبان مى گوید: روایاتى را که از پدرش و از جدّش نقل مى کند، مستند به نسخه اى جعلى است که مناسب نیست آن را در جمله کتاب ها آورد.(9)و) قاضى عیاض، این حدیث را به سند خود از ابوسعید خدرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نقل کرده،(10) اما تعدادى از راویان آن، تضعیف شده اند که از آن جمله مى توان شعیب بن ابراهیم و سیف بن عمر را نام برد; خصوصاً سیف بن عمر که اتفاق رجالیین بر تضعیف او است.(11)
ز) سیوطى نیز حدیث مذکور را با همان سند حاکم نیشابورى نقل کرده(12) که سند آن نقد شد.ح) متقى هندى نیز بابى را در «کنز العمال» با عنوان «الاعتصام بالکتاب و السنة» مطرح کرده و در ذیل آن روایات دیگران; از قبیل: حاکم و بیهقى را آورده و از «الابانه» نقل کرده، ولى مى گوید: این حدیث جدّاً غریب است.(13) ـ تقدّم حدیث متواتر بر واحد بر فرض وقوع تعارض بین این دو، حدیث «کتاب الله و عترتى» مقدم است; زیرا نه تنها سندهاى صحیح دارد و تصریح به صحت آن شده است، بلکه حدیث از حیث سند متواتر بوده و در مقابل، حدیث «کتاب الله و سنتى» بر فرض صحت سند، خبر واحد است و هنگام تعارض بین خبر متواتر و خبر واحد، خبر متواتر مقدم است; زیرا مفید قطع است.
حسن بن على سقّاف شافعى مى گوید: «از من درباره حدیث ثقلین سؤال شده که به لفظ «کتاب الله و عترتى» است یا «کتاب الله و سنتى»؟ در جواب مى گویم: حدیث ثابت صحیح به لفظ «کتاب الله و عترتى اهل بیتى» است و روایتى که در آن لفظ «و سنتى» است از حیث سند و متن باطل است; زیرا حدیث «کتاب الله و عترتى» را مسلم و ترمذى و دیگران به سند صحیح نقل کرده اند، ولى بى شک حدیث «کتاب الله و سنتى» به دلیل ضعف سند و سستى آن، موضوع و مجعول است و شکى نیست که بنى امیّه در جعل آن دست داشته اند».(14)او در جاى دیگر مى گوید: «و امّا حدیث "ترکت فیکم ما إن تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدى أبداً، کتاب الله و سنّتى" که در السنه مردم جارى است و خطیبان نیز در منبرها قرائت مى کنند، حدیثى است جعلى و دروغ که اموى ها و متابعین شان آن را جعل کرده اند; تا مردم را از حدیث صحیح «کتاب الله و عترتى» باز دارند...».(15) ـ امکان جمع بین دو روایتابوزهره گویا گمان کرده که عدد مفهوم دارد، لذا با وجود حدیث «کتاب الله و سنّتى»، حدیث «کتاب الله و عترتى» را بى اعتبار مى شمارد، در حالى که این چنین نیست و مى توان بین این دو حدیث بر فرض صحت: «کتاب الله و سنتى» جمع کرد; به این نحو که پیامبر(صلى الله علیه وآله) امر به تمسک کتاب و سنت و عترت کرده است. ابن حجر مى گوید: «پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر تمسک به سه چیز سفارش کرده است: کتاب، سنت و عالمان به کتاب و سنت از اهل بیت. از مجموع این ها استفاده مى شود که این سه چیز تا روز قیامت باقى اند».(16)
4 ـ سنت عِدل قرآن نیست
خداوند متعال مى فرماید: (وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ);(17) «ما ذکر ]قرآن[ را بر تو نازل کردیم تا براى مردم آنچه نازل شد تبیین کنى.»
همان گونه که قرآن احتیاج به مبیّن و مفسر دارد، سنت نبوى نیز به تبیین نیازمند است، لذا پیامبر(صلى الله علی

دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله حدیث ثقلین
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد